What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
92
Reaction score
340
Time online
1d 3h 30m
Points
63
سکه
436
  • #1
به نام نامی مادر!
دلنوشته: رقص نامرئی
نویسنده: مینا مرادی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ریحانه زنگنه
مقدمه:
در هیاهوی روزمرگی‌ها، جایی میان صدای زنگ ساعت، بوی نان تازه، و اضطراب نرسیدن‌ها…
زنی هست که دیده نمی‌شود،
صدایش در غوغای دنیا گم می‌شود،
اما حضورش، مثل نبضی آرام، زندگی را جاری می‌کند.
او نمی‌رقصد روی صحنه‌های روشن،
لباس پر زرق و برق ندارد،
تماشاگر ندارد،
اما در سکوتِ خانه، در بی‌صداترین لحظه‌ها،
رقصی آغاز می‌کند که ریشه در عشق دارد و جان در فداکاری.
روایت زنی‌ست که نامش مادر است…
روایتی از رقصی نامرئی،
که با هر حرکتش، آجر به آجر آینده‌ی فرزندانش را بنا می‌کند…
بی‌آن‌که حتی لحظه‌ای به دیده شدن بیندیشد.
«رقص نامرئی» حکایت عاشقانه‌ای‌ست از یک زن…
که با دل، با درد، با دستان خسته،
اما با نگاهی سرشار از امید، جهان را می‌چرخاند.

«تقدیم به تمامی مادران سرزمینم»​
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
5,490
Reaction score
12,131
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,383
  • #2
1733465430433.png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

᯽ [ قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

᯽ [ 🔸درخواست نظارت (ویژه تالار ادبیات و شعر) ] ᯽

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.

᯽ [ درخواست - درخواست نقد ادبی شورا | ویژه تالار ادبیات ] ᯽

᯽ [ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد ] ᯽

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

᯽ [ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی ] ᯽

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

᯽ [ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

᯽ [ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی] ᯽

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]​
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
92
Reaction score
340
Time online
1d 3h 30m
Points
63
سکه
436
  • #3
در هیاهوی زندگی، جایی میان سکوت شب‌ها و لبخندهای بی‌دلیل روزانه، رقصی آغاز می‌شود؛ رقصی بی‌صدا، بی‌تماشاچی، بی‌تشویق….
تنها یک دلِ عاشق آن را می‌رقصد؛ مادر!
مادر، بی‌آن‌که دیده شود، بی‌آن‌که نامش بر صحنه باشد، در هر لحظه، نقش‌آفرین اصلی زندگی‌ست.
او در سکوت، خستگی‌هایش را می‌بلعد، دردهایش را می‌پوشاند، و با نگاهی پرمهر، همه‌چیز را روشن می‌کند.
گاهی شبیه شمعی‌ست که خاموشی‌اش را کسی جشن نمی‌گیرد، اما نورش راه هزار نفر را روشن می‌سازد.
فداکاری‌های مادر، مثل رقصی نامرئی در بستر زندگی‌ست؛ ناپیدا اما همیشه جاری.
در هر لقمه نانی که بی‌منت می‌پزد، در هر لباس تمیزی که بی‌صدا تا می‌کند، در هر بیداری شبانه‌ای که با دلشوره‌ی قد کشیدن ما می‌گذرد… همه و همه حرکات همین رقصند.
شاید کسی نبیند، شاید کسی نفهمد، اما مادر خودش می‌داند. می‌داند که همین رقص، همین فداکاری‌های بی‌صدا، او را مادر کرده است؛
مادری که بودنش، جهان را آرام‌تر می‌کند.
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
92
Reaction score
340
Time online
1d 3h 30m
Points
63
سکه
436
  • #4
شب، دلش را میان ستاره‌ها پهن کرده بود.
مهتاب، آرام روی پنجره لغزید و با موهای پریشان مادر، دل‌بازی کرد.
او نشسته بود؛ تکیه بر دیوار، آغوشش آغازی برای آرامش.
کودک در آغوشش می‌لرزید، و او در جانش می‌سوخت.
لبخندی زد،
از آن لبخندهایی که بوی عشق می‌دهد و طعمِ سکوت دارد.
دست‌هایش نوازش بودند، واژه‌به‌واژه‌ی یک شعر نانوشته.
گهواره را نمی‌جنباند؛ جهان را در نازِ دستانش تاب می‌داد.
با هر تاب، دلش می‌رقصید. نه از سر خوشی، که از لذتی عمیق‌تر: عشق بی‌قید به تکه‌ای کوچک‌تر از خودش.
همان لحظه، انگار خدا در گوشه‌ی اتاق ایستاده بود و تماشایش می‌کرد... .
و شاید لبخند می‌زد به زنی که بی‌صدا، جهان را مادرانه تکان می‌داد.
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
92
Reaction score
340
Time online
1d 3h 30m
Points
63
سکه
436
  • #5
صبح، هنوز بیدار نشده بود که بوی نان، از دستانش شروع شد.
او بیدار شد نه از صدای ساعت، که از تپش دل کوچکی که هنوز در خواب بود.
پنجره را باز کرد، تا نسیم بیاید و خواب را آرام‌تر کند.
آرام‌تر... مثل لالایی‌های دیشب، مثل نفس‌های لرزان یک مادر در دل سرما.
آستین بالا زد،
آرد روی دستش نشست؛ همان دستی که شب پیش، تب را لــ.ـــمس کرده بود.
خمیر را ورز داد، همان‌طور که زندگی را با صبوری، با عشق، با ناز.
سفره که پهن شد، صدای نفس کودک در خانه پیچید.
او لبخند زد. لبخندش بوی نان می‌داد، و چشمانش بوی ناز.
مادر بود.
نه قهرمان، نه اسطوره... .
فقط زنی که هر صبح، با طعم نان و ناز، جهان را از نو می‌ساخت.
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
92
Reaction score
340
Time online
1d 3h 30m
Points
63
سکه
436
  • #6
مادر یعنی آن دستی که همیشه گرم است، حتی وقتی دلش‌ از سرمای گاه و ‌بی‌گاه سختی‌ها و مسؤلیت‌های بی‌شمار یخ بسته.
یعنی صدای پاهایی که بی‌صدا در خانه می‌چرخد، اما همه‌چیز را سر پا نگه می‌دارد.
یعنی کسی که خودش خسته‌ است، اما خستگی اعضای خانواده را با یک لیوان چای، با یک لقمه نان داغ، از تنشان بیرون می‌کشد.
گاهی دلش می‌گیرد، اما نمی‌گذارد کسی بفهمد.
اشک‌هایش را لابه‌لای بخار سماور قایم می‌کند.
لبخندش را می‌چسباند به ل*ب بچه‌ها، به دیوارهای خانه، به قندان کوچک گوشه‌ی سفره.
مادر قهرمان نیست،
ولی لباس‌هایش همیشه بوی زندگی می‌دهند؛
بوی پیاز داغ، عطر نان تازه، بوی پارچه‌ای که یک عمر، اشک و لبخند را با هم پاک کرده است.
صبح تا شب لقمه‌اش را در عشق فرو برده و بر دهان فرزندانش می‌گذارد
و شب که فرا می‌رسد، دلش فقط طالب شنید یک جمله است:
- مامان، خسته نباشی!
 

پناه

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Dec 29, 2024
Messages
92
Reaction score
340
Time online
1d 3h 30m
Points
63
سکه
436
  • #7
در هزار توی روزمره‌گی‌های خاکستری، جایی میان اشک‌های پنهان و لبخندهای آشکار، مادر ایستاده است؛ ستونی بی‌صدا از مهر، شانه‌ای برای تمام دنیا، و نگاهی که فردا را در چشمان تو می‌جوید.
دل‌خوشی‌های یک مادر، کوچک‌اند و بی‌صدا، اما ژرف‌اند و زلال.
مثل نور آفتابی که از پنجره‌ی صبح، آرام می‌تابد بر گهواره خواب کودکش.
مثل بوی شیر تازه در سحرگاه، مثل صدای خنده‌ای کودکانه که دلش را چون شکوفه‌ای در بهار می‌لرزاند.
مادر!
این فرشته خاموش، در هیاهوی زندگی، نغمه‌ای می‌شود ناپیدا که بر لبان هیچ سازی نمی‌نشیند، اما در دل هر خاطره‌ای جاری‌ست.
دل‌خوشی‌اش، دست‌های کوچکی‌ست که دستانش را می‌جویند، صدایی که او را "مامان" می‌نامد،
یا حتی رد پای کوچکی که بر فرش زندگی‌اش نقشی از جاودانگی می‌گذارد.
او "رقصِ نامریی"‌ست؛ با هزار رقص بی‌صدا، با جنبشی نرم در تار و پود زندگی. کسی که شادی را نه در سفرهای دور و مهمانی‌های پرزرق و برق، که در درست بسته شدن موی دخترش، در چکمه‌های خشک مانده در راهروی خانه، در بی‌صدا خواب رفتن پسری که تمام شب را تب داشت، می‌جوید.
مادر!
شاعر بی‌نام ترانه‌های شبانه است؛ دلی بزرگ‌تر از تقویم جهان دارد، و جانی لطیف‌تر از شبنم بر پر گل سرخ.
او همان بهاری‌ست که بی‌آن‌که بدانی، هر صبح در خانه‌ات می‌دمد.
 

Who has read this thread (Total: 7) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom