جدیدترین‌ها

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

شعر🖋 حسین جنتی | تالار شعر

ARAMESH

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
پسندها
1,164
امتیازها
233
سکه
4,361
  • #21
یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی

خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،
فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی

یک سخن کافی ست گفتن، گر درین خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی!

هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه !
از مسلمانی همین داری که " ترسا " نیستی!

ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!

نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،
فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی!!
 

ARAMESH

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
پسندها
1,164
امتیازها
233
سکه
4,361
  • #22
زور نصیحت سر بهتر شدنم نیست
من خود مس نابم! هوس زر شدنم نیست

تا تیغ زبان هست چه حاجت به نبردی؟
باری، که سر دست به خنجر شدنم نیست

- قد میکشم از باغ – بخواهند، نخواهند
دیوار حسد، سدّ صنوبر شدنم نیست

دریا نتوانست، چه باکم ز سراب است؟
رد میشوم از جوی و غم تر شدنم نیست

هرچند که زین قوم فلاکت زده راهی،
جز گیج، پناهنده به ساغر شدنم نیست،

طفلند و ندانند که این سنگ پراندن
جز پر زدن از بام و کبوتر شدنم نیست...
 

ARAMESH

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
پسندها
1,164
امتیازها
233
سکه
4,361
  • #23
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی‌ست که یک شاخه‌ی نااهل
بازیچه‌ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد

آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی‌ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد
 

ARAMESH

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
پسندها
1,164
امتیازها
233
سکه
4,361
  • #24
سخت،در انديشه ي اين بي بهاري مانده ام
باغبان درپيش و من در شرمساري مانده ام

شادي ام با ديگران است و غمم سهم خودم،
باغ انگورم كه در دردِ خماري مانده ام

من همان زخمم كه بر جانِِِِ درختانِِ كهن،
از ملاقات تبرها،يادگاري مانده ام

نوشدارويي نمي بينم دواي درد خويش،
همچنان در دشت با صدزخم كاري مانده ام

مي شمارم بخت هاي نا مراد خويش را
مثل بيداران،به كارِشب شماري مانده ام

برنمي خيزند مرداني كه برمي خاستند،
جاده ي فتحم،به درد بي غباري مانده ام

گرچه از اسب اوفتادم ، پيش چشم دوستان،
همچنان بر اصل خود،با استواري مانده ام
 

ARAMESH

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
پسندها
1,164
امتیازها
233
سکه
4,361
  • #25
چترها در شُرشُر دلگير باران می‌رود بالا
فكر من آرام از طول خيابان می‌رود بالا

من تماشا می‌كنم غمگين و با حسرت خيابان را
يک نفر در جان من گیج و غزلخوان می‌رود بالا

خواجه در رؤيای خود از پای‌بست خانه می‌گويد
ناگهان صدها ترک از نقش ايوان می‌رود بالا

گشته‌ام ميدان ‌به‌ ميدان شهر را، هر گوشه دردی هست
ارتفاع درد از پيچ شمیران می‌رود بالا

درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نيست
با بهای سكه در بازار تهران می‌رود بالا

گاه شب‌ها بعد كار سخت و ارزان خواب می‌بينم
پول خان با چكمه‌اش از دوش دهقان می‌رود بالا

جوجه‌های اعتقادم را كجا پنهان كنم وقتی
شک شبيه گربه از ديوار ايمان می‌رود بالا

فكر من آرام از طول خيابان می‌رود پايين
يک نفر در جان من اما غزلخوان می‌رود بالا
 

بازدید کنندگان موضوع (تعداد: 0) مشاهده جزئیات

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
بالا پایین