• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
138
سکه
665
گاهی صدای پایش را نمی‌شنوی، اما رد نگاهش تا همیشه روی جانت می‌ماند.
مادرم، بانویی‌ست که تمام عمرش را با نخ‌های ناپیدای عشق، تاروپود وجود مرا بافته، بی‌آن‌که انتظاری طلب کند.
او، ماهِ پنهانِ شب‌های بی‌ستاره‌ی من است؛
تنها زنی که میان گردبادِ روزگار، ایستاده و آرام، بی‌صدا می‌رقصد؛
رقصی بی‌تماشاچی،
رقصی که تنها خدا و دلِ خسته‌اش، گواه آن‌اند.
آغوشش، به وسعت کهکشان‌ها پناه است؛
و صدایش، مرهمی‌ست که از جنس باران است، نرم، نوازش‌گر، جاودانه.
مادرم، همیشه پشت پرده‌ی زندگی‌ام ایستاده است،
مثل نوری که از پنجره می‌تابد و گرمایش را مهمان همه می‌کند،
مثل نسیمی که بر داغِ روزهای دلتنگی می‌وزد، و نامی از خودش به جای نمی‌گذارد.
و من، هر بار که دستم از آسمان کوتاه می‌شود،
یاد دستان او می‌افتم،
که بی‌هیاهو، ستاره‌ها را برایم پایین می‌کشند.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
138
سکه
665
مادرم، زن شریفی‌ست که تمام غصه‌هایش را پشت لبخندهایش پنهان می‌کند،
انگار بغض‌هایش را با نخ نامرئیِ صبر دوخته‌اند تا مبادا حتی سایه‌ای از اندوهش، روی ما تأثیر بگذارد.
او هر شب، پیش از آن‌که خواب را مهمان چشم‌هایش کند،
خواب آینده‌ی ما را می‌بیند؛
نه در رویا، بلکه در بیداریِ پر از اشتیاقی که خواب را شرمنده می‌کند.
مادرم، زنی‌ست که گاهی از یاد می‌برد زن است.
چرا که آن‌قدر مادر بودن را زندگی کرده،
که تمام رؤیاهای دخترانه‌اش را در گهواره‌ی کودکی‌مان خوابانده و برای همیشه بوسیده و کنار گذاشته است.
نمی‌دانم چه‌طور در سکوت گریه می‌کند،
چه‌طور اشک‌هایش را پشت درِ بسته‌ی آشپزخانه جا می‌گذارد،
و با چشم‌های خسته، برایمان چای می‌ریزد؛
همان چایِ همیشگی، با طعمِ مهربانی، با عطرِ نگران‌ترین دعاهای دنیا...!
و من، هر روز بیشتر می‌فهمم که
مادرم نه‌تنها یک زن، بلکه یک مدار است.
مداری که بی‌وقفه می‌چرخد،
تا زمینِ زندگیِ ما از آرامش خارج نشود.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
138
سکه
665
هیچ‌کس نمی‌پرسد که «مادر» کیست، وقتی «زن» بودنش خاموش می‌شود پشت حجم بی‌انتها‌ی وظیفه.
او کسی‌ست که حتی وقتی خسته است، صدایش آرام می‌ماند تا مبادا لرزش حرف‌هایش، سقف امن خانه را بلرزاند.
گاهی کنار پنجره می‌ایستد‌ نه برای دیدن خیابان، بلکه اشک‌هایش را، در پشت شیشه گم کند.
او خودِ صبوری‌ست، بدون آن‌که درباره‌اش کتابی نوشته شده باشد،
یا روزی به نامش باشد که انصاف، برایش مانند سربازی پا بکوبد.
مادرم،
آن جایی‌ست که زمان در آن مکث می‌کند تا ما بتوانیم رشد کنیم، و من حالا که قد کشیده‌ام
می‌فهمم که قامت خمیده‌اش،
تنها از بار کج‌فهمی سال‌ها نیست
از بارِ دوست داشتنِ بی‌منت است،
از وزنِ سنگین سکوت‌هایی‌ست که به‌جای هزار حرف، تنها یک لبخند شدند.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
138
سکه
665
گاهی با خود زمزمه می‌کنم:
اگر روزی مادرم تنها برای لحظه‌ای از نقش بی‌وقفه‌ی «مادر بودن» کنار بکشد، جهان چه خواهد شد؟
اگر روزی بگوید: «خسته‌ام...».
نه با لبخندِ مهربانِ همیشگی‌اش،
بلکه با صدایی که خودخواهی در آن موج می‌زند.
چه چیزی از هم خواهد پاشید؟
کسی می‌داند در تمام آن شب‌هایی که آسوده به خواب رفتیم، چند بار پتو را تا زیر گلوی‌مان بالا کشید؟
چند بار از سرفه‌ای کوتاه، دلش لرزید و در سکوتِ اتاق نفس کشید و اشک پنهان کرد و باز با همان چهره‌ی آرام بازگشت؟
مادرم، تنها یک مادر نیست، او قلبی‌ست بزرگ، که هزار بار شکست؛ بی‌آن‌که حتی ترک کوچکی از آن را به ما نشان دهد.
چه بسیار شب‌هایی که آرزو می‌کنم،‌ کاش میشد کودک بمانم!
تنها برای آن‌که هنوز
لبخندش را بی‌دغدغه بر لبانش ببینم.
راستش را بخواهی من هنوز هم در خستگی‌های بی‌کلام زندگی،
دلم برای یک فنجان چای با دستان مادرم تنگ می‌شود؛
نه برای طعمش، بلکه برای آرامشی که تنها او در آن می‌ریزد،
آرامشی که در هیچ‌جای این دنیا یافت نمی‌شود،
جز در آغوش زنی که نامش «مادر» است.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
138
سکه
665
مادر، آن واژه‌ی ساده نیست که در زبان جاری می‌شود؛ او تاریخ خاموشی‌ست که در دل هر خانه جریان دارد،
افسانه‌ای بی‌هیاهو، بی‌شرح، اما زنده در عمق جان.
مادر یعنی آغاز بی‌انتها؛ زنی که هیچ‌گاه برای خودش نبوده، بلکه همیشه در تمام معنا، «دیگری» بوده است.
جسمش را بستر رشد ما کرد، جانش را سایه‌بان تردیدهایمان و لبخندش را دیواری در برابر اندوه‌های همیشگی خانه.
او در میانه‌ی میدان بی‌رحم زندگی، با دستانی پینه‌دار و قلبی لبریز از آرامش، رقصی بی‌صدا را آغاز کرد؛
رقصی در امتداد درد،
در امتداد خستگی،
بی‌آن‌که نامش قهرمان باشد،
اما هر قدمش فتحی بی‌صدا بود.
او هرگز ننالید! نه وقتی دلش شکست، نه آن‌گاه که شب‌های بی‌خوابی جانش را فرسود، نه وقتی آینه چروک‌های چهره‌اش را به رخ کشید، و نه آن هنگام که صدای خسته‌اش در هیاهوی روزمرگی ما گم شد.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
138
سکه
665
مادر، زنی‌ست که با بی‌پناهی جنگید، اما هیچ‌گاه سلاح بر زمین نگذاشت. او گرسنگی را با لبخند رد کرد،
درد را در آستین پنهان کرد، و مهر، همان مهر بی‌زوال را در لقمه‌ای ساده، در چای دم‌کرده‌‌ی عصرگاهی، در بوی پیاز داغِ ظهرهای تکراری، به کام ما ریخت.
او برای خودش نماند.
نه در آینه‌ها، نه در عکس‌ها، نه در حافظه‌ی تقویم.
فقط در ما جا ماند!
در نگاه‌مان، در راه‌رفتن‌مان، در صدایمان وقتی که بی‌اختیار مثل او حرف می‌زنیم.
و حالا، هرچه می‌نگرم، هیچ واژه‌ای نیست که حق مهرش را ادا کند.
فقط دلم می‌خواهد بنویسم.
به احترام تمام آن شب‌هایی که بالای سر ما نشست،
به احترام آن اشک‌هایی که فرو خورد،
و به احترام آن دل بزرگی که هرگز سهم خودش نشد:
- مادر، تویی معنای کامل عشق…!
و جهان بی تو، فقط یک سکوت بی‌دلیل است که ادامه دارد...!
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
138
سکه
665
و حال که مادر شده‌ام می‌فهمم مادری را.
پس برای شما می‌نویسم پسران دلبندم.
فرزندان نازنینم!
ای تکه‌های جانم که با اولین تپش‌های قلبتان در وجودم، معنای زندگی‌ام دگرگون شد.
من، آن زنی هستم که با تمام نداشتن‌ها، با تمام خستگی‌ها، با تمام شب‌هایی که از دردِ تن و رنجِ روزگار در خود شکستم، باز هم لبخند زدم تا شما طعم آرامش را بچشید. من مادرم.
مادری، یعنی فصلی بی‌پایان از فداکاری.
یعنی بهار، برای شکوفه‌هایی که هنوز باز نشده‌اند.
یعنی بارانِ مهر، در دل کویر، وقتی‌که هیچ‌کس نمی‌بیند.
مادری، یعنی سکوتی که هزار فریاد در دل دارد، اما ل*ب فرو می‌بندد تا مبادا خواب کودکش آشفته شود.
 
