خاطره به محض دیدن دوستهاش دستم رو رها میکنه و میره به اون سمت. منم بعد از سلام و علیک با یکی دو نفر از مادرها، روی یکی از صندلیها میشینم.
مشغول صحبت با مادر دوست خاطره هستم که با ضربهی دست خانوم کناریم، به خودم میام.
- عزیزم فکر کنم اون آقا با شما کار دارن.
صورتم رو برمیگردونم سمت در و میبینمش که حلقهی گل قرمز خاطره رو توی دستهاش بالا میاره.
- آره عزیزم. حلقهی گل دخترم جا مونده انگار.
از جا بلند میشم و میرم کنارش.
- ممنون. فکر کردم رفتی.
- نه، گفتم که مرخصی دارم امروز. بیا بگیرش.
- انگار اونطرف آقایون نشستن.
به سمت یکی دو نفر از آقایون که کنار در حیاط نشستن، اشاره میکنه و بعد انگار که منتظر کسب تکلیفش باشه، بهم نگاه میکنه.
- خب تو که میگی کاری نداری فعلا. بمون اگه دوست داری.
سریع برمیگردم و سر جام میشینم تا هول شدنم رو نبینه. به هر حال این اولین باره که هر دوتامون با هم میایم مهد خاطره و این حس برای هر سه نفرمون جدیده.
- همسرت بود؟
بهش نگاه میکنم و از اونجایی که تا به حال با مادرهای دوستهای خاطره هیچ حرف شخصی و خصوصیای نزده بودیم، میمونم چی بگم.
- نه، بابای خاطرهست.
نگاه متعجبش مجبورم میکنه که بهش توضیح بدم.
- همسر سابقم هستن.
- آها! ببخش نباید میپرسیدم.
- نه خیلی خصوصی نیست. به هر حال نمیشه پنهانش کرد.
بعد از سرود، نوبت به اجرای خاطره و دوستهاش میرسه.
بلند میشم و میرم پشت صحنه. لباس قرمز توپتوپیش رو تنش میکنم و شنل قرمز جذابش رو روی دوشش میاندازم. گونهها و لبش رو کمی قرمز میکنم تا توی عکس و فیلمها قشنگتر بیوفته. دخترم امروز شنل قرمزی میشه.
مشغول صحبت با مادر دوست خاطره هستم که با ضربهی دست خانوم کناریم، به خودم میام.
- عزیزم فکر کنم اون آقا با شما کار دارن.
صورتم رو برمیگردونم سمت در و میبینمش که حلقهی گل قرمز خاطره رو توی دستهاش بالا میاره.
- آره عزیزم. حلقهی گل دخترم جا مونده انگار.
از جا بلند میشم و میرم کنارش.
- ممنون. فکر کردم رفتی.
- نه، گفتم که مرخصی دارم امروز. بیا بگیرش.
- انگار اونطرف آقایون نشستن.
به سمت یکی دو نفر از آقایون که کنار در حیاط نشستن، اشاره میکنه و بعد انگار که منتظر کسب تکلیفش باشه، بهم نگاه میکنه.
- خب تو که میگی کاری نداری فعلا. بمون اگه دوست داری.
سریع برمیگردم و سر جام میشینم تا هول شدنم رو نبینه. به هر حال این اولین باره که هر دوتامون با هم میایم مهد خاطره و این حس برای هر سه نفرمون جدیده.
- همسرت بود؟
بهش نگاه میکنم و از اونجایی که تا به حال با مادرهای دوستهای خاطره هیچ حرف شخصی و خصوصیای نزده بودیم، میمونم چی بگم.
- نه، بابای خاطرهست.
نگاه متعجبش مجبورم میکنه که بهش توضیح بدم.
- همسر سابقم هستن.
- آها! ببخش نباید میپرسیدم.
- نه خیلی خصوصی نیست. به هر حال نمیشه پنهانش کرد.
بعد از سرود، نوبت به اجرای خاطره و دوستهاش میرسه.
بلند میشم و میرم پشت صحنه. لباس قرمز توپتوپیش رو تنش میکنم و شنل قرمز جذابش رو روی دوشش میاندازم. گونهها و لبش رو کمی قرمز میکنم تا توی عکس و فیلمها قشنگتر بیوفته. دخترم امروز شنل قرمزی میشه.
آخرین ویرایش توسط مدیر: