به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
آن زن، در زندگی‌اش دنبال چنین مردی بود. مردی که به دنبال زیبایی درونش بود و او را زیبا خطاب می‌کرد، نه بخاطر جذابیت‌های ظاهرش و چیزی که تمامی مردم آن را در عرض چند ثانیه می‌دیدند.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
آن زن از صبح سحرگاهی تا پاسی از شب می‌دوید. به مردم می‌گفت: من معشوقه‌ای دارم که شما هرگز او را نشناختید. او به کسی نیاز داشت تا زمانی که غمش را به آن می‌گوید، غم‌هایش را گوشه‌ای از قلبش پنهان کند، نه رازهایش را در کوچه به کوچه‌ی شهر جار بزند. او از احمق‌هایی که نام خود را انسان گذاشته‌اند، عاجز بود. دلش می‌خواست گوشه‌ای از دنیا دور از تمامی آدم‌ها زندگی کند. نیاز داشت تا جای گرم و امنی برود تا دیگر کسی نتواند خنجرهایش را تا ته در قلب و جانش فرو کند.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
او خط‌ قرمزش را برای زنی که آن را معشوقه‌اش می‌دانست شکاند، اما یک سؤالی ذهنش را درگیر کرده بود. چرا زمانی که می‌داند آن مرد سهم او نیست، ولی ترس از دست دادنش را دارد؟ چرا این ترس در دلش ریشه می‌دواند؟ اما باید در جواب به این سؤال بگوید که، اگر تو معشوقه‌ات را دوست داری، پس هیچ ترسی نداشته باش که چه کسی او را دوست دارد. تو عشق شخصی را در مشتت داری که او هیچ‌گاه به‌خاطر مردان دیگری دوست ندارد از آن مشت بیرون بیاید، یا مشت گشوده شود و او بیرون بیفتد.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
با رفتنش هرگز عشق از بین نمی‌رود. آن مرد، برای این‌که حالش خوب باشد، صبح را با خیالات داشتن آن شروع می‌کرد. او هیچ‌گاه برای جلب توجه، تمنا و خواهش نکرده بود. او برای ماندن کسی خواهش نکرد، اما دلش می‌خواست آن‌گاه که معشوقه‌اش چمدانش را بسته بود تا خانه را ترک کند، به او بگوید که نرود. حتی اگر نیاز باشد شب تا صبح را خواهش و تمنا کند، اما حس درونش به او گفت: از نیمه‌ی گمشده‌ات بگذر، تو یک «نیمه» نیستی که با همان نیمه آغاز و تمام شده باشی.
آن زن، زمانی که ترکش کرد از خاطره‌هایشان برای ستاره‌ها گفت. گویی ستاره‌ها هم، عاشق شدند؛ اما ای کاش فرصتی به معشوقه‌اش داده بود تا به او بگوید، تو تنها چیزی هستی که من در دنیا می‌خواهم که سهم من باشد نه سهم دیگری شود و حسرتش قسمتم باشد.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
گویا زن اشتباه‌های بسیاری انجام داده بود، اما دل دادن به آن مرد جز اشتباهاتش محسوب نمی‌شد. زمانی که او را می‌دید، هیچ‌ک.س و هیچ‌چیز به اندازه‌ی قلب آن نمی‌توانست به آن سرعت برقصد. اولین باری که معشوقه‌اش را در کافه‌ی دنج و زیبایی کنار میز بزرگ و آکواریوم ملاقات کرد، هیچ‌ زمانی به آن روزی که شاید برایش مهم، یا حتی عاشقش شود فکر نکرده بود. عشق آن دو از کجا آغاز شد؟ از همان آغوش مردانه‌ی آن مرد و حس دلسوزانه‌ی آن زنی که نیاز به یک تکیه‌گاه داشت. عشقشان با بوسه رشد کرد و قد کشید، اما چه حیف که داستان با اشک پایان یافت.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
گاه حتی گریه زن را آرام نمی‌کرد. دلش می‌خواست خود را در سکوت حزن‌آلودی بکشد. گاه دلش می‌خواست پس از مِی زدن در میکده، جام نوشیدنی را بر روی سرش بگذارد و ماشه را بکشد. دنیایش یک نقاشی بی‌مفهومی بود که جایی برای مدادهای رنگارنگ نداشت. فقط با قلم سیاه می‌توانست جای خالی را پر کند. زندگی‌اش رنگ سیاه و سفید داشت. ترسش زمانی برطرف میشد که آن مرد در گوشش زمزمه‌وار می‌گفت: «نترس، من کنارتم.»
