به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
عنوان شعر: فنجان خالی قهوه
نام شاعر: زری
ژانر: تراژدی
قالب: سپید
مقدمه: پلک‌هایم را بر هم فشردم
گویی در خیالاتم تو را ببینم
اما در دلالان
حتی در خواب تو را ندیدم
آن لباسی که بوی عطر تن تو می‌داد
حال کجاست؟
آن عطر تنت که
گل‌های بهاری را هم گیج می‌کرد
حال کجاست؟
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
1733130469778.png
شاعر گرامی، از شما متشکریم که انجمن بوکینو را جهت انتشار آثار خود انتخاب کرده‌اید.

خواهشمندیم قبل از تایپ اثرتان، قوانين تایپ شعر را مطالعه نمایید:





شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.



بعد از قرار دادن حداقل ۱۰ پست، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست طراحی جلد دهید:



برای بهبود و افزایش کیفیت آثارتان و دریافت تگ‌‌های با ارزشتر، بعد از قرار دادن ١۵ پست، می‌توانید درخواست نقد و تگ دهید.




بعد از حداقل ٢٠ پست، می‌توانید جهت اعلام اتمام اثرتان، به تاپیک زیر مراجعه نمایید:



برای درخواست انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، از لینک زیر استفاده کنید:



با آرزوی موفقیت برای شما؛
[کادر مدیریت تالار ادبیات
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
پلک‌هایم را بر هم می‌فشارم
تو را نمی‌بینم
به نشانه‌هایی که از تو دارم
گمان می‌کنم که باید کنارم باشی
در آسمانی که ماهش می‌تواند
یک گوی نورانی باشد
در شیشه عطری که
گل‌های بهاری را گیج کرده است
پشت پنجره‌ی اتاقم
که مدام مرا در‌به‌در به سوی خود تکثیر می‌کند.
این تنها نشانه‌هایی است که
از تو برایم باقی مانده است
میز صبحانه‌ای لذیذ
اما با فنجان خالی قهوه
رنگ خوش‌رنگی بر بوم این خانه
لباسی که هنوز بوی عطر تن تو را می‌دهد
و سایه‌ی خنکی که پرندگان
زیر آن ز عشق تو آواز می‌خوانند.
آن‌قدر این راه را نزدیک شده‌ام
که به ندرت و وضوح تو را می‌بینم
اما این جز خیال نیست!
تو را هرگز نمی‌بینم
آری! تو را
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
خورشیدی که بر پنجره‌ی اتاقت می‌تابد
بر چهره‌ی من هم خواهد تابید
ماهی که برای تو چشمک می‌زند
روزی نگاهش به سمت من میفتد
او برای من خواهد گفت!
از عشق تو خواهد گفت
روزی باران هم
با من، مهربان خواهد شد
با من میل سخن خواهد داشت
با من آواز خواهد خواند
صدایش با من، هم‌صدا خواهد شد
زمین فرش زیر پاهایم خواهد شد
روزی با هم رو‌به‌رو خواهیم شد
روزی به هم‌دیگر، نزدیک خواهیم شد
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
ساعت از نیمه شب گذشته است
و پذیرای آنم که این جمله
شروع مناسبی برای آغاز عشق نیست
اما پلک‌هایم با خواب وداع کرده است
اما از دوست داشتنت دریغ نمی‌شوم
با وجود این‌که نیمه شب زمان خواب است
هیچ شب یا نیمه شبی همانند امشب
نیمه شب پر از غم و اندوهی نبوده است
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
طرز نگاهم متفاوت‌تر از همیشه است
در نگاهم، گویی دو کبوتر بال شکسته
