به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
به نام خدا
InShot_۲۰۲۳۰۶۱۱_۱۵۲۹۱۵۵۳۲.jpg
pichak.net-39.gif
نام داستان: ته مانده‌های بوی بابونه
ژانر: اجتماعی
نویسنده: پرتوِماه

تقدیم به خیره کننده‌ی ایهام‌دار:>>>>>>
pichak.net-39.gif
خلاصه:
صدای خنده‌های کودکانه، غرغرهای بامزه، وسواس انگشت‌های دستمال به دست، عطر ادویه‌های پخش و پلا، ورق‌های کتاب روی میز، بابونه‌های جا خوش کرده میان گلدان، رد سرخ خون همه را با خود برد. باد میان بلوط‌های آویزان می‌وزید. بابونه‌های خشک میان باد چرخیدند و لا‌به‌لای کارتن‌های پخش‌و‌پلا گم شدند. برگ‌های خیس خورده در خون بابونه‌ها و ناله‌های گربه میان سکوت خانه می‌پیچید.
صفحات باز کتاب در دستان مرد به سختی ورق خوردند. دیگر از لمس نوازش‌وار انگشتان لطیف زن و صدای گربه‌ی حنایی اثری نبود.

ناظر: @Gris


«صفحه‌ نقد و بررسی داستان»
 

worning.f

ب تو چ
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-16
نوشته‌ها
1,066
مدال‌ها
31
سکه
6,045
1000001491.jpg
نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!

از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:
‌‌‌



برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌



بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:




برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:




بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:




برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:




پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:




برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:




و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.



با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
<<ته مانده‌های بوی بابونه >>
پارت اول


بابونه نگاه سبز براقش را به زن جوان دوخت. بلوط کتاب به دست روی کاناپه همیشگی‌اش لمیده بود. بابونه نگاه خشنی به جلد قهوه‌ای ملایم کتاب رفته و جستی روی پای بلوط زد. گوش‌های مثلثی‌اش را تکان داد و سرش را اندکی کج نمود. زن جوان بوک مارک طرح گربه‌ را لای کتاب گذاشته و کتاب را روی دسته کاناپه نهاد. لبخند محوی زد، دستش را به سر و گوش‌های بابونه کشیده و گفت:
- حسود کوچولو!
بابونه میو مظلومی گفته و خودش را روی پای او چون توپی حنایی رنگ جمع نمود. چرت عصرانه همراه نوازش‌ و نگاه مشتاقش را دوست داشت. انگشتان بلوط لا به لای پشم‌های نرمش می‌خزید و چشمانش کم کمک روی هم می‌رفت که صدای زنگ گوش خراش آپارتمان به هوا برخواست. بلوط، بابونه را روی کاناپه گذاشت و خودش بلند شد تا در را باز نماید.
بابونه نگاه ناراضی‌اش را به در دوخته و درحالی که روی دوپایش نشسته بود دمش را تکان تکان داد. زن جوان به سمت آیفون رفته و پس از گفت و گویی که بابونه متوجه آن نشده بود در را گشوده و انتظار می‌کشید.
بابونه نگاهش را بین او و در گرداند که با دیدن مردی که نفس زنان از پله‌ها بالا می‌آمد خرخر خشنی کرد. از روی کاناپه پایین پرید و کنار زن ایستاد.
سیاوش نفس عمیقی کشیده و آن لبخند به نظر بابونه مفتضحانه را بر لبانش حک کرد. دسته گلی از رزهای سرخ میان انگشتانش جا خوش کرده بود. بلوط نگاهش را از گل‌ها گرفته و تا خواست دهان باز کند طرف مقابل پیش دستی کرده و گفت:
- مثل همیشه می‌خوای از بی‌برنامه بودنم غر بزنی ولی خوشحال شدی مگه نه؟
و چشمک کوتاهی ضمیمه حرفش کرد. بابونه می‌دید که نگاه مرد به لبخند محو بلوط و آن قیافه‌ی اخموی بامزه‌اش گیر کرده. بلوط دستش را به چهارچوب در گرفته و گفت:
- اصلانم این‌طور نیست! آخه چرا باید از دیدن یک مزاحم هر روزه خوشحال بشم؟!
اما بابونه از نگاه بلوط اشتیاق را می‌خواند. مرد لبخند واضحی زده و شاخه گلی از دسته بیرون کشید کنار گوش بلوط خم شده و ل*ب زد:
- این‌قدر زل زدن به من رو دوست داری که هربار جلو در معطلم می‌کنی؟
و بابونه دید که انگشتان کشیده و مستحکم مرد تک شاخه رز سرخ را کنار گوش بلوط برده و ثانیه‌ای بعد بلوط نیز چون شاخه گل روی موهایش به سرخی میزد.
بابونه نگاه غضبناکی به سیاوش انداخته و خود را به شلوار کتان قهوه‌ای سوخته‌ی بلوط مالید.
سیاوش راضی از چهره‌ی گلگون زن مقابلش دسته گل را به بلوط داد، بلوط غرید:
- انقدر چرت و پرت بهم نباف!
نیم لبخندی به قیافه‌اش افزوده و دسته گل را با لطافت میان دستش چرخاند.
- حرف زدن کافیه بیا داخل.
بابونه پشم‌هایش را اندکی سیخ نموده و میو بلندی بر ل*ب راند. اعصاب و روانش بهم ریخته بود. رزهای سرخ همچنان میان انگشتان ظریف و کشیده‌ی بلوط که بوی ورق‌های کتاب می‌دادند، جا خوش کرده بودند. بابونه پرشی کرده و نیمِ رزها را با پنجه‌های تیزش شکافت. نگاه حق به جانبش را به سیاوش دوخته و درحالی که گلبرگ‌های سرخ لا به لای پنجه‌اش به چشم می‌خورد دمش را تکان داد.
سیاوش با ابروهای بالا پریده نگاهی به بابونه کرده و نگاه دیگری به بلوط. دست‌هایش را درهم قفل نموده و گفت:
- فکر کنم این ششمین باریه که گربه‌ت دسته گلی که اوردم رو خراب می‌کنه و اینجوری بهم خیره میشه!
بلوط چشم غره‌ی کوچکی به بابونه رفته و گفت:
- بابونه همیشه دختر آرومیه جدا نمی‌فهمم مشکلش با تو چیه سیاوش!
سیاوش پوزخند ریزی حواله بابونه کرده و گفت:
- چیزی که زیاده گربه، شاید بهتره یک گربه حرف گوش کن‌تر واست بگیریم و این یکی رو بندازیم بیرون؟!
بابونه پف کرده و عصبی روی جاکفشی دم در پرید و چنگی به گردن سیاوش انداخت. مردک چه فکری با خودش کرده بود؟ می‌خواست بعد چند دیدار کوتاه تلاش چندین ساله‌ی بابونه را هدر دهد؟!
بلوط نگاهی به سیاوش انداخته و صورتش را درهم جمع کرد و گفت:
- اوه انگار گردنت خراش برداشته. الان میرم یه دستمال تمیز میارم بزاری روش.
و درحالی که به سمت آشپزخانه می‌رفت ادامه داد:
- درضمن شوخی زشتی بود! بابونه واسه‌ی من فقط یک گربه نیست! اون خیلی با ارزشه.
 
آخرین ویرایش:

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
<<ته مانده‌های بوی بابونه >>
پارت دوم


بابونه از جاکفشی قهوه‌ای رنگ پایین پرید. نگاه فخرفروشانه‌ای به قیافه مچاله سیاوش و دستی که گردن خراش برداشته‌اش را فشار می‌داد انداخت. دمش را با غرور بالا گرفته و راهی آشپزخانه شد. اصلا مهم نبود که تنبیه خواهد شد و ماهی ترد و خوشمزه‌ای که حتی فکرش هم آب دهانش را راه می‌اندازد نصف می‌شود! مهم این بود این مردک نتوانسته جایگاهش را از آنِ خود کند.
بابونه تک پله‌ی آشپزخانه را بالا پریده و روی سرامیک‌های قهوه‌ای کم حال آشپزخانه ایستاد. نگاهش را به بلوطی دوخت که در کابینت طرح چوب را گشوده و درون جعبه‌ای به دنبال دستمال می‌گشت. میو آرامی سر داده و توجه او را طلبید. بلوط لبخند ریزی زده و بلافاصله قیافه جدی‌ای به خود گرفت. دستمال به دست درب کابینت را بسته و جلوی پای بابونه بر زانوان خود نشست. به جنگل هنگام طلوعِ، بابونه چشم دوخت و گفت:
- کارت درست نبود بابونه خودتم می‌دونی نه؟ حسود کوچولوی دوست داشتنی من کسی جای تو رو نمی‌گیره! لازم نیست هربار این رفتارت رو تکرار کنی.
بابونه سرش را کج نموده و میو آرامی سر داد. بلوط به درخواست نوازش بابونه توجهی نکرد و ادامه داد:
- بخاطر این رفتارت درست مثل پنج بار قبل تنبیه میشی! هربار از غذای مورد علاقت کم کردم ولی بی‌فایده بود. پس این بار یک تنبیه جدید در نظر می‌گیرم.
بابونه گوش‌هایش را خم کرده و وارفته میو میو کرد. تنبیه این بار قطعا بدتر از دفعه پیش بود. شاید اسباب بازی مورد علاقه‌اش را می‌گرفت؟! چشمان غمگینش را به زن جوان دوخت. بلوط مقابل نگاه سبز و مظلومانه‌‌ی بابونه مقاومتش را از دست داده و انگشتان ظریفش زیر گلوی بابونه را نوازش کوتاهی کرده و از جای برخواست.
دستمال به دست از آشپزخانه خارج شد و بابونه با مکث کوتاهی به دنبالش راهی گشت. بلوط دستمال را به سیاوش داده و کنارش روی کاناپه دونفره نشست. بابونه کنار میز سیخ ایستاده بود و نگاه‌های خصمانه‌ای حواله‌ی سیاوش می‌نمود.
سیاوش که قیافه‌اش همچنان مچاله بود نگاه کوتاهی به بابونه کرد و با دندان قروچه گفت:
- واکسن که خورده نه؟ مریضی‌ای چیزی نگیرم یه ‌وقت!
بلوط با قیافه جدی تایید کرده و دستش را به دسته یاسی کاناپه تکیه داد.
سیاوش چشمانش چون خط باریکی تنگ شده بود و نزدیک شدن گربه را می‌نگریست. بابونه نگاه خبیثانه‌ای به سیاوش نموده و با جست کوتاهی روی پای بلوط لمید. پنجه‌اش را لیسیده و آن را در هوا چرخاند. سیاوش نگاهی به پنجه‌های تیز بابونه انداخته و آب دهانش را قورت داد. بی‌حال به بلوط گفت:
- اومده بودم دعوتت کنم بریم بیرون؛ ولی به لطف گربه‌ات همه چی بهم خورد. فکر کنم بهتره برم.
گربه‌ات را کشیده بیان کرده و از جای برخواست. بلوط بابونه به ب*غل برخواسته و بی تعارف به سیاوش گفت:
- فکر کنم چندین بار گفتم وقتی قراره بریم بیرون از قبل خبر بدی نه؟ به هرحال بیرون رفتن تو برنامه امروزم جایی نداشت. دخترم قراره یه ساعت دیگه بیاد این‌جا.
