اشعارِ احمد شاملو | تالار ادبیات

[Soheil]

می‌خواهم با تمام وجود زندگی کنم،
زندگی را بچشم،
لمس کنم،
در آغوش بگیرم.
و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است.

 

[Soheil]

تو را در سخت‌ ترین سال‌های عمرم یافتم که تصمیم گرفته بودم زندگی را چون پیراهن ژنده‌یی به دور اندازم، و وجود تو به من حرارت و زندگی داد. وجود تو مرا به زندگی ترغیب کرد. وجود تو مرا نگه داشت و امروز وجود توست که سبب می‌شود با تمام نیروی خود به سوی زندگی برگردم و برای آینده ی خود طرح و نقشه بریزم.
سال‌های سیاهی را گذراندیم. اکنون آینده به ما نزدیک می‌شود.

 

[Soheil]

کار دیگری نداریم من و خورشید،
برای دوست داشتنت بیدار می‌شویم
هر صبح ...

 

[Soheil]

‌
آدم‌ها ...
همه می‌پندارند که زنده‌اند !
برای آن‌ها
تنها نشانه‌ى حیات
بخار گرم نفس‌هایشان است
کسی از کسی نمی‌پرسد
آهای فلانی
از خانه دلت چه خبر ...
گرم است...؟ چراغش نوری دارد هنوز...!؟