عاشق و درمانده، از سفری دور و دراز
جا مانده است
فاصله‌ی میان من و تو
اندازه امتداد نگاه آتشین تو در من است
همانند پرنده‌ای در گندم‌زار نگاهت سوختم
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
باید در لحظه زندگی کرد
باید گاه، همانند گلی سرخ روئید
گاه باید با امیدی مرده
بذر امیدی نو در دل کاشت
گاه باید با سوسوی امیدی بی‌رنگ، در لحظه درخشید
گاه غزل یا شعری طنین‌نواز سرود
گاه با شاخه‌ای از عطر گل پیچک
در دل آرزوها ریشه دواند.
گاه باید زیر سایه‌ی ابری سرگردان
با نور خورشید بر پشت کوه‌ها پنهان
باید گریست
باید به ضربه‌ی بی‌رحم باران بر پنجره
گویی بلند قهقهه زد
گاه باید بر غمی بی‌پایان
هم‌چنان مجنون‌وار خندید
زیرا چه بخندی، چه اشک بریزی
زمان به سرعت خواهد گذشت.
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
بوی عطر تن تو
بوی گل یاسمن است
بویی که مشامم را به بازی گرفته است
عجیب مشامم را قلقلک می‌دهد
عشقت بذرش را در دلم کاشته است
گویی حال خسته، به خانه‌اش بازمی‌گردد
بوی عطر تن تو
بوی خاک باران خورده کوچه‌های عشق می‌دهد
آفتاب هم با من هم‌بازی شده است
با اشعه‌های ریز و درشت‌اش،
بر زیر پیراهنم هم‌چنان می‌دود
ماه انگار دلش گرفته است
گویی در سر می‌پروراند که با من هم‌دردی کند
صبحانه‌ی من، فنجان و بشقاب خالی‌ست که
رعد و برق، همانند الماسی درخشان،
در آن برق می‌زند
دلم می‌خواهد در زیر باران
به‌جای پرسه زدن در خیابان
همانند پرنده‌ای زیبا
در آسمان ز عشق تو، پر و بال بزنم
زمانی که به تو فکر می‌کنم
دلم نمی‌خواهد از معرکه بیرون آیم
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
من همه چیز را
به وضوح و ندرت دیده‌ام؛
اما تنها چیزی را که دوست دارم تا ابد ببینم
نقاشی زیبای خداوند است
چه ماهرانه صورت زیبای تو را نقاشی کرده است
چه شاعرانه سخن‌هایت را در دلم جا دادی
خنده نارنج طعمت را
با هیچ طعمی تعویض نخواهم کرد
حتی با طعم تلخ قهوه
حتی با طعم تلخ سیگار بهمن
باید با این عشق چه کنم؟
عشقی که همانند گلی پیچک
دور دلم را حصار کرده است
و هر چه بیشتر می‌گذرد،
بیشتر در دلم ریشه می‌دواند
با خاطره‌هایت چه کنم؟
آن‌ها را ببوسم و با آن‌ها وداع کنم؟
مگر می‌شود؟
من با خاطراتت زنده‌ام
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
نوازش‌های دیرینه‌ی تو
در سوراخ کدام آجرهای کوچه پس کوچه‌ها
پنهان شده است؟
نکند آن را روی پشت‌بام خانه جا گذاشته‌ام؟
خنده‌های بی‌جان؛ اما صمیمانه‌ات
پشت کدام غم‌ها پنهان شده است؟
نوازش‌های عاشقانه‌ات، پشت کدام دست یخ زد؟
تو حجم آوارگی خانه‌ای هستی که
با عشق و رنج، آن را برای من ساختی!
و من روح خشکیده‌ی گل یاسمن هستم
دست‌هایت سهم کدام زن است؟
کدام زن مهربانی شکوه و پرعظمتت را
در خلوت خود جشن می‌گیرد؟
حال باید تو را آرزو کنم؟
یا باید با آرزوی بی‌جان و بی‌روحم، وداع کنم؟
در افکار پوچ و مغز پوشالی‌ام، همانند گل جوانه زدی
هنوز هم، با عطر تن تو و آرامش حضورت
شکوفا می‌شوم.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
بالا