سیاوش قیافه‌اش مچاله‌تر از پیش شد. انگار که بهش برخورده باشد دستمال را با حالتی قهرمانند روی میز انداخت و خداحافظی کوتاهی کرده و از آپارتمان خارج شد.
 
آخرین ویرایش:

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
<<ته مانده‌های بوی بابونه >>
پارت سوم


قیافه بلوط مچاله شده و نگاهش مابین دستمال کثیف روی میز و در باز آپارتمان در گردش بود. نفس عمیقی کشیده و چند قدمی طی کرده در را بهم کوبید. بعد به آشپزخانه رفت. دستمال تمیز دیگری برداشته و شیشه پاک کن را از کابینت زیر ظرفشویی به همراه یک نایلون بیرون آورد. به سمت نشیمن برگشت. دستش را درون نایلون فرو کرده و دستمال که رد کمرنگی از خون رویش نمایان بود را با دو انگشت چون تیکه آشغال بسیار کثیف و چندشی با لمس کوتاه و سریع درون نایلون دیگری انداخته و راهی سطل زباله کرد.
روی فرش کرم با نقوش آبی نشسته و به جان میز افتاد. بابونه جرئت نداشت سمتش بیاید. می‌دانست چقدر روی تمیزی حساس است و در دل سیاوش را به ناسزا بسته. از طرفی بابونه با دمش گردو می‌شکست. احتمالا چند روزی بخاطر این ماجرا رفتار بلوط تلخ می‌شد. بالاخره بعد از پنج دور سابیدن میز با چندین دستمال و راهی کردن همه به سطل زباله بلوط نفس عمیقی کشیده و برخواست. چندین بار با صابون و مایع دست‌هایش را توی روشویی شسته و باز به آشپزخانه رفت.
باید آرامش از دست رفته‌اش را برمی‌گرداند. کتری را پر آب کرده و روی گاز نهاد. فلاکس قهوه‌ای تیره را از کابینت بیرون آورده و قاشقی چای و تعدادی برگ به لیمو درونش ریخت. روی صندلی ناهارخوری قهوه‌ای نشسته و منتظر جوش آمدن آب شد.
بابونه دم در آشپزخانه ایستاده و سرک می‌کشید. درواقع تمام مدت از دور خیره رفتارهای وسواس گونه‌ی بلوط بود. بلوط لبخند محوی زده و با دست بابونه را فرا خواند. نگاهی به ساعت انداخته و بی‌قرار نگاهی به بابونه کرده و گفت:
- گلپونه بعد دوماه قراره بیاد به نظرت شام واسش چی درست کنم؟
و بعد انگار با خودش حرف بزند ادامه داد:
- لعنت بهت احمد! یک غذای درست حسابی به بچم نمیده. دفعه قبلی اونقدر کل هفته رو ماکارونی داده بود بخوره حالش از ماکارونی بهم می‌خورد!
بابونه میو کوتاهی کرده و با همدردی سرش را به بازوی زن مالید. بلوط لبخند محوی زده و انگشتانش را میان پشم‌های حنایی رنگ و نرم بابونه فرو کرد. هرچند گربه در خفا به این می‌اندیشید که قطعا تمام مدت ماکارونی خوردن امنیت بیشتری از خوردن غذاهای مرگ‌ آور بلوط داشت! صدای قلقل آب که بلند شد از جای برخواسته و فلاکس را پر نمود. سپس از یخچال پاکت شیری بیرون کشیده و درون ظرف بابونه مقداری شیر ریخت. بابونه خوشحال و راضی کش و قوسی به خودش داده و از صندلی پایین جست و با ولع شیر را بلعید. بلوط برای خود فنجانی چای به لیمو ریخته و درحالی که فنجان را با تمام وجود می‌بویید، جرعه جرعه می‌خورد و آرامش میافت. بابونه شیرش را خورده و با سیبیل‌های آغشته به شیر پنجه‌های سفیدش را لیسیده و به بلوط زل زده بود.
 
آخرین ویرایش:

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
<<ته مانده‌های بوی بابونه>>
پارت۴


یک ساعت بعد زنگ آپارتمان مجدد به صدا درآمد. بابونه کش و قوسی به بدنش داد. میان نوازش بی‌قرارانه‌ی انگشتان بلوط به خواب رفته بود. از روی پای زن کنار پرید. بلوط آنقدر عجله داشت که پایش به پایه میز گیر کرده و سکندری خورد. به سمت در رفت و آن را گشود. دخترک کوتاه قامتی با موهای بافته‌ی قهوه‌ای روشن و نگاهی به سبزی چشمان بابونه پشت در ایستاده بود. بلوط لبخند زیبایی بر ل*ب نشانده و دخترک را در آغوش کشید. دختربچه دست‌های نسبتا کوچکش را دور تنش حلقه کرده و گفت:
- دلم برات تنگ شده بود مامان.
انگار نه انگار که هشت ساله باشد زبانش گیر کرده و مثل همیشه ر را ل تلفظ نمود. بابونه در سکوت چرخی به دور مادر و دختر زده و گوش‌هایش را تکان داد. بالاخره دخترک از ب*غل مادرش جدا شد و کاغذی که در دست داشت را به او نشان داده و گفت:
- مامان، مامان نگا کن. این نقاشی تو و بابونه‌ست.
ناگاه ل*ب‌هایش را جلو داده و گفت:
- خودم شنیدم که عمه زیر لبی گفت زشته! به نظر تو هم زشته؟
زن نگاه مهربانی به دخترش انداخته و نقاشی کودکانه را از دستش گرفت. نگاهی به گوش های تیز و هیکل کج و کوله‌ی بابونه انداخت و نگاه دیگری به قیافه عجیب خودش در نقاشی. لبخند محوی زده و گفت:
- خوشگله ولی می‌تونه بهتر هم بشه. دوست داری باهم نقاشی تمرین کنیم این سه روزی رو که این‌جایی؟
گلپونه با شوق بالا و پایین پرید و بارها آره را تکرار نمود. دست تپل و سپیدش سر بابونه را نوازش کرده و گفت:
- مامان میشه با بابونه بریم همون پارک سر کوچه مثل دفعه قبلی؟
بلوط نوچی کرده و گفت:
- بابونه امروز تنبیه شده اجازه هواخوری نداره!
دخترک خنده‌ای کرد و رو به بابونه‌ی جاخورده گفت:
- عه توهم مثل من تنبیهی پیشی حنایی. منم ماه قبلی چون با پا پریدم تو کیک تولد عمه تنبیه شدم بابا اجازه نداد بیام پیش مامان!
اخم‌های زن درهم رفته و به دخترک گفت:
- اذیتت که نمی‌کنن گلپونه؟
گلپونه‌ای که کیف و عروسکش را همان دم در رها کرده و بابونه را ب*غل گرفته بود گفت:
- عمه می‌خواست بزنتم ولی آبجی عین هیولا پرید جلو و دست عمه رو گرفت. مثل این ادما که تو فیلما زنجیر تکون میدن گفت؛ دست کسی که به گلپونه بخوره رو قلم می‌کنم!
و بعد ریز ریز از یادآوری این خاطره خندید.
 
آخرین ویرایش:

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
<<ته مانده‌های بوی بابونه>>
پارت۵


بابونه کلافه از صدای بلند تلویزیون خرناسی کشیده و زیر کاناپه چپید. گلپونه همراه با آواز خواندن شخصیت کارتونی مورد علاقه‌اش زیر آواز زد. صدای آب دوش حمام میان این بلبشو گم بود. بابونه دلش می‌خواست هرچه سریع‌تر بلوط از حمام بیرون آمده و صدای تلویزیون را خفه کند. گلپونه صدایش را کلفت کرده و همزمان با خواندن روی کاناپه بالا و پایین می‌پرید. بابونه عصبی از زیر کاناپه بیرون آمد که صدای زنگ در بلند شد. گلپونه ناگاه ساکت شده و از روی کاناپه پایین آمد. به سمت چپ نشیمن دویده و جلو در قهوه‌ای سوخته‌ی حمام ایستاد. چند تقه به در کوبید و بلند گفت:
- مامان، مامان یکی داره در میزنه!
بابونه قدم رو دور کاناپه چرخید‌. لابد باز هم آن مردک سیریش آمده بود دور و بر بلوط بپلکد. دوش آب بسته شد و صدای گوش نواز بلوط به گلپونه گفت:
- در رو باز نکن چند لحظه دیگه خودم بیرون میام.
چند دقیقه بعد درحالی که حوله را دور موهایش پیچانده بود از حمام بیرون آمد. به سمت آیفون رفت. مثل تمام این چند وقت صدای سیاوش از پشت آیفون اعلام وجود کرد. زن جوان در را باز کرده و به داخل اتاقش رفت. گلدان‌های جاخوش کرده روی استندهای چوبی را دور زده و از درون کمد مانتوی خردلی رنگی بیرون کشیده و روی تاپ مشکی‌ای که تنش بود پوشید. صدای سیاوش از پذیرایی می‌آمد که می‌گفت:
- تو باید گلپونه باشی خانم خوشگله؟
بلوط درب کمد کرم رنگ را بسته و از اتاق بیرون آمد. سیاوش سلام بلند بالایی تحویلش داده و با خنده چشمک ریزی زد و گفت:
- امروز گل نیاوردم تا این گربه شرورت پر پرشون نکنه!
بابونه تحدید مانند میو بلندی کرده و به سیاوش خیره خیره زل زد. سیاوش بدون نگاهی به بابونه گفت:
- حالا چشمای درخشنده‌ت رو ریز نکن. دیروز که نشد گفتم حالا که دخترت اومده بریم بیرون شهربازی‌ای پارکی جایی به بچه هم خوش بگذره.
گلپونه نگاه متعجبش را بین مادرش و سیاوش گردانده و در نهایت گفت:
- مامان این مرده کیه؟ چقدر هم موهاش زشته، چه زخم چندشی رو گردنش داره!
سیاوش لبخندش را جمع نمود. دستی به موهای کوتاهش کشیده و به لوستر که بلوط‌های ریز و درشت به طرز زیبایی به آن آویخته بودند خیره شد. بلوط نیمچه اخمی کرده و به گلپونه گفت:
- عه مامان طرز حرف زدنت اصلا مناسب نیست! این آقا اسمش سیاوشه. اون یه دوسته.
کسی چیزی راجب شاهکار بابونه نگفت. بابونه شاداب میو‌ای کرده و به سمت گلپونه دوید. قدردانانه سرش را به پای گلپونه مالید و نگاه شرورانه‌ای به سیاوش انداخت. بلوط رو به سیاوش کرده و گفت:
- باز از قبل خبر ندادی که!
واکنش سیاوش اما چون همیشه نبود. بعد از شنیدن کلمه دوست قیافه‌اش جوری شده بود انگار با ماهیتابه کوبیده باشند وسط صورتش.
بلوط اما بی‌توجه به قیافه سیاوش به گلپونه گفت:
- دوست داری بریم پارک سر کوچه؟
گلپونه خنده‌ی ریزی کرده و خم شده دست دور بابونه انداخته و گفت:
- به شرطی که بابونه رو با خودمون ببریم.
زن لبخند محوی به دخترش زده و رو به سیاوش گفت:
- یک کم صبر کن آماده بشیم.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
<<ته مانده‌های بوی بابونه>>
پارت۶