روزش هیچ‌گاه به پایان نرسید، زیرا او منتظر چند کلمه‌ی ساده ولی زیبا بود. «تا ابد دوستت دارم» او ماشه را کشید، اما هیچ‌گاه این کلمه را از مرد مورد علاقه‌اش نشنید. پس از مرگش هیچ‌گاه آن روز برای مرد به پایان نرسید.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
آن زن همواره لبخند بر ل*ب داشت، می‌دانست چطور مردم را فریب دهد. صبح این کار را انجام می‌داد و تا غروب خورشید و تمام سال این کار را به اتمام می‌رساند تا بتواند به مردم بفهماند که حالش خوب است. آنچه که مردم باید بشنوند در گوششان زمزمه‌وار می‌گفت، اما بعضی از حرف‌ها را نمی‌شود به کسی بزند؛ زیرا بعضی از حرف‌ها سهم موریانست. زمانی که باران‌ می‌بارد و اشک پهنای صورتش را فرا می‌گیرد، کسی نمی‌تواند تشخیص دهد که اشک می‌ریزد یا دانه‌های مرواریدی باران صورتش را به نوازش می‌کشد. او هرگز در زمان مناسبی نبوده، زیرا غم زانویش را شکسته و کمرش را خم کرده است.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
به مردش فهماند که غیرقابل توقف و
یک پورش بدون ترمز و شکست‌ناپذیر است. گرچه معشوقه‌اش برنده‌ی‌ تمام بازی‌های دنیا بود، ولی زن بسیار پرقدرتی‌ست. آن‌قدر پرقدرت که نیاز به هیچ باطری‌ای ندارد و با اعتماد به نفس به بازی‌ای که نام آن زندگی است ادامه می‌دهد تا برگ برنده را در دستانش بگیرد؛ گرچه زنی از هم گسسته است، اما زمانی که تنها می‌شود بلندتر از حد تصور گریه می‌کند. از آن‌چه که در دلش پنهان کرده است کسی آگاه نخواهد شد. او رازهای نهفته در قلبش را با خود به گور می‌برد.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
کسی به احساسات این زن اهمیت نداده است؛ پس هیچ دوستی‌ای رشد نمی‌کند. این یک امر هراسانی‌ست و تنها دوستش و همدردش پس از معشوقه‌اش سیگار و جامی که در محتوی آن نوشیدنی‌ست شده بود.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست بازنشسته ]
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,227
سکه
6,148
آن دو شاید شیشه‌ی نوشیدنی را بر روی سرشان نهادند و ماشه را کشیدند، اما هیچ‌گاه جایگاهشان را با هیچ‌ شخص دیگری تعویض نکردند، شاید بسیاری وارد زندگیشان شدند و رفتند، اما هیچ‌کدام معشوقه‌ی آن دو نشد. سلامتی آن مردی که زمانی که دوستش به او گفت آن‌جا را نگاه کن. او به حرمت چشمان دلبرش نگاه نکرد، زیرا حرمت قول و پیمانی که داده بود زیر سؤال می‌رفت. سلامتی آن زنی که قصه‌ی طولانی عشق غمبارش و رسیدن به آن بر دلش ماند، اما هنوز عشق مردش را در سی*ن*ه‌اش زنده نگه داشته است. سلامتی زنی که از او پرسیدند، «تا حالا عاشق شدی؟» گفت: « یک بار برای همیشه» و پس از آن دیگر عاشق هیچ‌ک.س نشد.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
بالا