به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

COOKiE

[سرپرست بخش عمومینو]
پرسنل مدیریت
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-18
نوشته‌ها
2,603
مدال‌ها
23
سکه
13,099

غزل شمارهٔ ۵۰

ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا
بر من خسته کرده‌ای روی گران چرا چرا


بر دل من که جای تست کارگه وفای تست
هر نفسی همی‌زنی زخم سنان چرا چرا


گوهر نو به گوهری برد سبق ز مشتری
جان و جهان همی‌بری جان و جهان چرا چرا


چشمه خضر و کوثری ز آب حیات خوشتری
ز آتش هجر تو منم خشک دهان چرا چرا


مهر تو جان نهان بود مهر تو بی‌نشان بود
در دل من ز بهر تو نقش و نشان چرا چرا


گفت که جان جان منم دیدن جان طمع مکن
ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا


ای تو به نور مستقل وی ز تو اختران خجل
بس دودلی میان دل ز ابر گمان چرا چرا​
 

COOKiE

[سرپرست بخش عمومینو]
پرسنل مدیریت
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-18
نوشته‌ها
2,603
مدال‌ها
23
سکه
13,099

غزل شمارهٔ ۵۱

گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا
تا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو را


بوی سلام یار من لخلخه بهار من
باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا


مستی و طرفه مستیی هستی و طرفه هستیی
ملک و درازدستیی نعره زنان که الصلا


پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن
پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا


زنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشم
پهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرا


جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود
تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا


دیدن خسرو زمن شعشعه عقار من
سخت خوش است این وطن می‌نروم از این سرا


جان طرب پرست ما عقل خراب م*س*ت ما
ساغر جان به دست ما سخت خوش است ای خدا


هوش برفت گو برو جایزه گو بشو گرو
روز شدست گو بشو بی‌شب و روز تو بیا


م*س*ت رود نگار من در بر و در کنار من
هیچ مگو که یار من باکرمست و باوفا


آمد جان جان من کوری دشمنان من
رونق گلستان من زینت روضه رضا​
 

COOKiE

[سرپرست بخش عمومینو]
پرسنل مدیریت
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-18
نوشته‌ها
2,603
مدال‌ها
23
سکه
13,099

غزل شمارهٔ ۵۲

چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما
کفر شدست لاجرم ترک هوای نفس ما


چونک به عشق زنده شد قصد غزاش چون کنم
غمزه خونی تو شد حج و غزای نفس ما


نیست ز نفس ما مگر نقش و نشان سایه‌ای
چون به خم دو زلف تست مسکن و جای نفس ما


عشق فروخت آتشی کآب حیات از او خجل
پرس که از برای که آن ز برای نفس ما


هژده هزار عالم عیش و مراد عرضه شد
جز به جمال تو نبود جوشش و رای نفس ما


دوزخ جای کافران جنت جای مؤمنان
عشق برای عاشقان محو سزای نفس ما


اصل حقیقت وفا سر خلاصه رضا
خواجه روح شمس دین بود صفای نفس ما


در عوض عبیر جان در بدن هزار سنگ
از تبریز خاک را کحل ضیای نفس ما​
 

COOKiE

[سرپرست بخش عمومینو]
پرسنل مدیریت
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-18
نوشته‌ها
2,603
مدال‌ها
23
سکه
13,099

غزل شمارهٔ ۵۳

عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
گفتم می می‌نخورم پیش تو شاها


داد می معرفتش آن شکرستان
م*س*ت شدم برد مرا تا به کجاها


از طرفی روح امین آمد پنهان
پیش دویدم که ببین کار و کیاها


گفتم ای سر خدا روی نهان کن
شکر خدا کرد و ثنا گفت دعاها


گفتم خود آن نشود عاشق پنهان
چیست که آن پرده شود پیش صفاها


عشق چو خون خواره شود وای از او وای
کوه احد پاره شود خاصه چو ماها


شاد دمی کان شه من آید خندان
باز گشاید به کرم بند قباها


گوید افسرده شدی بی‌نظر ما
پیشتر آ تا بزند بر تو هواها


گوید کان لطف تو کو ای همه خوبی
بنده خود را بنما بندگشاها


گوید نی تازه شوی هیچ مخور غم
تازه‌تر از نرگس و گل وقت صباها


گویم ای داده دوا هر دو جهان را
نیست مرا جز ل*ب تو جان دواها


میوه هر شاخ و شجر هست گوایش
روی چو زر و اشک مرا هست گواها​
 

COOKiE

[سرپرست بخش عمومینو]
پرسنل مدیریت
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-18
نوشته‌ها
2,603
مدال‌ها
23
سکه
13,099

غزل شمارهٔ ۵۴

از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها
دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر می‌خا


به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل
دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا


تصورهای روحانی خوشی بی‌پشیمانی
ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر او اخفی


ملاحت‌های هر چهره از آن دریاست یک قطره
به قطره سیر کی گردد کسی کش هست استسقا


دلا زین تنگ زندان‌ها رهی داری به میدان‌ها
مگر خفته‌ست پای تو تو پنداری نداری پا


چه روزی‌هاست پنهانی جز این روزی که می‌جویی
چه نان‌ها پخته‌اند ای جان برون از صنعت نانبا


تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو
زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا


از این سو می‌کشانندت و زان سو می‌کشانندت
مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا


هر اندیشه که می‌پوشی درون خلوت سینه
نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما


ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می‌نوشد
شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا


ز دانه سیب اگر نوشد بروید برگ سیب از وی
ز دانه تمر اگر نوشد بروید بر سرش خرما


چنانک از رنگ رنجوران طبیب از علت آگه شد
ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا


ببیند حال دین تو بداند مهر و کین تو
ز رنگت لیک پوشاند نگرداند تو را رسوا


نظر در نامه می‌دارد ولی با ل*ب نمی‌خواند
همی‌داند کز این حامل چه صورت زایدش فردا


وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده
اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما


وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را
فسانه دیگران دانی حواله می‌کنی هر جا​
 

COOKiE

[سرپرست بخش عمومینو]
پرسنل مدیریت
سطح
9
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-18
نوشته‌ها
2,603
مدال‌ها
23
سکه
13,099

غزل شمارهٔ ۵۵


شب قدر است جسم تو کز او یابند دولت‌ها
مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمت‌ها


مگر تقویم یزدانی که طالع‌ها در او باشد
مگر دریای غفرانی کز او شویند زلت‌ها


مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند
و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعت‌ها


عجب تو بیت معموری که طوافانش املاکند
عجب تو رق منشوری کز او نوشند شربت‌ها


و یا آن روح بی‌چونی کز این‌ها جمله بیرونی
که در وی سرنگون آمد تأمل‌ها و فکرت‌ها


ولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونی
بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفت‌ها


عجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چه
از او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملت‌ها


چو زلف خود رسن سازد ز چه‌هاشان براندازد
کشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرت‌ها


چو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابد
خمش که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌ها​
 

ندوش؛

[معاونت اجرایی بازنشسته سایت]
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
980
مدال‌ها
25
سکه
4,989
جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
 

ندوش؛

[معاونت اجرایی بازنشسته سایت]
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
980
مدال‌ها
25
سکه
4,989
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود

دیده عقل م*س*ت تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود
 

ندوش؛

[معاونت اجرایی بازنشسته سایت]
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
980
مدال‌ها
25
سکه
4,989
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای
درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در بین گفت من و شنود من
 

ندوش؛

[معاونت اجرایی بازنشسته سایت]
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-17
نوشته‌ها
980
مدال‌ها
25
سکه
4,989
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
 
بالا