سیاوش اعتراض آلود و با خنده گفت:
- خیلی ممنون از تعارفت وایستاده راحت ترم. اوه نه زحمت نکش چای یا قهوه نیازی نیست. تازه پارک سر کوچه؟ باور کن کلی پارک و شهربازی قشنگ‌تر از اونجا وجود داره!
زن خنده‌اش را مهار کرده، چشم غره‌ای به سیاوش رفته و گفت:
- تا اونجا که یادم میاد با طناب نبستمت. بشین و اینقدر تیکه ننداز!
بعد اشاره‌ای به جعبه‌های کارتنی گوشه نشیمن کرده و گفت:
- اگه تو دید نیستن بریم واست عینک بگیریم عزیزم؟
گلپونه خنده‌ی ریزی کرده و به بابونه گفت:
- یک هیچ به نفع مامان! یارو کنفت شد!
سیاوش خود را به نشنیدن زده و روی کاناپه کنار چند کارتن ولو شد. بلوط دخترش را فراخوانده و برای آماده شدن به اتاق برد. بابونه نگاه ناراضی‌ای به سیاوش انداخته و پنجه‌های سفیدش را روی زمین کشید. عجیب دلش می‌خواست بار دیگر آنها را در گوشت تن این مردک همیشه مشکوک فرو کند. تلفن سیاوش که زنگ خورد اول به در بسته‌ی اتاق خیره شد و بعد سریع جواب داد:
- یه کم صبر داشته باش خب! هنوز وقت مناسبی نیست.
بابونه صدای آن طرف تلفن را نمی‌شنید اما گوش‌هایش را تیز کرده و به حرف‌های آرام و سریع سیاوش گوش می‌کرد.
- ولی اینجوری به من مشکوک میشه!
بابونه چشمانش را ریز کرده و روی پاهایش نشست. چه کسی قرار بود مشکوک شود؟ بلوط؟
گلپونه آماده شده از اتاق بیرون آمد و سیاوش خیلی سریع تلفنش را قطع نمود.
چندی بعد بلوط با همان مانتوی خردلی بیرون آمد. شال مشکی ساده‌ای موهای خیس و تیره‌اش را پوشانده بود. سیاوش به او نگاهی انداخت. بابونه می‌دانست چهره‌ی رنگ پریده بلوط توی ذوقش زده پس با شادی خر خر آرامی کرد. بابونه در دل به سیاوش خجسته دل خندید. قیافه وارفته‌ی مرد حسابی سر کیفش ساخته بود. اینکه بعد از چندماه آشنایی هنوز توقع چنین چیزهایی از بلوط داشت نشان میداد چقدر احمق است.
بلوط بابونه را ب*غل گرفته و گلپونه دست او را. همگی از پله‌های ساختمان پایین رفتند. سیاوش خواست پز ماشین لوکسش را بدهد یا خودش را برای بلوط شیرین کند، بابونه نمی‌دانست. به سمت ماشین رفته و در جلو را برای بلوط باز کرد که گلپونه چشمکی به بابونه زده و گفت:
- مامان، مامان میشه پیاده بریم و من و بابونه مسابقه دو بدیم تا سر کوچه؟
بلوط لبخند محوی به دخترکش زده و گفت:
- فقط تند ندویید.
سیاوش در ماشین را محکم کوبید و با بلوط هم قدم شد. بلوط اما بی‌توجه به سیاوش حواسش پی گلپونه و بابونه بود. به داخل پارک که رسیدند چشمانش آن دو را شکار کرده که خسته از دویدن روی چمن‌ها ولو شده بودند. بلوط به نیمکت چوبی کنار آن دو اشاره کرده و سیاوش اجبارا روی نیمکت جای گرفت. پارک و درخت‌های درهم برهمش مسکوت‌ترین مکانی بود که میشد دید. بابونه اما شاداب میان گل‌های بابونه‌ای که به وفور جای جای پارک دیده می‌شدند و این مکان را برای بلوط دوست داشتنی جلوه می‌دادند جست و خیز می‌کرد. گلپونه یک چشمش به تاب و سرسره‌ها بود، در آخر اما به دنبال بابونه راهی گشت. بابونه دور درخت‌ها می‌پرید و روی چمن‌ها غلط می‌خورد.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
<<ته مانده‌های بوی بابونه>>
پارت۷



گلپونه به بابونه رسید و او را صدا کرد. بابونه نگاه منتظرش را به او دوخت که دختربچه دست به کمر زده و گفت:
- بهم کمک می‌کنی این آقای مو زشته رو از مامان دور کنم؟ آبجی میگه اون می‌تونه مامان رو از ما بگیره.
و بعد اخم درهم کشیده و به زن جوان خیره شد که برای مرد لبخند‌های اغواکننده بر ل*ب می‌نشاند. بابونه با قیافه درهم رفته خرناس بلندی کشیده و به دنبال گلپونه راهی شد. تمام مدت خواستار دور کردن سیاوش بود و حال رسما از او خواسته شده بود.
گلپونه روی چمن‌ها کنار نیمکت ولو شده و به بابونه اشاره‌ای کرد. خوشبختانه چمن‌ها از همینجا شروع شده و یک قدم آن طرف‌تر زمینش خاکی بود. بابونه نگاه خبیثانه‌ای به جهت اشاره‌ی دختر بچه کرده و سریع یک قدم را طی نمود. پنجه در خاک فرو کرده و به بهانه‌ی کندن گودال خاک‌ها را با دقت به سمت سیاوش پاشید. یک دقیقه بعد گلپونه هم به او پیوسته و درحالی که پشت به نیمکت نشسته بود کاملا اتفاقی مشتی خاک به سمت سیاوش راهی کرد. سیاوش عصبی از جای برخواسته و خاک‌های لباسش را تکاند. اما انگار نمِ باران دیروز توی خاک‌ها باقی مانده بود که از لباسش جدا نمیشد. تیشرت سرمه‌ای‌اش پر از خاک شده و او نگاه کلافه‌اش را به بلوط دوخت. بلوط به سمت بابونه و گلپونه رفته و با اخم‌های درهم گفت:
- اینکه وسط صحبت کردنمون کلی خاک پاشیدید روش اصلا درست نیست دخترام! فکر کنم جفتتون تنبیه لازمید. همین الان برمی‌گردیم.
گلپونه با لبخندی نصفه نیمه از جای برخواست. بابونه اما مظلومانه سر کج کرده و میو کوتاهی گفت. به سمت درخت‌ها دویده و با پنجه چند شاخه گل بابونه کنده و به دندان گرفت. به سمت بلوطی که او را خیره نگاه می‌کرد دوید و گل‌ها را جلوی پایش روی زمین نهاده و باز سرش را کج کرد. بلوط نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. خم شده گل‌ها را برداشت و رو به بابونه گفت:
- آی آی دختر بد! می‌خوای با چنتا شاخه گل منو گول بزنی؟ نخیر از این خبرا نیست! همین الان برمی‌گردیم.
بعد رو به سیاوش کرده و گفت:
- حتما باهاشون صحبت می‌کنم. این وضعیت دوباره تکرار نمیشه.
گلپونه باز دوان دوان جلو زد. بابونه اما نگاه حسرت وارش را به چمن‌های سبز خیس خورده و گل‌های بابونه دوخته و آرام آرام پشت سر بلوط راهی خانه شد.
سیاوش همچنان با اخم‌های درهم و نگاهی دلخور به جلو خیره شده و هم‌قدم با بلوط پیش می‌رفت.
بالاخره وارد ساختمان شدند، به جلوی در که رسیدند بلوط همه را نگه داشته و گفت:
- فکرشم نکنید بزارم این شکلی برید داخل و خونه‌ی من رو به گند بکشید!
در را باز کرده به داخل رفت و با یک سبد و چندین پلاستیک بازگشت. نگاهی به انگشتان خاکی گلپونه انداخت و نگاه دیگری به پشم‌های کثیف شده‌ی بابونه. بابونه چون همیشه مستقیم درون سبد رفت و در خود گلوله شد. گلپونه مجبور شد پلاستیک به پا کند مبادا خاک به سطح قالی بنشیند و یک راست راهی حمام شد. سیاوش اما مستاصل مانده بود. بلوط نگاهی به او انداخته و گفت:
- خونه یه حموم بیشتر نداره. فکرشم نکن اجازه داری این شکلی بیای داخل!
بابونه از سوراخ‌های سبد نگاه شرورانه‌ای به سیاوش انداخت. سیاوش اخم درهم کشیده و گفت:
- جدا ممنونم از اینکه اول اجازه دادی گربه و دخترت کلی خاک بپاشن روی من و حالا حتی اجازه نمیدی بیام داخل لباسم رو تمیز کنم!
بلوط لبخند محوی زده و گفت:
- هی حالا دلخور نشو! به جاش شام رو بیا اینجا باهم بخوریم، خوبه؟
سیاوش همچنان قیافه دلخور‌اش را حفظ نموده؛ اما با لحن ملایمی گفت:
- خوشحال میشم. البته اگه این بار باز هم یه بلایی سرم نیاد!
و با انگشت به بابونه‌ای که بلند شده و پشم‌هایش را سیخ کرده بود، اشاره کرد.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
<<ته مانده‌های بوی بابونه>>
پارت ۸


بلوط سبد بابونه را برداشته و آرام گوشش را نوازش کرده و گفت:
- بابونه می‌دونه نباید من رو ناراحت کنه. مگه نه دخترم؟
بابونه ناراضی روی دو پایش نشست و گوش‌هایش را پایین انداخت. چقدر دوست داشت پنجه‌هایش را درون چشمان سیاوش فرو کرده تا اینگونه خیره به بلوط زل نزند.
سیاوش خداحافظی ملایمی کرده و راهی شد. بابونه خر خر ناراضی‌ای کرد. می‌دانست بعد از گلپونه نوبت حمام کردن خودش است. کف سبد ولو شده و نگاه مظلومانه‌ای به بلوط انداخت. بلوط خنده‌ی ریزی کرده و گفت:
- جدا چرا هربار فکر می‌کنی این نگاهت منو راضی می‌کنه؟
بابونه قهر کرده سرش را چرخاند. بلوط سبد به دست به داخل خانه رفت. سبد را جلوی در حمام گذاشته و خود راهی آشپزخانه شد. چندی بعد بابونه او را گلدان به دست دید. میو خوشحالی کرد. بلوط گل‌های بابونه را درون گلدان شیشه‌ای باریکی گذاشته بود. زن به سمت بابونه برگشته و چشمکی به او زده و گفت:
- از گل بابونه‌ای که بابونه چیده که نمیشه گذشت!
دقایق می‌گذشت. بابونه عصبی و مچاله درون سبد جا به جا شد. بلوط که توی آشپزخانه وول می‌خورد و گلپونه هنوز از حمام بیرون نیامده بود. بعد از یک ساعت بالاخره گلپونه در حمام را باز کرد. آب از موهای بلندش چکه می‌کرد. بابونه میو بلندی کرده و بلوط را فرا خواند. زن جوان از آشپزخانه بیرون آمده و از دیدن گلپونه اخم کرد. حوله را از دستش گرفته و موهایش را با طمانینه خشک نمود.
سپس سبد بابونه را برداشته و راهی حمام گشت. بابونه معترض به ظرف بزرگی که پر آب شده بود تا او را درون خود جای دهد زل زد. از خیس شدن متنفر بود. بلوط خنده‌ی ریزی کرده و یک هو بابونه را درون آب انداخت. بابونه عصبی میو بلندی کرده و آب روی بلوط پاشید. موهای حنایی‌اش تماما خیس و به تنش چسبیده بود. بلوط اما مگر کوتاه میامد؟ با شامپوی مخصوص به جان بابونه‌ی خیسیده افتاد و تا توانست او را شست. سپس حوله‌ی کوچک با شکلک‌های گربه را دورش پیچید و او را روی چهارپایه‌ی انتهای حمام گذاشت. بابونه درون خود جمع شده و سیبیل‌هایش را تکان تکان داد. بلوط سشوآر را به برق زده و بابونه را تماما خشک کرد مبادا سرما بخورد. سپس گربه به ب*غل به آشپزخانه رفت.
بابونه روی صندلی درون آشپزخانه لمیده و بلوط را می‌نگریست. انگار نه انگار که برای مهمان تدارک می‌بیند. مثل همیشه هرچه دم دستش آمده بود را برداشته و خورد می‌کرد. تعدادی گوجه فرنگی ورق شده، بادمجان‌های خلال شده، سیب زمینی‌های نگینی، قارچ‌های نگینی، خلال‌های فلفل دلمه، پیازچه، گشنیزهای ترد و تازه، خیارشورهای نگینی محتویات کاسه‌هایی بود که به ترتیب روی میز چیده شده.
بابونه صورت درهم کشید. بلوط میانه خوبی با گوشت نداشت و طبق معمول هیچ نوع گوشتی قرار نبود درون غذایش بریزد. دل بابونه لک زده بود برای بوی ماهی سرخ شده. زبانش را بیرون آورده و دستش را لیسید. بزاق دهانش را به سختی قورت داد. بافت نرم ماهی را درون دهانش تصور کرد. صدای جلز ولز روغن او را از رویایش بیرون کشید. بلوط داشت سیب زمینی‌ها را درون ماهیتابه و روغن داغ می‌ریخت. بابونه مثل همیشه به او زل زده بود. آرامش و صبر بلوط هنگام پخت غذا برایش جذابیت خاصی داشت.
 
بالا