#پارت_۱۹
#رمان_به_صرف_سیگار_مارلبرو🚬
#زهرا_تیموری✍
از آشپزخانه درآمد و چشمکی زد.
- آش و با جاش بردی! هم خونه هم وسایل هردو باهم مبارک. اون تخت هم مرض پرض نداره. لحاف و تشکش رو بده بره. من تکونشون نمیدم. بخوای ردشون کنی به عهدهی خودته. درضمن به خاطر این همه تخفیف توپ یه تتو خفن مهمونم کن بعداً.
قضاوتم از رو ظاهر اشتباه بود و پسر جوون و خوش فیس انصافاً انصاف داشت. پلک خواباندم.
- حتماً.
*
شکایت ندارم که اثاث کهنه هست. بوی نویی نمیدن. گارانتی ندارن و ضمانتشون تموم شده. شکایت نمیکنم که دست تنهام و اولین باریه که تنهایی خونه جور کردم و همه چیز به عهدهی خودمه و مردی ندارم تا کارهای مردونه رو انجام بده. شکایت نمیکنم از نگرانی هر ماهم و ترسی که خوره شده برای اجاره و جور نشدن مخارج. شکایت نمیکنم که هم زن شدم هم مرد و قراره بیشتر مرد باشم تا زن.
شکایت نمیکنم و راضیم؛ به یک دست مبل کرمی، تلویزیونی دیوارکوب، دو، سه گلیم کم عرض و کم پرز. ظروف آشپزخونهای ناچیز و بشور و بسابی مفصل که خستگیش میخواد دست بوسم بشه. میتونستم دم قسط یه زندگی بسازم اما حق استراحت، مریض شدن، کم آوردن و تعطیلی نداشتم. همه چیز خوب میشه و کم کم شرایط عوض میشه. تنها شکایتی که دارم دخترمه. دلتنگیش دلم رو آب میکنه و هر روز ندیدنش برکت به اشکهام میده. روی پاهاش دراز کشیده بودم.
- مامان میخوام آرایشت کنم.
ناملایمتی از چهرهم رفت.
- میخوای چه شکلیم کنی؟
عشوه کرد.
- چه مدلی دوست داری خوشگلم؟
غش کردم براش. شیرین زبون بود و عاشق شغل من. حرکاتم رو عین خودم درمیآورد.
- اوووم...میخوام شکل شما بشم.
غشغش خندید.
- ای وای شکل من که هستی. میخوای برات لُژ بَل بزنم؟
تعجب و رژ ل*ب گفتنش منم خندوند.
- آره مامانی رژ بل بزن.
- موهاتم صورتی کنم؟
- هر چی دوست داری بکن.
دستشو بالا برد.
- کرم بزنم صورت نسوزهها.
لبخندم تا بناگوشم رفت. کاسهی خوراکیهاشو از پشت سرش درآورد و با مسواکی هم زد، مثلاً مواد ساخته بود و میمالید کف سرم.
- نترسی عزیزم.
- نه من نمیترسم.
باید برای دوریم آمادهش میکردم. آهم بیدار شد.
- آنیل؟
مشغول فرچه کشیدن توی موهایم گفت:
- من آنیل نیستم. خانم آرایشگرم.
- معذرت میخوام! خانم آرایشگر؟
- جونم؟
ناخن زیر ناخن کشیدم.
- میخوام برات یه کادوی گنده بگیرم.
دستاشو با خوشحالی بهم کوبید و چشمای درشتش پر از شادی شد.
- وای مامانی ازت ممنونم. یه کیک باب اسفنجی با کوله پشتی با لباس عروس و مداد رنگی.
از روی پاهاش بلند شدم. نگاهی به مامان ملی کردم. حالش از سر شب تُرد شده بود. کتابی میخوند که صفحههاش ورق نمیخورد. پاییزی درونش داشت و از رفتنم عبوس بود. دمغ ل*ب زدم:
- همه رو برات میارم؛ فقط باید چند روز منتظرشون بمونی.
