What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
110
Reaction score
419
Time online
1d 6h 38m
Points
73
سکه
528
  • #11
گاهی صدای پایش را نمی‌شنوی، اما رد نگاهش تا همیشه روی جانت می‌ماند.
مادرم، بانویی‌ست که تمام عمرش را با نخ‌های ناپیدای عشق، تاروپود وجود مرا بافته، بی‌آن‌که انتظاری طلب کند.
او، ماهِ پنهانِ شب‌های بی‌ستاره‌ی من است؛
تنها زنی که میان گردبادِ روزگار، ایستاده و آرام، بی‌صدا می‌رقصد؛
رقصی بی‌تماشاچی،
رقصی که تنها خدا و دلِ خسته‌اش، گواه آن‌اند.
آغوشش، به وسعت کهکشان‌ها پناه است؛
و صدایش، مرهمی‌ست که از جنس باران است، نرم، نوازش‌گر، جاودانه.
مادرم، همیشه پشت پرده‌ی زندگی‌ام ایستاده است،
مثل نوری که از پنجره می‌تابد و گرمایش را مهمان همه می‌کند،
مثل نسیمی که بر داغِ روزهای دلتنگی می‌وزد، و نامی از خودش به جای نمی‌گذارد.
و من، هر بار که دستم از آسمان کوتاه می‌شود،
یاد دستان او می‌افتم،
که بی‌هیاهو، ستاره‌ها را برایم پایین می‌کشند.
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
110
Reaction score
419
Time online
1d 6h 38m
Points
73
سکه
528
  • #12
مادرم، زن شریفی‌ست که تمام غصه‌هایش را پشت لبخندهایش پنهان می‌کند،
انگار بغض‌هایش را با نخ نامرئیِ صبر دوخته‌اند تا مبادا حتی سایه‌ای از اندوهش، روی ما تأثیر بگذارد.
او هر شب، پیش از آن‌که خواب را مهمان چشم‌هایش کند،
خواب آینده‌ی ما را می‌بیند؛
نه در رویا، بلکه در بیداریِ پر از اشتیاقی که خواب را شرمنده می‌کند.
مادرم، زنی‌ست که گاهی از یاد می‌برد زن است.
چرا که آن‌قدر مادر بودن را زندگی کرده،
که تمام رؤیاهای دخترانه‌اش را در گهواره‌ی کودکی‌مان خوابانده و برای همیشه بوسیده و کنار گذاشته است.
نمی‌دانم چه‌طور در سکوت گریه می‌کند،
چه‌طور اشک‌هایش را پشت درِ بسته‌ی آشپزخانه جا می‌گذارد،
و با چشم‌های خسته، برایمان چای می‌ریزد؛
همان چایِ همیشگی، با طعمِ مهربانی، با عطرِ نگران‌ترین دعاهای دنیا...!
و من، هر روز بیشتر می‌فهمم که
مادرم نه‌تنها یک زن، بلکه یک مدار است.
مداری که بی‌وقفه می‌چرخد،
تا زمینِ زندگیِ ما از آرامش خارج نشود.
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
110
Reaction score
419
Time online
1d 6h 38m
Points
73
سکه
528
  • #13
هیچ‌کس نمی‌پرسد که «مادر» کیست، وقتی «زن» بودنش خاموش می‌شود پشت حجم بی‌انتها‌ی وظیفه.
او کسی‌ست که حتی وقتی خسته است، صدایش آرام می‌ماند تا مبادا لرزش حرف‌هایش، سقف امن خانه را بلرزاند.
گاهی کنار پنجره می‌ایستد‌ نه برای دیدن خیابان، بلکه اشک‌هایش را، در پشت شیشه گم کند.
او خودِ صبوری‌ست، بدون آن‌که درباره‌اش کتابی نوشته شده باشد،
یا روزی به نامش باشد که انصاف، برایش مانند سربازی پا بکوبد.
مادرم،
آن جایی‌ست که زمان در آن مکث می‌کند تا ما بتوانیم رشد کنیم، و من حالا که قد کشیده‌ام
می‌فهمم که قامت خمیده‌اش،
تنها از بار کج‌فهمی سال‌ها نیست
از بارِ دوست داشتنِ بی‌منت است،
از وزنِ سنگین سکوت‌هایی‌ست که به‌جای هزار حرف، تنها یک لبخند شدند.
