جدیدترین‌ها

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

دلــنوشته دلنوشته تاوان | مینا مرادی _ کاربر انجمن بوکینو

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #11
باید تو را ببینم. دلم برایت تنگ شده است.
اگر ذره‌ای از وجودم برایت مهم باشد، خودت را از من دریغ نمی‌کنی.
اگر آن‌گونه که می‌گویند: «دل‌‌به‌دل راه دارد»،
دلت اندکی به دلم راه داشته باشد، باید بدانی که این تنگیِ دل، به مجرای تنفسم فشار آورده
و هر لحظه احساس خفگی می‌کنم.
بغض هم مزید بر علت شده است.
بغض، تنگیِ دل،‌ آهِ گیر کرده در سینه، همه‌شان دست‌‌ به دست هم داده‌اند تا پیش از دیدن چهره‌ات بار سفر ببندم و از دنیای فانی به دنیای باقی، کوچ کنم.
کاش...!
کاش دلت به دلم راه داشت!
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #12
پشت و پناه بودن نعمتی‌ست.
موهبتی پنهان در دل زن بودن.
قرص و محکم ماندن، یعنی قامتت را برای دیگران ستون کنی،
یعنی دلت آن‌قدر عاشق باشد که تلخی‌ها را تاب بیاورد.
در میان صفی از آرزوها، همیشه نام خودت را ته فهرست نوشته‌ای،
همیشه اولویت لبخند عزیزانت بوده، نه حال دلت.
کمر خم شده آن‌ها را با مهربانی صاف کرده‌ای
و خودت آرام در سکوت شب، خمیده‌تر شده‌ای.
آه...!
آه از لحظه‌ای که به خود می‌آیی و در می‌یابی،
تاوان پناه بودن، تنهایی‌ست.
استخوان‌هایت نرم شده‌اند در زیر بار این همه استقامت،
و زانوانت دیگر تحمل داوری‌های بی‌رحمانه را ندارد.
عاشق بودن دل بزرگی می‌خواهد،
اما گاهی، جان خسته‌ات دیگر توان تاوان دادن ندارد.
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #13
در این برهوت عاشق‌کُش چشم به راه نشسته‌ام؛
چشم به راه دستی گرم، لبخندی پهن و شانه‌ای وسیع به وسعت تمام تنهایی‌هایم،
به وسعت بغض‌های فرو خورده‌ام
و به وسعت قلب دردمندم.
دستی گرم و حمایت‌گر باشد که وقتی زمین خوردم دستم را بگیرد، بلندم کند
و خاک زانوانم را بتکاند.
لبخندی به پهنای تمام کهکشان برایم ارزانی دارد.
شانه‌ای باشد که به آن تکیه کنم و بغض‌های فروخورده‌ام را بشکنم،
تا شاید گلوی زخم خورده‌ام کمی مداوا شود.
هم احساسی باشد که پابه‌پای تمام دیوانه‌بازی‌هایم راه بیاید،
و مرا دیوانه خطاب نکند.
تنهایی، تاوان کدام جرم مرتکب نشده‌ام بود!؟
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #14
جاده‌ها همیشه برای رفتن نیستند.
گاهی باید بازگردی، راه رفته را مرور و خاطره بازی کنی.
تک‌تکِ صفحه‌های دفتر ِخاطرات ِذهنت را ورق بزنی، رنگی‌ها را جدا
و خاکستری‌ها را هم جدا ردیف کنی،
تا ببینی در کدام صفحه، پای دلت لغزیده و خطایی به نام عشق مرتکب شده‌ای.
آری!
عشق،
بزرگ‌ترين خطای دل‌های عاشق
است.
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #15
من و تو ترکیب دل‌چسبی از عشق را به نمایش گذاشته‌ایم. خونی که در شریان‌های اصلی این عشق جاری‌ست، گران‌بهاترین مایه‌ی زلال دنیاست، که حتی یک قطره‌اش هم جانی تازه به پاییز دلم می‌دهد و بهاری نو می‌سازد.
من همانند نت‌های موسیقیِ نوشته شده در دفترم، و تو نوازنده‌ی آن نت‌ها.
نت تا نواخته نشود فقط چند خطِ نقاشی، روی کاغذ است.
باید بنوازی و به گوش برسد تا تمام جهانیان آوازه‌ی خوشِ صدایش را بشنوند.
همه نوازنده را گرامی می‌دارند و ستایشش می‌کنند، اما کسی به خود زحمت فکر کردن به نویسنده‌ی نت‌ها را نمی‌دهد.
من آنم که دیده نمی‌شوم، و تو آنی که ستایش می‌شوی.
دریغ از فهم این‌که اگر نت نباشد، تو هم نوازنده نخواهی بود!
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #16
چیزی روی قلبم سنگینی می‌کند.
احساس ناخوشایندی که راه فرار ندارد.
احساس پوچی، بی‌تعادلی، عدم.
و میان این سه، «عدم» پتکی شده و در همان‌جا، در نقطه‌ی سنگین قلبم می‌کوبد.
آری!
قلبم تاوان نبودنت را می‌پردازد.
