دانهی انار من، سالها، ماهها، روزها، ساعتها، دقیقهها و ثانیهها از لحظهای که مرا همسفر این بادهای پاییزی کردهای گذشته است،
اما پاهایم استوارتر از آیین بیتو بودن راهش را به مقصد دیوانگی ادامه داد،
اما قلبِ سرگشتهام همچون قشری از شیفتگی فشرده و مجنونتر از هرگاه شد و به امیدِ فردایی با تو بودند به تپیدن خود ادامه داد... !
اما پاهایم استوارتر از آیین بیتو بودن راهش را به مقصد دیوانگی ادامه داد،
اما قلبِ سرگشتهام همچون قشری از شیفتگی فشرده و مجنونتر از هرگاه شد و به امیدِ فردایی با تو بودند به تپیدن خود ادامه داد... !