به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

فن‌فیکشن حــس و حالــت برای یــک‌لحظه!

-هوژیـن

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-17
نوشته‌ها
34
سکه
175
این تاپیک برای اینه که اگه یه روزی یه اتفاقی اومد تو ذهنت، بیای اینجا بگی تا تخلیه بشی :»
می‌تونه امروز و اتفاقاتش باشه..
می‌تونه پارسال سیزده بدر باشه.
مهم خلوص نیته دوستان سخت نگیرید، حسی که اذیتتون می‌کنه یا باید بگید رو اینجا بنویسید.

این تاپیک جاش خالی بود تو بوکینو ._.
اسپم ممنوع!
 
امضا : -هوژیـن

-هوژیـن

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-17
نوشته‌ها
34
سکه
175
دارم به این فکر میکنم که این من بودم که همیشه عذرخواهی میکردم؟ حتی به غلط.
و با یه سرچ کوچیک تو مغزم و خاطرات تلخ و شیرینش فهمیدم آره! من بودم که علی‌رغم مقصر بود یا نبودنم عذرخواهی کردم..
و چقد بابت این قضیه پشیمونم
 
امضا : -هوژیـن

IVI

[مدیریت کل سایت]
پرسنل مدیریت
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-26
نوشته‌ها
2,116
مدال‌ها
28
سکه
11,275
به خیلی وقت پیش فکر می‌کردم... این‌که چقدر قبلاً غمگین بودم... تایم طولانی‌ای رو زندگی نکردم و شادی رو از خودم دریغ کردم!
آیا من همون آوام؟ صد در صد نه، من خیلی تغییر کردم.
بعد از خودم پرسیدم:《تغییر خوب یا بد؟》
و با خوشحالی جواب دادم:《صد در صد خوب!》
حالم واقعا خوب شد با فکر کردن بهش... .
 
امضا : IVI

-هوژیـن

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-17
نوشته‌ها
34
سکه
175

‏-چرا روتین پوستی شبانه نداری؟
‏+سرم با قانع کردنِ خودم برای ادامه دادن به زندگیم شلوغه.
 
امضا : -هوژیـن

-هوژیـن

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-17
نوشته‌ها
34
سکه
175
یه حس پشم‌ریزونی دارم.
همیشه با خودم فکر میکردم کسی که این همه برای یه جا زحمت کشیده و دوست داشته شده، چرا یهو گذاشته رفته؟!
و بعد سه سال تازه دوزاریم افتاده :/

 
امضا : -هوژیـن

HADIS

مدیر بازنشسته
سطح
7
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-14
نوشته‌ها
288
مدال‌ها
7
سکه
1,327
منِ عزیز؛
اکنون دیگر با نبودنش کنار آمده‌ام!
و ته‌مانده‌ی خاطراتش را نیز به آب روان سپردم.
او را فراموش کردم؛ و خودم را، و خودمان را...
دیگر مرا نخواهد شناخت، چشمانم نیز تغییر کرده؛
به یاد نمی‌آورم چه بودم و که بود!
حال چرا برایش می‌نویسم؟
هرشب و هرشب و هرشب،
تنها سوال بی‌جواب زندگی من است...!

« ۱۲:۲۰ بیست‌ و نهم شهریور ماه ۱۴۰۲ »
 
آخرین ویرایش:
امضا : HADIS

-هوژیـن

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-17
نوشته‌ها
34
سکه
175
دیروز و امروز کلا خرید بودم
خیلی هم خسته!
اصلا ذوقشونو نداشتم..
طرفای ساعت ۸٫۵ اینا اومدم خونه، با چیزجان هم قهر بودم : )
حس و حالم داغووون!
گفتم بزار تیپ بزنم برم به مامان و بابا نشون بدم.
فکر کردم قراره کلی بخوره تو ذوقم (چون این دفعه کلا با تیپای قبلم متفاوت بود)..
رفتم پیششون.. کلی ازم تعریف کردن، مامانم بلند شد برام اسفند دود کرد : ))) دو دقیقه بعد پیامایی با محتوای قربون صدقه و تعریف از طرف چیزجان برام اومد.. خیلی اکلیلی شدم خیلی : )))))) حس و حالم واقعا غیرقابل توصیفه «بغض!»
 
امضا : -هوژیـن

HADIS

مدیر بازنشسته
سطح
7
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-14
نوشته‌ها
288
مدال‌ها
7
سکه
1,327
منِ عزیز؛
اگر گفتند زندانی نیستم، حرفشان را باور نکن!
امروز، تمام سیزده دقیقه‌ای را که باران می‌بارید، پشت پنجره‌ ماندم.
از همین رو، توانستم مردی را که در سایه‌‌ی آن طرف خیابان گیر افتاده بود را ببینم؛ شاید برای سومین بار در دو هفته‌ی اخیر!
تصور می‌کنم که این موضوع به مزاجش سازگار نیست، زیرا قبل از آنکه آفتاب از برگ‌های اکالیپتوس جلوی پنجره گذر کند و نور خال‌خالی ابلقش را روی سنگفرش‌های پیاده‌رو بیندازد، رفت؛ بدون نشان دادن چهره‌اش.
با این‌حال، آن کلاه لبه‌دار مشکی را به خوبی می‌شناسم. راستش را بخواهی، چندتایی عکس با همان کلاه انداخته‌ام.
اگر گفتند زندانی نیستم، حرفشان را باور نکن...
آیا تو هم مرا دیدی که چه دردی را متحمل می‌شوم که در حبس خودخواسته بمانم؛ تا هنگام اولین رعد و برق امروز، در خیابان و زیر همان سایه نایستاده باشم؟!
به هرحال، تمام روز من همین سیزده دقیقه بوده است و به یاد نمی‌آورم که دیگر کجا بوده یا نبوده‌ام.

« ۱۲:۱۰ سوم مهر ماه ۱۴۰۲ »
 
آخرین ویرایش:
بالا