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #17
تا به حال بغضی به بزرگی یک سیب در گلویت گیر کرده؟
سنگینی یک کوه را روی دوشت احساس کرده‌ای؟
شده قدم‌هایت را سنگین برداری، اما به مقصد نرسی؟
این وصف حال من است.
منِ بی‌تو!
منی که هر لحظه بهانه‌ای می‌جویم تا خاطراتت را مرور کنم، و به خود‍ِ مریض‌حالم یادآوری کنم،
خاطراتی که مرا تا مرز فروپاشی می‌برند و در خلأیی از احساسات گنگ رها می‌کنند.
روز و شب معنای خود را از دست داده‌اند، تا پاسی از شب مانند جغدی بیدارم و تا نیمه‌های روز از ترس دیدن تلألو خورشید، خوابم.
آری! طلوع روز و رگه‌های آفتاب روی دیوار اتاقم برایم مسجل می‌کنند که جایت به اندازه تمام بی‌کران،
خالی‌ست.
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #18
گاهی تاوان عشق، سکوتی است تلخ و سنگین؛
سکوتی که در عمق شب، چون سایه‌ای سیاه بر دوش روحم سنگینی می‌کند.
تنهایی، همچون شمعی فروزان، در تاریکی وجودم می‌رقصد و نوری محرون از‌ خاطرات را بر دیوار تنهایی می‌افکند.
در این راه بی‌پایان، هر گامی که به فراموشی می‌گذرد، یاد تو مانند بارانی نرم و سرد در صحراهای خشکیده روحم می‌بارد.
هر گامی که برمی‌دارم، اندکی به گم‌گشتگی نزدیک‌تر می‌شوم.
گویی در دنیای بی‌صدا، فقط تنهایی است که سخن می‌گوید. هیچ کلامی قادر نیست تاوان آن همه درد را بپردازد،
و هیچ دلی نمی‌تواند عمیق‌ترین لایه‌های سکوت را لمس کند.
این سکوت، نه تنها تنهایی مرا می‌سازد، بلکه به هر لحظه‌ای که در آن غرق می‌شوم، شعری بی‌صدا از جدایی می‌سراید.
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #19
گاهی آدم‌ها ناچارند تاوان انتخاب‌هایشان را بدهند، حتی وقتی که هیچ‌یک از آن انتخاب‌ها در دسترس نیستند.
زندگی مثل یک جاده‌ی پر پیچ‌وخم است؛
در ابتدا روشن و پر از امید، اما هر قدم که برمی‌داری، می‌بینی که در دل تاریکی گم می‌شوی. سرگشته‌ای، نه می‌دانی از کجا آمده‌ای و نه به کجا می‌روی.
در این بی‌راهه‌ها، هر اشتباهی به بهای سنگینی تمام می‌شود و هر اشتباه، خودش تبدیل به یک سوال بی‌پاسخ می‌شود.
تاوان همه‌ی آن لحظه‌های شک و تردید، این سرگشتگی است که در دل شب‌ها به دنبالش می‌دوی.
شاید هیچ‌وقت ندانیم چرا راه‌ها به بن‌بست می‌رسند،
اما چیزی که واضح است این است که تنها در این بن‌بست‌هاست که بیشتر از هر زمان دیگری از خودم می‌پرسم:
«چرا»!؟
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #20
تنها شدم، نه به‌دلیل آن‌که در این جهان جایی برایم نمانده، بلکه به‌خاطر این‌که هر لحظه، خود را از دل زندگی بیرون کشیدم و در انتظار چیزی گم شدم که هرگز نیامد. انتظار، همچون دودی است که در هوا پیچ می‌خورد، بی‌آن‌که بدانیم چه زمانی فرو خواهد نشست. در این فاصله‌ی پر از سکوت، تنها صدای تپش قلب است که به گوش می‌رسد، مانند این‌که دنیا، در جستجوی پاسخی برای پرسشی بی‌پاسخ است.
آری، تنها شدم، اما نه از بدی روزگار، بلکه از جبر این بی‌پایانِ انتظار که مرا در خود فرو برد. در این تنهایی، هر لحظه، همچون گلی پژمرده، پژمرده‌تر می‌شوم. و چه دردناک است، این انتظارِ بی‌پایان، که به امیدی در دوردست‌ها به سوی من می‌آید، اما هیچ‌گاه به آغوشم نخواهد رسید. تنها در قلب این شب‌های بی‌پایان، منتظرِ نوری هستم که شاید از دل تاریکی سر بزند، اما تا آن روز، تنها با این سکوتِ بی‌انتها می‌رقصم.
این انتظار، همچون سدی بلند است که میان من و زندگی کشیده شده، و من تنها به تماشای گذر زمان می‌نشینم. هر ثانیه که می‌گذرد، حس می‌کنم که وجودم در دستان خالی‌ام تکه‌تکه می‌شود، در حالی که هیچ‌چیز جز سایه‌ای از خودم در این جهان باقی نمی‌ماند.
 
آخرین ویرایش:

بازدید کنندگان موضوع (تعداد: 7) مشاهده جزئیات

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
بالا پایین