#رمان_به_صرف_سیگار_مارلبرو🚬
#زهرا_تیموری✍
از آشپزخانه درآمد و چشمکی زد.
- آش و با جاش بردی! هم خونه هم وسایل هردو باهم مبارک. اون تخت هم مرض پرض نداره. لحاف و تشکش رو بده بره. من تکونشون نمیدم. بخوای ردشون کنی به عهدهی خودته. درضمن به خاطر این همه تخفیف توپ یه تتو خفن مهمونم کن بعداً.
قضاوتم از رو ظاهر اشتباه بود و پسر جوون و خوش فیس انصافاً انصاف داشت. پلک خواباندم.
- حتماً.
*
شکایت ندارم که اثاث کهنه هست. بوی نویی نمیدن. گارانتی ندارن و ضمانتشون تموم شده. شکایت نمیکنم که دست تنهام و اولین باریه که تنهایی خونه جور کردم و همه چیز به عهدهی خودمه و مردی ندارم تا کارهای مردونه رو انجام بده. شکایت نمیکنم از نگرانی هر ماهم و ترسی که خوره شده برای اجاره و جور نشدن مخارج. شکایت نمیکنم که هم زن شدم هم مرد و قراره بیشتر مرد باشم تا زن.
شکایت نمیکنم و راضیم؛ به یک دست مبل کرمی، تلویزیونی دیوارکوب، دو، سه گلیم کم عرض و کم پرز. ظروف آشپزخونهای ناچیز و بشور و بسابی مفصل که خستگیش میخواد دست بوسم بشه. میتونستم دم قسط یه زندگی بسازم اما حق استراحت، مریض شدن، کم آوردن و تعطیلی نداشتم. همه چیز خوب میشه و کم کم شرایط عوض میشه. تنها شکایتی که دارم دخترمه. دلتنگیش دلم رو آب میکنه و هر روز ندیدنش برکت به اشکهام میده. روی پاهاش دراز کشیده بودم.
- مامان میخوام آرایشت کنم.
ناملایمتی از چهرهم رفت.
- میخوای چه شکلیم کنی؟
عشوه کرد.
- چه مدلی دوست داری خوشگلم؟
غش کردم براش. شیرین زبون بود و عاشق شغل من. حرکاتم رو عین خودم درمیآورد.
- اوووم...میخوام شکل شما بشم.
غشغش خندید.
- ای وای شکل من که هستی. میخوای برات لُژ بَل بزنم؟
تعجب و رژ ل*ب گفتنش منم خندوند.
- آره مامانی رژ بل بزن.
- موهاتم صورتی کنم؟
- هر چی دوست داری بکن.
دستشو بالا برد.
- کرم بزنم صورت نسوزهها.
لبخندم تا بناگوشم رفت. کاسهی خوراکیهاشو از پشت سرش درآورد و با مسواکی هم زد، مثلاً مواد ساخته بود و میمالید کف سرم.
- نترسی عزیزم.
- نه من نمیترسم.
باید برای دوریم آمادهش میکردم. آهم بیدار شد.
- آنیل؟
مشغول فرچه کشیدن توی موهایم گفت:
- من آنیل نیستم. خانم آرایشگرم.
- معذرت میخوام! خانم آرایشگر؟
- جونم؟
ناخن زیر ناخن کشیدم.
- میخوام برات یه کادوی گنده بگیرم.
دستاشو با خوشحالی بهم کوبید و چشمای درشتش پر از شادی شد.
- وای مامانی ازت ممنونم. یه کیک باب اسفنجی با کوله پشتی با لباس عروس و مداد رنگی.
از روی پاهاش بلند شدم. نگاهی به مامان ملی کردم. حالش از سر شب تُرد شده بود. کتابی میخوند که صفحههاش ورق نمیخورد. پاییزی درونش داشت و از رفتنم عبوس بود. دمغ ل*ب زدم:
- همه رو برات میارم؛ فقط باید چند روز منتظرشون بمونی.
آخرین ویرایش: