به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
عنوان : کالبد مادرم
ژانر : تراژدی
نویسنده: اهورا تابش
تگ فاخر
مقدمه :
هنگامی که کالبد مادرم را شکافتند
گویی تمام دلش، برای من سوخته بود!
دلش خوشبخت نبود زیرا من مرتکب شده‌ام
بگذار بهمن یخ زده نسیان
مرا در کام خود فرو ببرد که اورا خوشبخت نکرده‌ام!
من به آن خ*یانت کردم
از این رو که هیچ‌وقت خوشبخت نبوده است...
 

KHUSHE

[مدیریت ارشد بازنشسته]
سطح
10
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-14
نوشته‌ها
263
مدال‌ها
20
سکه
1,364
21_14_59_downloadfile.png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوطه‌ به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.​



همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.​



پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.​



شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.​



بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.​



در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.​



𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
ای گلی که برگ‌های سفیدت درون تاریکی مطلق می‌درخشد؛
گیسوان مادرم هرگز سفید نبودند.
گل قاصدک، مادر گیس زردم را هیچ‌وقت نیامد...
ای ابر بارانی، بر فراز ما آیا می‌پلکی ؟
مادر ساکت من بر هرکسی می‌گرید.
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
مادرم، من آمدم
با وضعی آشفته و دلنگران از مسیر طولانی
با پیراهنی که دیگری چیزی جز تار و پود از آن نمانده است...
پیراهن طرح‌دار سفید رنگ که برایم بافتی!
خیلی وقت است که رشته‌هایش ازهم گسسته است‌‌
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
چیزی نمی‌دانستم، سخت در حیران مانده بودم.
از اطراف خود،
آسمان، برگ‌ها، درختان و خدا
پرسیدم
آیا می‌توانستم ؟
چیزی نمی‌گفتند.
آه در خانه‌ی ما
در این شهر غریب
مادر من با گریه می‌خفت.
آری، دانستم....
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
خاطرم سرشار است
از یاد مادرم که به صبح می‌نگرد.
در پشت اتاقک آیینه‌ای زندگی خویش
بی خبر از آنکه قرار است
نظاره‌گر سقراط باشد...
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
در این چارچوب ایستاده‌ام
غروب می‌شود...
باران در حال گریختن است؛
مادرم بر زمین می‌نشیند و ناتمام گریه می‌کند
کل سالیانش در پی غروبی دلگیر بود تا برای من گریه کند.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Aytak

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
مادرم در همان چهارچوب
خوشبختی خود را همراه با من گفته بود
سال‌های بعد در خیابانی که انتهای آن‌را نمی‌دانستم، گم شدم
گویی سایه‌ی روشن ابر به خانه‌ی ما سقوط کرده بود
صدای برگ‌ها را می‌شنیدم
زبانم لکنت داشت
گریه بر من عارض شده بود و مادرم
در آن روز پاییزی وفات یافت...
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
هیچ‌روزی از عمرم برای من آن‌قدر پارینه نبود
مادرم بر خود، شاید هم بر ما گریسته بود.
مادرم از دردها رها شده بود.
او را در تنگایی گود تشییع کردیم،
آنگاه بود که بر سر ما زنبق‌های ارزانی از ترس و وحشت نازل شده بود...
 

in other hand

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-11
نوشته‌ها
173
سکه
865
تمام شب با خواهرم امید پرواز داشتیم،
انکار انسان بودن می‌کردیم که پرواز برایمان ممکن نبود.
خواهرم هراسان بود، خود را از بام به کوچه انداخت...
من دیگر اورا ندیدم
مثل مادرم که ازبلندی صبح به شب خود را رها کرده بود.
 
  • بغض
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elora
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا