به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
عنوان شعر: شب‌های لاجوردی
نام شاعر: زری
ژانر: تراژدی
قالب: نو
مقدمه: به سوی ایوان گام برمی‌دارم
دستان زمختم را بر روی پوست لطیف شب می‌کشم
چراغ‌های شب، یکی‌یکی خاموش می‌گردد
هرگز با آفتاب و اشعه‌های ریز و درشت‌اش آشنا نشده‌ام
صدایم با صدای آواز پرندگان هم‌صدا نخواهد شد
بال‌های شکسته‌ام دیگر شوق پرواز نخواهد داشت
آخرین پروازم را به یاد داری؟
در یک شبِ بارانی و پر از ستاره‌ بود
باران گیتار می‌زد، برگ‌های زرد پائیزی می‌رقصیدند
ستارگان سوسوکنان آواز می‌خواندند
و تو پرواز مرا تماشا می‌کردی
آخرین پروازم را تا ابد، به خاطر بسپار!
ناظر: @Liza
 
آخرین ویرایش:

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
1733129690349.png
شاعر گرامی، از شما متشکریم که انجمن بوکینو را جهت انتشار آثار خود انتخاب کرده‌اید.

خواهشمندیم قبل از تایپ اثرتان، قوانين تایپ شعر را مطالعه نمایید:





شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.



بعد از قرار دادن حداقل ۱۰ پست، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست طراحی جلد دهید:



برای بهبود و افزایش کیفیت آثارتان و دریافت تگ‌‌های با ارزشتر، بعد از قرار دادن ١۵ پست، می‌توانید درخواست نقد و تگ دهید.




بعد از حداقل ٢٠ پست، می‌توانید جهت اعلام اتمام اثرتان، به تاپیک زیر مراجعه نمایید:



برای درخواست انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، از لینک زیر استفاده کنید:



با آرزوی موفقیت برای شما؛
[کادر مدیریت تالار ادبیات
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
خنجرهایت را
به جان تکه‌تکه شده‌ام بنشان
هر آن‌چه تیغه زدی، برای جانم کم است
آن خنجرهایت به نوسان مرا آزرد
شب شد و دردهایم دهان باز کردند
گویی زبان دردهایم به سقف دهانشان چسبیده است
اما هنوز هم آن دو چشمانت ز عشق من برق می‌زنند
شب لاجوردی فرا رسیده است
باد موهای فرفریِ خرمایی رنگت را
چه زیبا به بازی گرفته است
اگر چه نگاهم از بهار پُر است
اما جهان با نگاه تو صاحب نظر است
به یاد آن شب‌های بارانی و لاجوردی
هرگز رنگ شب‌های زرد پائیزی را فراموش نخواهم کرد
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
ای کاش می‌توانستم خون رگان خود را
قطره‌قطره فدای جان تو کنم
تا عشق مرا بپذیری!
ای کاش می‌توانستم لحظه‌ای دستانت را بگیرم
آن‌گاه به تو خواهم فهماند که دستانت را رها نخواهم کرد.
ای کاش می‌توانستم قطره‌ی بارانی شوم
تا بتوانم صورت زیبایت را به نوازش بکشم
ای کاش...
ای کاش بتوانم
 

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
جز این هنرم نیست
که ز عشق تو شعر نویسم
کز دل من رام نیست
که ز عشق تو بمیرم
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
من سرگذشت بیگانه‌ترین بیگانه‌ام
با سرگذشت عاشقان
می‌میرم از نبود او
لبان خشکیده‌ام نامش را صدا می‌زند
به بزرگی خداوند سوگند
به خورشید شعله‌زن سوگند
سرگذشتم دیرینه است
با سرگذشت بیگانه‌ام
من ناامیدترین زن جهانم
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
پشت پنجره اتاقم بخاری می‌لغزد
شب، نوازش دستانش را بر گونه‌های سردم می‌کشد
زمین از چرخش باز می‌ماند
من همچنان انتظار می‌کشم
انتظار دیدار یک عشق، انتظار یک دوری
ای باران
دستان زمختت را چون خاطره‌ای سبز و سوزان
در دستان ظریف و لطیف گونه‌ام بگذار
لبخندی زیبا مزین لبان خشکیده‌ات می‌شود
و لبان سرخ رنگم را غبار غمی می‌آزرد
باد ما را به دستان تقدیر می‌سپارد
او ما را به خوابی ابدی دعوت می‌کند
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
در تاریکی، غم نبودت را دیدم
در تاریکی، بوی رایحه‌ی تنت را حس کردم
گویی ماه در آسمان من، دزدیده شد.
تو ایستاده بودی، من تو را صدا کردم
در تاریک‌ترین شب‌های غمبار، دلم صدایت کرد.
تو با طنین صدایم، امیدی تازه به قلبت هدیه دادی
با دستانت، گیسوبان مشکی رنگم را نوازش کردی.
من با چشمان و لبان تو، درس عاشقی را آموختم.
اما از کنارم رفتی و بودنت در قلبم آرزو شد.
غمی سهمگین در من فروکش کرد، در من شکفت.
هر چه تلاش کردم نشد عشقت را از سی*ن*ه برهانم
من بر روی دستان همچو گهواره‌ات به خواب رفتم.
و لبخند تصنعی بر روی لبانم طرح بست.
در من شکی لانه کرده بود، آیا او می‌ماند یا می‌رود؟
من این غم را که سر تا سر وجودم را فرا گرفته بود
آن غم بی‌جلای درونم را پس از رفتنت حس کردم‌.
غم نبودت را همچو عروسکی در آ*غ*و*ش گرفتم‌
تو را به‌سان روز غمباری آرزو کردم‌
ای کاش همانند من، در مشت عشق مچاله نشوی
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
غم نبودت کی به پایان می‌رسد؟
می‌خواهم او را رسوای جهان کنم
نام دیگرم را در شناسنامه‌ام به ثبت رسانیده‌ام
می‌پرسی چرا نامت را تعویض کردی؟
آن زمان که مرا صدا می‌زدی نامم را دوست داشتم
حال که نیستی صدایم بزنی، نامم را تعویض کردم
خاطره‌هایت همانند خوره به جانم رخنه می‌زند.
نه تنها غروب جمعه، تمام غروب‌ها دلم می‌گیرد.
نیستی که نگاه سرشار از غم مرا ببینی
دلم هوایت را کرده است، مرد من کجایی؟
روی دیوار خانه‌ام، عکس‌هایت برایم می‌خندد.
چرا خنده‌هایت را از این زن گرفتی؟
از طرفی خاطره‌هایت و از طرفی هیاهوی خنده‌ات
چرا آن‌ها را با خود نبردی؟ آخر مرا مجنون می‌کنند
آن روزها که مرا
به امتداد هر خیابان غربت می‌بردی گذشت.
دلم برای آن خیابان‌ها سخت تنگ شده است
اما نمی‌توانم آن‌جا قدم گذارم.
خاطره‌هایمان آن‌جا با من قایم باشک بازی می‌کنند
دیدار اول را به یاد داری؟
صدای موزیک کلاسیکی و ماهی‌ها به گوش می‌رسید
تو زودتر از من در کافه‌ی دنج کوچکی آمده بودی
می‌دانی امشب به یاد آن روزها دلم گرفته است؟
دیروز اتفاقی تو در ذهنم گذر کردی
من تمام مسیر را به یک چیز فکر کردم
به این فکر کردم حال کجایی؟ بی‌من چه می‌کنی؟
کوچه‌ها، در اندوه و غم من گم بود.
آن روز را به یاد داری؟
کنار ساحل بودی، گفتی اطراف را آنالیز کردی
بله، تو تنها بودی، حتی آن روز هم مرا نداشتی
دانه‌های مرواریدی اشک‌هایت
صورت زیبایت را خیس کرد
زمانی که مرا کنارت دیدی، قهقهه زدی
می‌دانی دلم برای خنده‌هایت هم تنگ شده است؟
حتی بودنت هم، مرا از این غم نمی‌رهاند.
دیگر این سرایش موزون حزن تا ابد با من است
عشقت، مرا به انتهای جنون ابدی برد.
مرا تبدیل به یک پرنده‌ی بال شکسته کرد.
بارها حضورت را در قلبم آرزو کردم
چرا نبودنت برآورده شد؟
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
نمای غم، یعنی لیلی بی‌مجنون، وصال من
تا به حال به این فکر کردی که چقدر تنهایم؟
من همانند پرنده‌ای کوچک که به دنبال پرواز است
می‌دانی این چه درد بزرگی‌ست؟
غم، مبسم پوشیده‌ی نگاه چشمان گریان من است
غم، اشاره‌ای به دو چشمان گریان من و تو دارد
خوشا به حال لیلی‌ای که تو مجنونش باشی
و دست بشاش تو بر روی شانه‌اش باشد.
وصل کردن سرنوشت من و تو غیرممکن است
همیشه میان من و تو، میان دستانمان فاصله‌ست
اگرچه شانه‌ی انحنان‌دار تو تکیه‌گاه خوبی‌ست
برای خواب دل‌انگیز و شکننده من؛
ولی غم می‌گوید باید کنار او باشم.
وگرنه زمزمه کردن نام تو
تویی که برای دیگری هستی حرام است‌
سفر به عشق تو، نوسان غم قلب من است.
عشق من صدای آفتاب
و عشق تو صدای باران است
هر دو صدا تا ابد پنهان و تاریک‌اند
من برای تو، خون حزین تنم را شرط کردم
اما چه شد؟ با تمام محبت‌هایم تو رفتی
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
بالا