به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
غمِ گندم ، خطرِ"باز" ، کبوتر این است
کمترین دردسرِ داشتنِ پر این است!

دام را دید کبوتر ولی از وحشتِ"باز"
باخودش گفت:فرودآی که بهتر این است!

گرچه ازپشت زدن رسمِ جوانمردان نیست
غم نداریم اگر خصلتِ خنجر این است!

اولین درسِ پیمبر شدنش بود، عجب... ‌
یوسف آموخت تهِ چاه، برادر این است!

معنیِ تخته ی توفان زده در ساحل چیست؟
آخرِ کشتیِ در موج شناور این است!

شعله آهسته به خاکسترِ حیرتزده گفت:
غم مخور! عاقبتِ سرو و صنوبر این است!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
به طعنه گفت که: هُش‌دار! ساربان دزد است!
نفر، نفر، همه ی اهل کاروان دزد است!

چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!

چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!

دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!

من ازِ خیانتِ اسبابِ خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!

ز عمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!

‌ زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
نگرد بیهده! یک سکه‌ی سیاه ندارم
به کاهدان زده‌ای! هیچ غیر آه ندارم

جز این‌که هیچ ثوابی تمامِ عمر نکردم،
دگر - به صاحب قرآن قسم - گناه ندارم!

خیالِ خیر مبر، من سرم به سنگ نخورده‌ست،
زِ توبه خسته شدم، حالِ اشتباه ندارم!

اگر به کشتنِ من آمدی چراغ نیاور،
که سال‌هاست به جز سایه‌ام سپاه ندارم

دو دست، دُورِ چراغم گرفته‌ام شبِ توفان،
خوشا خودم! که سری دارم و کلاه ندارم!

نه خورده‌ام زِ کسی لقمه‌ای، نه بُرده‌ام از ،
که خُرده بُرده‌ای از خیلِ شیخ و شاه ندارم
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
خوشا که "عشق " و "وطن" داستانِ ما باشد
که حرفِ مردمِ ما بر زبان ما باشد

به تاخت می‌روی و پشت سر نمی‌بینم،
درین مسیر کسی هم‌عنانِ ما باشد

خدا، خدای من و توست، دل قوی می‌دار
اگرچه دورِ زمان بر زیانِ ما باشد

غمین مباش که فردا – یقین – فرشته‌ی شعر
قسم اگر بخورد ، هم به جان ما باشد

طلای غزنه نوشتی به دادِ ما نرسید
سخن طلاست که خود در دهانِ ما باشد

تو عاشقانه بگو همچنان و من زِ وطن
اگر چه آجرِ این خانه نانِ ما باشد!

ستون به سقفِ وطن می‌زنیم " سیمین گفت "
بگو اگرچه که با استخوانِ ما باشد

تویی که می‌گذرم یا " منم که می‌گذری" ؟
تو خود منی! چه تواند میانِ ما باشد؟

خدا کناد که ای دوست، بینِ ما چیزی،
به هم اگر بخورد، استکانِ ما باشد!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
چندان پُرَم که گر دهنم را رها کنند
باید که خلق در سخنِ من شنا کنند!

یارب! بگو که سی*ن*ه شکافند از سخن،
وین عقده از زبانِ نترسیده وا کنند!

یارب! شر*اب در قلمم ریز تا لغات،
بی‌هوش، مدحِ بی‌صله‌ی مرتضا کنند!

ترسم بریز گرچه قرار است کافران،
در شاَنِ خویش، پاسخِ مدحم هَجا کنند!

ترسم بریز گرچه قرار است مُفتیان،
از حرفِ راستین، دهنِ گَنده وا کنند!

دستم بگیر و خود بنویس آنچه شاَن اوست،
مگذار تا بنانِ من از خط، خطا کنند!

مُهرِ اثر به سکه‌ی حرفم بزن که راست،
مدحِ علی کنم که فقیران صفا کنند!

مدحِ علی کنم که بدانند "اصل" کیست
باشد که این علیچه‌پرستان حیا کنند!

ایوانِ بوتُراب نمایم چنانکه هست،
تا این دخیلِ که بستند وا کنند!

تا من بگویم از همه عالم که صفدر است؟
شاید که صف زِ جرگه‌ی دونان جدا کنند!

نفسِ علی میانِ غبار است تا که خلق،
بی‌معرفت قیاسِ خطا در عبا کنند!

نان در علی‌ست اینک و خیلِ گرسنگان،
قوتِ ریا مخواه که آسان رها کنند!

ما با همان "علی" به سرِ بیعتیم هان!
تا آن‌زمان که پرده بر اُفتد چه‌ها کنند...
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
در هیاهوی هماهنگ رجزخوانی‌ها
هم، به جایی نرسد ناله‌ی قربانی‌ها

از نفس‌های من ای سی*ن*ه پر از زخم شدی
خط کشیدند به دیوار تو زندانی‌ها

مرد، دور و بر ما مثل ملخ بسیار است
بیم قحط است از این‌گونه فراوانی‌ها

حاصل از این همه طوفان و هیاهو هیچ است
زلف می‌ماند و انبوه پریشانی‌ها

سنگ می‌بارد و پیداست که روزی ای عشق
خسته خواهی شد از این آینه گردانی‌ها

آه، این مرتبه پیغمبر زشتی بفرست
تا امانش دهی از کینه‌ی کنعانی‌ها
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
بیشه‌ای سوخته در قلبِ کویری‌ست، منم!
وندرآن بیشه‌ی آتش‌زده شیری‌ست، منم!

ای فلک! خیره به روئین تنی‌ات چشم مدوز،
راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری‌ست منم!

تا قفس هست مرا شادی آزادی نیست،
هرکجا در همه آفاق اسیری‌ست منم!

زندگی سنگ عظیمی‌ست، ولی می‌شکند
که روان زیرِ پِی‌اش جوی حقیری‌ست، منم!

در پی آب حیاتی؟ به خرابات برو
- خسته از عمر - در آن زاویه پیری‌ست، منم!

گرچه دور است ولی زود عیان خواهد شد
آنچه کوه است در آن دامنه، دیری‌ست منم!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
شعر شاید روزگاری فنِّ مردان بوده باشد
بر گلوی ظالمان چون تیغِ بُرّان بوده باشد

شعر شاید روزگاری دور، در مُلکِ خراسان،
با ابوالقاسم پیِ احیای ایران بوده باشد!

شعر شاید روزگاری در ردای حرفِ حقّی
همدمِ پیری به غُربتگاهِ یُمگان بوده باشد!

گاه شاید در میانِ تُرکتازی‌های دونان،
با گُمانِ مصلحت در لاکِ عرفان بوده باشد

یا میانِ دلبران در پوششِ باغ و گلستان،
شعر شاید در پیِ اصلاحِ انسان بوده باشد

گاه هم شاید به سعیِ شاعرانی سست عنصر،
تا کمر در خدمتِ دربار و سلطان بوده باشد!

خودفروشی شانِ انسان نیست،آری ای برادر!
کاش اما در ازای لقمه‌ای نان بوده باشد...

از میانِ شعرها،تاریخ این را می‌پسندد:
"شعرِ آزادی که با شاعر به زندان بوده باشد!"
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه‌ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!

این چه خورشیدِ غریبی‌ست که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!

باغبانی‌ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه!

شیرمردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان من برخیِ آن مرد که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!

هر طرف می‌نگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم! سرش رفت، ولی قولش نه!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم!
غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم

دهان تا باز کردم ، مُنکرانم طعنه ها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم!

اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب ، نیلوفر در آوردم!

درختی ساده ام، آری جفای باغبانم را،
هرس پنداشتم، پس شاخه‌ای دیگر در آوردم!

به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هرسو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم

جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون ، موم از دکانِ آهنگر در آوردم

ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم

زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینه ی جانم
طلا در کوره کردم، مشتِ خاکستر درآوردم!
 
بالا