نم نم باران روی کله ی کچلش میریخت. موش ها توی جوراب های پاره به طرف خانههایشان میدویدند.موش ها وحشت کرده بودند و فقط بخاطر کله ی کچل او بود زیرا او یک کله ی بزرگ تخم مرغی داشت شاید با خود فکر کنید تخم مرغی بودن سر ک ترس ندارد اما اون سرش تخم مرغی نبود بلکه واقعا کله اش تخم مرغی بود ک دست و دهان داشت و میتوانست حرف بزند! آوینا در این حین گفت: خواهرم یک کلمه نه ده بیست تا! سرم از روی نوشته بلند کردم و جواب دادم : رشته از دستم در رفت بقیش با تو. آوینا ادامه داد: زندگی برای کله تخم مرغی!ناگهان نبات از پلهها پرت شد و آوینا جیغ کشید. کله تخم مرغی کمک کردن را دوست ندارد.
آوا