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
110
Reaction score
419
Time online
1d 6h 38m
Points
73
سکه
528
  • #14
گاهی با خود زمزمه می‌کنم:
اگر روزی مادرم تنها برای لحظه‌ای از نقش بی‌وقفه‌ی «مادر بودن» کنار بکشد، جهان چه خواهد شد؟
اگر روزی بگوید: «خسته‌ام...».
نه با لبخندِ مهربانِ همیشگی‌اش،
بلکه با صدایی که خودخواهی در آن موج می‌زند.
چه چیزی از هم خواهد پاشید؟
کسی می‌داند در تمام آن شب‌هایی که آسوده به خواب رفتیم، چند بار پتو را تا زیر گلوی‌مان بالا کشید؟
چند بار از سرفه‌ای کوتاه، دلش لرزید و در سکوتِ اتاق نفس کشید و اشک پنهان کرد و باز با همان چهره‌ی آرام بازگشت؟
مادرم، تنها یک مادر نیست، او قلبی‌ست بزرگ، که هزار بار شکست؛ بی‌آن‌که حتی ترک کوچکی از آن را به ما نشان دهد.
چه بسیار شب‌هایی که آرزو می‌کنم،‌ کاش میشد کودک بمانم!
تنها برای آن‌که هنوز
لبخندش را بی‌دغدغه بر لبانش ببینم.
راستش را بخواهی من هنوز هم در خستگی‌های بی‌کلام زندگی،
دلم برای یک فنجان چای با دستان مادرم تنگ می‌شود؛
نه برای طعمش، بلکه برای آرامشی که تنها او در آن می‌ریزد،
آرامشی که در هیچ‌جای این دنیا یافت نمی‌شود،
جز در آغوش زنی که نامش «مادر» است.
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
110
Reaction score
419
Time online
1d 6h 38m
Points
73
سکه
528
  • #15
مادر، آن واژه‌ی ساده نیست که در زبان جاری می‌شود؛ او تاریخ خاموشی‌ست که در دل هر خانه جریان دارد،
افسانه‌ای بی‌هیاهو، بی‌شرح، اما زنده در عمق جان.
مادر یعنی آغاز بی‌انتها؛ زنی که هیچ‌گاه برای خودش نبوده، بلکه همیشه در تمام معنا، «دیگری» بوده است.
جسمش را بستر رشد ما کرد، جانش را سایه‌بان تردیدهایمان و لبخندش را دیواری در برابر اندوه‌های همیشگی خانه.
او در میانه‌ی میدان بی‌رحم زندگی، با دستانی پینه‌دار و قلبی لبریز از آرامش، رقصی بی‌صدا را آغاز کرد؛
رقصی در امتداد درد،
در امتداد خستگی،
بی‌آن‌که نامش قهرمان باشد،
اما هر قدمش فتحی بی‌صدا بود.
او هرگز ننالید! نه وقتی دلش شکست، نه آن‌گاه که شب‌های بی‌خوابی جانش را فرسود، نه وقتی آینه چروک‌های چهره‌اش را به رخ کشید، و نه آن هنگام که صدای خسته‌اش در هیاهوی روزمرگی ما گم شد.
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
110
Reaction score
419
Time online
1d 6h 38m
Points
73
سکه
528
  • #16
مادر، زنی‌ست که با بی‌پناهی جنگید، اما هیچ‌گاه سلاح بر زمین نگذاشت. او گرسنگی را با لبخند رد کرد،
درد را در آستین پنهان کرد، و مهر، همان مهر بی‌زوال را در لقمه‌ای ساده، در چای دم‌کرده‌‌ی عصرگاهی، در بوی پیاز داغِ ظهرهای تکراری، به کام ما ریخت.
او برای خودش نماند.
نه در آینه‌ها، نه در عکس‌ها، نه در حافظه‌ی تقویم.
فقط در ما جا ماند!
در نگاه‌مان، در راه‌رفتن‌مان، در صدایمان وقتی که بی‌اختیار مثل او حرف می‌زنیم.
و حالا، هرچه می‌نگرم، هیچ واژه‌ای نیست که حق مهرش را ادا کند.
فقط دلم می‌خواهد بنویسم.
به احترام تمام آن شب‌هایی که بالای سر ما نشست،
به احترام آن اشک‌هایی که فرو خورد،
و به احترام آن دل بزرگی که هرگز سهم خودش نشد:
- مادر، تویی معنای کامل عشق…!
و جهان بی تو، فقط یک سکوت بی‌دلیل است که ادامه دارد...!
 

Who has read this thread (Total: 5) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom