به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,905
مدال‌ها
4
سکه
24,571
در کار با کودکان نگاره را می توان برای به وجود آوردن تکانه به کار برد تکانه نیرومند تر بودن در درون پر شهامت تر بودن، توانایی تاب آوردن سختی ها. گورجیف این سرنخ را به ما می دهد که نقش ما در مقام آورندگان (والدین) و آموزگار باید این باشد که تکانه های خوبی به ارمغان آورد از راه نمونه و قصه ها با به یاد آوردن کودکی خودش می گوید : "... پدرم برای ما بچه ها درباره مردمان بزرگ باستانی و مردان بی همتا یا درباره پروردگار طبیعت و معجزه های راز آمیز داستان می گفت..."

"زمانی که کودکان داستانی را می شنوند که با صدای بلند برایشان خوانده می شود لازم است نیروی خیال و نگاره پردازی خود را به کار بگیرند تا نگاره ای از آن برای خودشان بسازند" که بنا به توضیح مادام دوسالزمن "توانایی آفریبندگی و اراده شان را بالا می برد." تماشای تلویزیون یا فیلم به آن ها نگاره های از پیش ساخته ای را می دهد که حس های آن ها را مانند مرداب پُر می کنند. نگاره هیجان انگیز چنان در هم شکننده است که کودکان نمی توانند از آن رو برگردانند و آن ها را ناگزیر می کند تجربه خاصی را چه بخواهند و چه نخواهند بگذرانند.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elaheh_A

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,905
مدال‌ها
4
سکه
24,571
یک شنبه ای، زمانی که هنوز عضو تازه ای در تیم بودم نوبت من شد که روز را شروع کنم. اطمینان نداشتم که راز یک داستان موفقیت آمیز را بدانم. هیچ چیزی که از سرم می گذشت درست نمی نمود تا داستانی درباره هرکول نوجوان یافتم که با گزینه ای رویاروی می شود. زندگی دراز و لذت بخش یا سختی بزرگ و آوازه ابدی.
همگی روی نیمکت هایی در سر پناه نشستیم، نفس هایمان در هوای یخ بندان دیده شدنی بود. دلهره داشتم. با تکیه دادن به دیوار سیمانی به عنوان تکیه گاه کوشیدم توجه خود را کانونمند کنم و به تک تک آن ها به نوبت پیش از شروع نگاه کنم.

در جلسه بعدی تیم بزرگ سال پگی به شکلی نا منتظره به موضوع داستان من اشاره کرد. سخنانش را به این شکل شروع کرد: "همه شما به اسطوره هرکول لیلیان گوش دادید، اما من كنار او نشسته بودم و برای همین می توانستم چیزی را ببینم که شما نمی توانستید. آوایش یک نواخت بود، اما داشت می لرزید مسئله این نیست که ترسیده باشید، بلکه این است که آیا کاری را که باید بکنید می کنید شهامت نبود ترس نیست پذیرفتن ترستان و ادامه کار به همان شکلی است که باید."
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elaheh_A

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,905
مدال‌ها
4
سکه
24,571
ناهار فرصت دیگری برای سخن گفتن به شیوه ای تازه بود. قرار بود گفت و گو های پر معنایی با کودکان را بیازماییم تا آن ها بتوانند اندیشه ها یا تجربه های خود را بیان کنند. بزرگ سالی که موضوع بامدادی را پیش می کشید بالای میز می نشست و اعضای قدیمی تر تیم در دو سویش گفت و گو را چنین عضوی رهبری می کرد که می توانست عالی یا وحشتناک باشد، گاهی هم هر دو در طول یک ناهار.

می خواستیم کودکان را تشویق کنیم تا در باره هر چیز و همه چیز سخن بگویند و به پرسش هایشان ادامه دهند تا با با پاسخ های تند و سرسری دهانشان را ببندیم، اما همیشه کارساز نبود. بسیاری از تلاش ها به سکوتی طولانی و ملالت بار می رسید و ما هم اغلب دوباره به دام پرسش های آزموده می افتادیم، امروز صبح چه گونه گذشت؟ تیم تان چه کار کرد؟ نکته این بود که سکوت را تاب آوریم، اما نگذاریم سنگین شود.

گاه پرسشی واقعی جرقه می زد و شعله ور می شد و همه ما را درگیر گفت و شنودی زنده می کرد. بزرگ سالان از اصلی پیروی می کردند که زیر پا گذاشتنی نبود. این که به نوبت چیزی بگویند تا کسی افسار گفت و شنود را به دست نگیرد. هدف تشویق تمامی کودکان به شرکت بود و نه تنها پر حرف ها.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elaheh_A

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,905
مدال‌ها
4
سکه
24,571
همیشه موفق نبودیم. آلیس یکی از نوجوانان چنین به یاد می آورد یادم هست که خود آگاهانه می کوشیدم. در زمان گفت و گو ها و کتاب خوانی هایی نشان دهم که اغلب پس از ناهار برگزار می شد "قیافه درست" را به خود بگیرم... به بزرگ سالان نگاه کن ... با پشت های راست و کشیده چهره های جدی...

یک بار آلفرد و لیز اتیون از نهاد گورجیف در پاریس هم در تیممان بودند. نوبت لیز بود که سر ناهار سخن بگوید و یکی از کودکان برای شروع خدمت خوبی به او کرده بود، اما چنین می نمود که منتظر چیزی است و پاسخ نمی داد، سکوت ادامه می یافت و لیز ل*ب به سخن نمی گشود. انگار زمان باز ایستاده بود. تنم بی حرکت بود چهره ام حالت ثابتی داشت و می کوشیدم دلهره ام را نشان ندهم به دلیل ترسم از سکوت،، معمولاً می کوشیدم اگر فراسوی مدارای ناپایدارم رود، حواس پرت کردن بی زیانی را مانند پرتاب سنگی در تاریکی آماده داشته باشم. همین حالت در مورد برخی از کودکانی وجود داشت که نمی توانستند تاب لحظه ای از سکوت را بیاورند.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elaheh_A

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,905
مدال‌ها
4
سکه
24,571
این سکوت طولانی بر سراسر ناهار سایه انداخت. در این اندیشه بودم که چرا لیز پاسخ نمی داد؟ از آن جا که فرادست من بودم جرئت نمی کردم با اشارهای یاری بخش به میان بپرم. پگی هم ساکت بود. یادم نمی آید ناهار چه گونه گذشت توجه ام گریز زده بود. دیر تر پس از پیدا کردن لیز از او پرسیدم چرا پاسخ نداده آیا به این دلیل بود که نمی دانست چه بگوید؟
"نه. چیزی برای گفتن آماده کرده بودم اما صبر کردم. می دانستم اگر شکیبا باشم و فضایی بدهم شاید آلفرد چیز بسیار بهتری بگوید."

برای لیز کافی نبود که روال ادامه یابد نشان داد که می توانیم دنبال سطحی از کیفیت باشیم - و اعتماد کنیم که از راه می رسد.
فضا دادن به کودکان گاه این شهامت را به آن ها می داد که خود را بیان کنند. حال و هوای واقعی خود را نشان دهند و تنها آن سیمای مردم پسندانه ای را به خود نگیرند که دیگر در آن استاد شده اند. تلاش های ما برای صداقت و صمیمیت آنان را تشویق می کرد به دنبال راستی و درستی خودشان برسند و از آن سخن بگویند. گاه اشاره های کودکی جو را با سادگی یا راست گویی شان دگرگون می کرد و تیم می کوشید با بی پردگی و راستگویی کودکان خود را جور کند. برای همین بیش تر با گزارش های کوشش های واقعی و از این گذشته وضعیت های بدنی، محافظت از خود و دروغ هایمان خودمان دریافت پذیر می شدیم.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elaheh_A

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,905
مدال‌ها
4
سکه
24,571
روشی برای کشف خود بود با در میان گذاشتن آن کودکان راستی و درستی چیزی را تایید می کردند که خود یافته بودند. شدنی بود که یکی از اعضای تیم آن ها را به چالش بکشاند: "راست می گویی؟" مطمئنی؟ اگر همه در دنیا میگفتند اشتباه میکنی باز هم همین را می گفتی؟» گفت و شنود به تجربه شخصی آنان اعتبار می بخشید و آن را بخش ماندگاری از دنیای درونیشان می کرد. نقش ما تنها این بود که تجربه شان را برایشان مشخص کنیم به همان اندازه که آنان از ما می آموختند ما هم از آنان می آموختیم.

نیمه شب بود. کودکان سرانجام خوابیده بودند و تیم دور هم جمع شد و روی کیسه خواب هایمان در یک دایره نشسته بودیم. در میانه آخر هفته ای در آرمونک بودیم.
جین با گرمی گفت: "روز خوبی بود تا به حال ندیده بودم که بچه ها این قدر سخت کار کنند و با چنین شور و شوقی."
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elaheh_A
بالا