اما حالا ادامهاش را میدانم.
« این انسان تبکرده روزی به خود میآید که همان تب او را شیفتهکرده و دیگر خبری از آن تب نیست و به قول معروف نه خانی آمد و خانی رفت. » حالا ببین تو همان تب بودی که مرا آشفته کردی و میزان عشقم را سنجیدی و بعد از خوب شدنم مرا با آشفتگی رها کردی و باز حال مرا خراب کردی.
« این انسان تبکرده روزی به خود میآید که همان تب او را شیفتهکرده و دیگر خبری از آن تب نیست و به قول معروف نه خانی آمد و خانی رفت. » حالا ببین تو همان تب بودی که مرا آشفته کردی و میزان عشقم را سنجیدی و بعد از خوب شدنم مرا با آشفتگی رها کردی و باز حال مرا خراب کردی.
آخرین ویرایش توسط مدیر: