به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
آمین، معشوقه‌یِ نهانِ قلبم
اکنون من در این بلندای سراشیبی از عشق و هوس جامانده از تو، چشمانم را به موازات خیابان‌های خالی
از خانه‌های رویایی می‌بندم.
من در اینجا در میان تحریم طلایی رنگِ خورشید، می‌خندم، روحت را می‌بوسم و برایت م*ست می‌شوم
و بدان که حال من خوب است
بازهم می‌توانم خوب باشم، به امید رویای دوباره آمدنِ تو
می‌دانم روزی خواهی آمد، به موازات شانه‌های من قدم خواهی زد
و تمام زیبایی و لطافت‌ات را برای تنم ثابت می‌کنی و
من در آنجا ادعای زنده بودنت را از سر پژواک خواهم داد اگرچه عزیزم دوباره
با ب*و*سه‌ای می‌شکنی و خواهی مرد.
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
آمین، تعلق خاطر روزهایم
در گذر از میانه‌‌ی لحظاتم به مرور خاطراتی می‌افکنم که «
از ذهنم پاک شده‌اند و
از نزیستن سیر شده‌اند»
حیرانم و شیفته، همچون کولی‌هایی که قطرات باران را با دستان خود جمع می‌کنند
از سرخوشیِ نواختن آواز گرامافون در آن شبِ به اتفاق مرگ، از یاد می‌برم و با بی‌پروایی با خویشتنم همراهی می‌کنم
و به میان حریق آذر عاری از مِهر بازنده‌ام جان در می‌کنم؛
آه، جان من درد می‌کند محبوبم
من از نفس‌های عمیق ندانسته‌ام از گناهان از یاد برده‌‎ام به روح بلوریِ تو
در این سردی خانه، در خموشی و سکوت آرمیده‌ام
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
آمین، کیمیای خونِ من!
کاش مرا رها نمی‌کردی عزیزم، تحمل نبودنت را ندارم
کاش در افتان و خیزان روزهایم، دستانت در میان موهایم غوطه می‌خوردند و به تکرار، نغمه‌ای عاشقانه برایم می‌خواندی.
عزیزم، من در نبودت در میان مردمان جهان، برای تو مردی هستم سوای مردها
اما این من ناتوان از همسو نبودن دست‌هایم با دستان ظریف تو
در ژرفایی که نیازمند آنم تنها درمیان اندوه و خشم برانگیخته از خیزش خاک به سختی در خویشتن خود فرو می‌روم.
آمین، من در ندامت رنجیدن روح تو عزیزم به ناتوانی می‌افتم و به سبب این گناه بزرگ به شوق خودکشی و رهایی از نواختن این قصیده‌‌ی تراژدیک زندگی‌ام
ریشه‌های عشق تورا از اعماق قلبم می‌بُرم.
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
آمین، خوشبختی کوتاه تقدیرم
من غرق در خاطرات پر معنی و کوتاه ملموس از وجود سبزت در زندگی‌ام
خود را محو نگاه شکوفه‌های آلوچه‌ی پشت پنجره می‌کنم؛ عزیزم من برایت اکنون به تک درختی در دل کویری پهناور
می‌مانم که تنها دلیل حیاتم گوش دادن به قصه‌ی آدم‌های رهگذر زندگی‌ام است که روی پل راه می‌روند و پژواک دلتنگی برایم از سر می‌دهند
کاش به تو گفته بودم که چه شگفت‌آوری در زندگی‌ام هستی، و چقدر غمناک از جدایی‌ تو هستم
بلند شو عزیزم، من برایت یک سبد گل لیلیوم آوردم
اما افسوس آن‌ها از نبودنت ترسیده‌اند
از مُردن تو ترسیده‌ و رنگ سفیدی به خود گرفته‌اند.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
آمین، یگانه زنی که
« از ژرفِ گودالِ تیره‌ای که دلم در آن افتاده است دوستت می‌دارم. »
قلب من عمیق در پویه و کار است؛ و راه عاشقی من بی‌پایان است، افسوس که مجال و فرصت برای زیستن با تو اندک بود.
سربه سوی قبرستانی متروک می‌برم، دور از همهمه چکاوک‌های زندگی‌ام.
« قلب من تپنده چو فرو مرده نعره‌ى طبل‌ها
مى‌نوازد آشوبِ آهنگ عزا »
می‌خواهم در دوری تو از پوست خویش بگریزم؛ از سایه‌ی شرقیِ امواج تاریکی در ذهنم فرار کنم
می‌خواهم راحت و آراسته بخوابم و درخوابم تورا ببینم
به تماشایت بنشینم و باتو در گذر از میانه‌ی کابوس‌های زندگیم عبور کنم.
می‌دانم که شاید هیچ وقت اتفاق نمی‌افتد اما
در انتهای اندوه من پنجره روشنی به موازات چشمانی منتظر گشوده شده است.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
آمین، آخرین نور سرخوشِ خورشیدِ زندگی‌ام
پریشانی و اندوهِ رفتنت، زودتر از طلوع آفتاب بر من چیره شده‌اند؛ و من صفحات ناتمام زندگی‌مان را با
« دست‌ گندم‌گون الهه‌ی شعر » تمام خواهم کرد
من در این جهان تیره با روزهای سرد هم‌سان نخستین قرارهِ بی‌تاریخمان در میان دریای مردم
مثل یک مسافر به کرانه‌ی سرابِ طنین الفبای اسمت آواز می‌خوانم و برای نغمه‌ی تلخ نهان
در پشت قلبم، خواهم گفت:
باز نخواهی گشت حتی برای لحظه‌ای!
در درگیری تلی از خاطراتم با تو مصمم و راسخ نگاهم را در میان مردمک‌های دریایی رنگ‌ات به تماشای
آن روز که از گذشته‌ام می‌گذشت، می‌نشینم و
در رویای پوچ با تو بودن کمرگاه تورا در آغوش می‌کشم.


 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا