<<ته ماندههای بوی بابونه>>
پارت۹
چند ساعت در سکوت و آرامش همه چیز را خورد کرده و حال نوبت مرحلهی پخت بود. بعد از چند لحظه زردچوبه و نمک را درون ماهیتابه ریخت. اینکه پودرهای رنگی رنگی درون غذا ریخته شود بابونه را سر ذوق میآورد. کم کم بوی سیب زمینی سرخ شده به هوا برخواست. بابونه نگاهی به هود خاموش انداخت. باز هم بلوط ترجیح داده بود بوی غذا را با تمام وجود استشمام کند و هود را مزاحم دیده بود. سیب زمینیها را درون کاسهای ریخته و قارچها را توی روغن ریخت. بابونه محو رنگهای آبی و زرد و قرمز شعله گاز بود که بلوط آن را زیادتر کرد. چند لحظه بعد بوی ترش آبلیمو قیافه بابونه را درهم کرد. گلپونه هم به آن دو پیوسته و مداد رنگیهایش را روی میز پخش نمود. باز هم پودر زرد و سفید؟ بابونه میو کوتاهی کرد. دلش میخواست پودرهای قهوهای و سرخ و سبز هم در هوا چرخ خورده و درون ماهیتابه فرود بیایند. قارچها هم به محتویات کاسه اضافه شدند. تمام مدت بلوط نفسهای کشدار میکشید. بابونه خوب میدانست او بوی قارچ سرخ شده را دوست دارد. حال نوبت بادمجان های باریک و دراز مار مانند شده بود. بابونه هم چون بلوط تنوع خورد شدن مواد غذایی را دوست داشت. بابونه از صندلی پایین پرید. میدانست این مرحله چیزی برای نگاه ندارد. بلوط درب ماهیتابه را رویش گذاشته بود.
بابونه کنار پای بلوط خسته ایستاد. میوای کرده و دستش را به پای زن مالید تا توجهش را به خود جلب کند. بلوط نگاهی به بابونه کرده و گفت:
- گرسنهای بابونه؟
بابونه به تایید میو میو کرد و همانجا روی زمین ولو شد. شکمش خنکای سرامیکها را به وجودش تزریق کرده و او شادان غلطی خورد. بلوط در یخچال سفید را گشوده و تکه مرغ تازهای که صبح خریده بود را توی ظرف غذای بابونه گذاشت. بابونه خوشحال و راضی سرگرم خوردن شد و بلوط باز پای گاز برگشت. مرحلهی بعدی تفت دادن فلفل دلمه بود. خلالهای سبز رنگ فلفل را توی روغن ریخت. بابونه هرازگاهی نگاه از گوشت خام و آبدار مقابلش میگرفت و به بلوط زل میزد.
بابونه تکهای گوشت کنده و با لذت جوید. بالاخره سرخ کردن بلوط به اتمام رسیده بود. تمام محتویات را توی ماهیتابهی گندهی روی گاز قاطی کرده و بعد خیارشورها را درونش ریخت. ترکیب رنگهای ماهیتابه بابونه را هم مثل بلوط سر ذوق آورد. ممکن بود تا سیاوش بیاید غذا یخ کند پس بلوط پیازچهها را در یخچال گذاشت تا در آخرین لحظه اضافه سازد.
این بار نوبت پخت سوپ مورد علاقهی بلوط رسیده بود. برنجها را درون قابلمهی پر آب ریخت و کنار گلپونه روی صندلی نشست. بابونه ته ظرفش را لیسیده و به آن دو پیوست. بلوط نفس عمیقی کشیده و به دفتر گلپونه نگاهی انداخت. مداد سرخ را از دستش گرفت و با چند دایره و نیم دایرهی درهم برهم گل زیبایی روی دفتر کشید و توجه گلپونه را جلب کرد. بعد گفت:
- دیدی چه راحت بود؟ اینجوری گلهات قشنگتر میشن. کافیه چند بار امتحانش کنی تا تو دستت بیاد.
پارت۹
چند ساعت در سکوت و آرامش همه چیز را خورد کرده و حال نوبت مرحلهی پخت بود. بعد از چند لحظه زردچوبه و نمک را درون ماهیتابه ریخت. اینکه پودرهای رنگی رنگی درون غذا ریخته شود بابونه را سر ذوق میآورد. کم کم بوی سیب زمینی سرخ شده به هوا برخواست. بابونه نگاهی به هود خاموش انداخت. باز هم بلوط ترجیح داده بود بوی غذا را با تمام وجود استشمام کند و هود را مزاحم دیده بود. سیب زمینیها را درون کاسهای ریخته و قارچها را توی روغن ریخت. بابونه محو رنگهای آبی و زرد و قرمز شعله گاز بود که بلوط آن را زیادتر کرد. چند لحظه بعد بوی ترش آبلیمو قیافه بابونه را درهم کرد. گلپونه هم به آن دو پیوسته و مداد رنگیهایش را روی میز پخش نمود. باز هم پودر زرد و سفید؟ بابونه میو کوتاهی کرد. دلش میخواست پودرهای قهوهای و سرخ و سبز هم در هوا چرخ خورده و درون ماهیتابه فرود بیایند. قارچها هم به محتویات کاسه اضافه شدند. تمام مدت بلوط نفسهای کشدار میکشید. بابونه خوب میدانست او بوی قارچ سرخ شده را دوست دارد. حال نوبت بادمجان های باریک و دراز مار مانند شده بود. بابونه هم چون بلوط تنوع خورد شدن مواد غذایی را دوست داشت. بابونه از صندلی پایین پرید. میدانست این مرحله چیزی برای نگاه ندارد. بلوط درب ماهیتابه را رویش گذاشته بود.
بابونه کنار پای بلوط خسته ایستاد. میوای کرده و دستش را به پای زن مالید تا توجهش را به خود جلب کند. بلوط نگاهی به بابونه کرده و گفت:
- گرسنهای بابونه؟
بابونه به تایید میو میو کرد و همانجا روی زمین ولو شد. شکمش خنکای سرامیکها را به وجودش تزریق کرده و او شادان غلطی خورد. بلوط در یخچال سفید را گشوده و تکه مرغ تازهای که صبح خریده بود را توی ظرف غذای بابونه گذاشت. بابونه خوشحال و راضی سرگرم خوردن شد و بلوط باز پای گاز برگشت. مرحلهی بعدی تفت دادن فلفل دلمه بود. خلالهای سبز رنگ فلفل را توی روغن ریخت. بابونه هرازگاهی نگاه از گوشت خام و آبدار مقابلش میگرفت و به بلوط زل میزد.
بابونه تکهای گوشت کنده و با لذت جوید. بالاخره سرخ کردن بلوط به اتمام رسیده بود. تمام محتویات را توی ماهیتابهی گندهی روی گاز قاطی کرده و بعد خیارشورها را درونش ریخت. ترکیب رنگهای ماهیتابه بابونه را هم مثل بلوط سر ذوق آورد. ممکن بود تا سیاوش بیاید غذا یخ کند پس بلوط پیازچهها را در یخچال گذاشت تا در آخرین لحظه اضافه سازد.
این بار نوبت پخت سوپ مورد علاقهی بلوط رسیده بود. برنجها را درون قابلمهی پر آب ریخت و کنار گلپونه روی صندلی نشست. بابونه ته ظرفش را لیسیده و به آن دو پیوست. بلوط نفس عمیقی کشیده و به دفتر گلپونه نگاهی انداخت. مداد سرخ را از دستش گرفت و با چند دایره و نیم دایرهی درهم برهم گل زیبایی روی دفتر کشید و توجه گلپونه را جلب کرد. بعد گفت:
- دیدی چه راحت بود؟ اینجوری گلهات قشنگتر میشن. کافیه چند بار امتحانش کنی تا تو دستت بیاد.