امضا : پناه

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
138
سکه
665
پسران دلبندم،
شما را با هر تپش قلبم، با هر قطره اشکی که در خلوت شب فرو خوردم، با هر زخم کهنه‌ای که از روزگار بر دلم ماند، پروراندم.
شما را در آغوشی پر از دعا، پر از ترس، پر از امید بزرگ کردم؛ آغوشی که سرپناهتان بود، حتی وقتی تمام جهان پشتتان را خالی کرد.
من همانم که بی‌هیچ انتظاری، بی‌هیچ منتی، روزها را با دست‌های خالی آغاز کرد و شب‌ها را با دل پر دعا به پایان رساند.
همان مادری که لبخند شما، مرهمی بود بر زخم‌های بی‌صدا و نگاهتان، نور امیدی در تاریکی‌های ناتمام.
دلخوشی من نه در دستاوردها و مدال‌هاست، بلکه در «مرد» شدنتان است.
در نجابت نگاهتان، در مسئولیت‌پذیری شانه‌هایتان، در مهر نهفته در رفتارتان.
اگر روزی بر قله‌های بلند بایستید، بدانید این مادر است که با قامتِ خمیده‌اش، نردبانی شد تا شما اوج بگیرید.
پسران نازنینم،
هربار که خسته شدید، یادتان باشد دستانی پشت‌تان بود که خسته شد، ولی هیچ‌گاه دست برنداشت از حمایتتان.
هربار که تنها ماندید، بدانید دلی هست که حتی از فاصله‌های دور هم، ضربانش به عشق شما می‌تپد.
و هربار که طعم پیروزی را چشیدید، یادتان نرود زنی پشت آن موفقیت بود، که شاید دیده نشد، اما ستون آن افتخار بود.
مادر!
یک واژه نیست.
یک قصه‌ است.
قصه‌ی فداکاری‌های خاموش، اشک‌های پنهان، لبخندهای آشکار و عشقی بی‌پایان.
قصه‌ای که هر برگش، به نام شماست.
 
امضا : پناه

Who has read this thread (Total: 3) View details

Top Bottom