<<ته ماندههای بوی بابونه>>
پارت۱۹
بالاخره همه شام را نصفه نیمه خورده و از سر میز بلند شده بودند. بلوط بعد از اینکه میز را جمع نمود همراه بابونهای که یکی درمیان روی کاشیهای کرم رنگ آشپزخانه میپرید به دخترها پیوست. گلپونه با عروسکش بازی میکرد و گلپر روی کاناپه دراز کشیده و سرش را درون گوشیاش فرو کرده بود. بابونه به گوشوارهی براق گلپر که باد پنکه سقفی با تکان دادن موهای درهم پیچیدهاش آن را نمایان میساخت خیره شد. حلقهی گوشواره آنقدر گنده بود که بابونه دلش بخواهد پنجهی سفیدش را درون آن فرو کند. بلوط اما رفته بود سروقت بازرسی کاری که به گلپر سپرده بود. درون چند کارتن را نگاه کرده و ناگهان منفجر شد.
- اینا چیه؟!
گلپر حتی به خودش زحمت نداد سرش را از گوشی بیرون بیاورد فقط با همان لحن روی مخ بابونه رژه رفته گفت:
- خودت گفتی همه چی رو بریزم تو کارتنها!
و شانههایش را بالا پراند. بابونه متاسف او را نگاه کرده و بلوط گفت:
- اونقدر درهم برهم هرچی دیدی ریختی توشون که باید همه رو از اول بسته بندی کنم. آخه به کی رفتی که اینقدر شلختهای دختر!
گلپر باشه باشه کنان باز هم به صفحه گوشی خیره شد و نیشش را کش داد. بابونه روی کاناپه پریده و به این فکر میکرد که خوابیدن روی موهای پف کرده و حجیم گلپر چقدر لذت بخش میتواند باشد. بلوط کارتن را روی زمین رها کرده و به سمت گلپر رفت. گوشی را از درون دستش بیرون کشیده و روی میز گذاشت. اخمهای گلپر درهم رفته و باحالتی که به نظر بابونه طلبکار بود به بلوط خیره شد. بلوط اخم درهم کشیده و گفت:
- بلند شو.
گلپر دستش را تکان داده و گفت:
- دیگه چیه مامان؟!
بلوط چشمهای قهوهایش را ریز کرده و نیشگون ریزی از بازوی گلپر گرفته و گفت:
- باید بسته بندی کردن رو یاد بگیری این چه وضعشه!
بابونه این جدال خاموش را درحالی که روی کاناپه ولو شده بود مینگریست که ناگاه بلوط خشکش زده و ساعد دست گلپر را بالا آورد. با ابروهای بالا پریده گفت:
- این چیه؟!
گلپر نیشخندی زده و ابروهایش را تند تند بالا انداخته و گفت:
- موقته مامان.
بابونه اما خوب میدانست نگاه بلوط که همچنان به پروانهی مشکی رنگ روی ساعت گلپر دوخته شده و دستی که خالکوبی پروانه را میفشرد سرشار از نگرانیست. بلوط با صدای آرامی گفت:
- چرا... چرا پروانه؟!
دیدن هرچیزی حاوی پروانه هرچند موقت برای تمامی اهالی آن خانه عجیب مینمود. بابونه سردرگم میوای کرده و از روی کاناپه پایین پرید و جلو تر رفت. گلپر اما لبخند غریبی برلب رانده و گفت:
- از داشتن نقطه ضعف متنفرم! بالاخره باید باهاش کنار بیام.
با مکث نگاهش را از پروانه گرفت و چشم بست. زمزمه کنان گفت:
- فکر کردم اینکه ترسم رو هرروز باخودم داشته باشم باعث میشه نسبت بهش خنثی بشم. چیزی نیست مامان نگران نباش.
و از جای بلند شده، دستش را از دست بلوط نگران کشیده و همزمان با دست دیگر گوشیاش را برداشته و راه اتاق را در پیش گرفت. بابونه دور پای بلوط چرخیده و بلوط با همان نگاه بهت زده خود را روی کاناپه انداخت و مرتب کردن کارتنها را به وقت دیگری موکول کرد.
پارت۱۹
بالاخره همه شام را نصفه نیمه خورده و از سر میز بلند شده بودند. بلوط بعد از اینکه میز را جمع نمود همراه بابونهای که یکی درمیان روی کاشیهای کرم رنگ آشپزخانه میپرید به دخترها پیوست. گلپونه با عروسکش بازی میکرد و گلپر روی کاناپه دراز کشیده و سرش را درون گوشیاش فرو کرده بود. بابونه به گوشوارهی براق گلپر که باد پنکه سقفی با تکان دادن موهای درهم پیچیدهاش آن را نمایان میساخت خیره شد. حلقهی گوشواره آنقدر گنده بود که بابونه دلش بخواهد پنجهی سفیدش را درون آن فرو کند. بلوط اما رفته بود سروقت بازرسی کاری که به گلپر سپرده بود. درون چند کارتن را نگاه کرده و ناگهان منفجر شد.
- اینا چیه؟!
گلپر حتی به خودش زحمت نداد سرش را از گوشی بیرون بیاورد فقط با همان لحن روی مخ بابونه رژه رفته گفت:
- خودت گفتی همه چی رو بریزم تو کارتنها!
و شانههایش را بالا پراند. بابونه متاسف او را نگاه کرده و بلوط گفت:
- اونقدر درهم برهم هرچی دیدی ریختی توشون که باید همه رو از اول بسته بندی کنم. آخه به کی رفتی که اینقدر شلختهای دختر!
گلپر باشه باشه کنان باز هم به صفحه گوشی خیره شد و نیشش را کش داد. بابونه روی کاناپه پریده و به این فکر میکرد که خوابیدن روی موهای پف کرده و حجیم گلپر چقدر لذت بخش میتواند باشد. بلوط کارتن را روی زمین رها کرده و به سمت گلپر رفت. گوشی را از درون دستش بیرون کشیده و روی میز گذاشت. اخمهای گلپر درهم رفته و باحالتی که به نظر بابونه طلبکار بود به بلوط خیره شد. بلوط اخم درهم کشیده و گفت:
- بلند شو.
گلپر دستش را تکان داده و گفت:
- دیگه چیه مامان؟!
بلوط چشمهای قهوهایش را ریز کرده و نیشگون ریزی از بازوی گلپر گرفته و گفت:
- باید بسته بندی کردن رو یاد بگیری این چه وضعشه!
بابونه این جدال خاموش را درحالی که روی کاناپه ولو شده بود مینگریست که ناگاه بلوط خشکش زده و ساعد دست گلپر را بالا آورد. با ابروهای بالا پریده گفت:
- این چیه؟!
گلپر نیشخندی زده و ابروهایش را تند تند بالا انداخته و گفت:
- موقته مامان.
بابونه اما خوب میدانست نگاه بلوط که همچنان به پروانهی مشکی رنگ روی ساعت گلپر دوخته شده و دستی که خالکوبی پروانه را میفشرد سرشار از نگرانیست. بلوط با صدای آرامی گفت:
- چرا... چرا پروانه؟!
دیدن هرچیزی حاوی پروانه هرچند موقت برای تمامی اهالی آن خانه عجیب مینمود. بابونه سردرگم میوای کرده و از روی کاناپه پایین پرید و جلو تر رفت. گلپر اما لبخند غریبی برلب رانده و گفت:
- از داشتن نقطه ضعف متنفرم! بالاخره باید باهاش کنار بیام.
با مکث نگاهش را از پروانه گرفت و چشم بست. زمزمه کنان گفت:
- فکر کردم اینکه ترسم رو هرروز باخودم داشته باشم باعث میشه نسبت بهش خنثی بشم. چیزی نیست مامان نگران نباش.
و از جای بلند شده، دستش را از دست بلوط نگران کشیده و همزمان با دست دیگر گوشیاش را برداشته و راه اتاق را در پیش گرفت. بابونه دور پای بلوط چرخیده و بلوط با همان نگاه بهت زده خود را روی کاناپه انداخت و مرتب کردن کارتنها را به وقت دیگری موکول کرد.