• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854

1000017580.jpg

*تگ فاخر*

دلنوشته: تنها؛ به وسعت من‌های بعد از تو

دلنویس: مهبان
ژانر: عاشقانه

مقدمه:

گاهی از تنهایی بعد از تو می‌ترسم.
با خود می‌گویم: اگر روزی بیاید که او نباشد چه؟
شانه‌ای نباشد تا گریه‌هایم پشت عظمت‌شان جاری شود.
و غروب‌ها؛
آه از غروب‌هایی که پس از آن، شب فرا می‌رسد.

ناظر: @yas_NHT
ویراستار: @ARNICA
 

worning.f

کاربر اخراجی
LV
0
 
Joined
Aug 16, 2023
Messages
979
سکه
6,045

21_14_59_downloadfile (1).png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوطه‌ به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.​



همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.​



پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.​

[ درخواست نقد آثار ]
[ درخواست تگ آثار ]


شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.​



بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.​



در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.​



𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]
 

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854
باران، خود را به شیشه می‌کوبید تا آتش وجودم را خاموش کند.
غافل از این که "خود" این تن را به آتش کشیدم و هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌توانست آن را خاموش کند.
با هر شعله‌ای که از وجودم زبانه کشید عجین می‌شدم، می‌سوختم و می‌ساختم.
و اکنون از من، خاکستری بر جای مانده که باد آن را به دریا می‌برد، تا افسانه‌ام به گوش مردم ساحل نشین برسد.

آگاه باشید!
آنگاه که جرقه‌ای روشن شد، در بهت زیبایی‌اش؛ عقل را از دست ندهید.
 
Last edited:

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854
در شب‌های بعد از تو، باور نمی‌کردم چقدر بارانی باشد هوای دلم.
آن‌قدر که تا ساعت‌ها زیر باران تنهایی خود، قدم زنان از کوچه پس کوچه‌های شهر عبور کنم.
در سرمای نبودت‌، سوزش چنان بر تک‌تک ذرات استخوانم رخنه می‌کرد که باران هم نمی‌توانست آتش آن را خاموش کند.
اه! چه دیر می گذرد. چه سرمایی دارد.
چقدر تب دارم.
 
Last edited by a moderator:

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854
می‌دانی!
هنوز هم به دنبال بوی عطر اقاقیای تو؛ خیابان‌ها را پشت سر می‌گذرانم. آدم‌ها را پس می‌زنم.
در خیالاتم، گاه به تو نزدیک می‌شوم؛
اما نه.
باز هم اشتباه می‌کنم. این تو نیستی.
موهای تو، دستان تو، لبخند تو، هیچ‌کدام نیست.
از تو برایم تنها خاطره‌هایی مانده و همان عکس دو نفره روی صفحه گوشی.
آن روز که گفتی تا ابد در کنارم می‌مانی؛
اما نه! باز هم نشد. انگار همین دیروز بود.
چه زود گذشت. چه دیر می‌گذرد.
 
Last edited by a moderator:

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854
روی صندلی چرمی خسته از زندگی، پشت چراغ قرمز؛ نگاه می‌کردم به قطرات باران که چگونه مانند شلاق به شیشه می‌خوردند.

ناگهان تو را دیدم.
با همان کت مشکی و شال گردن سفید که آخرین بار به تن کرده بودی و موهای سیاهت که به دست باد به بازی گرفته شده بود، صورت پنهانت زیر چتر خاطره هایمان؛ در نم نم بارانی آن روزها، از رو به رویم گذشتی.
حیران شدم.
خدایا! مگر می‌شود؟
بی‌خیال باران و همه چیز دویدم. چراغ سبز شد. در میان بوق سر سام‌آور و برخورد گاه گاهم با ماشین‌ها؛ به سمت تو پرواز کردم.
بار دیگر نه.
و این تو نبودی میان تازیانه‌ی باران.
باز هم من؛ و من؛ و من.
تنها، سرگردان، خسته تر از همه وقت.
 
Last edited by a moderator:

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854
نمی‌دانستم شاید این آخرین باری باشد که محو اعماق چشمانت می‌شوم.
ای کاش زمان متوقف میشد و آن لحظه هرگز تمام نمی‌شد.
هیچ‌وقت آخرین دیدارمان را فراموش نمی‌کنم. حتی گرمای لبخند و مهر آغوشت؛ هنوز در خاطرم هست.
آخرین لبخند، آخرین نگاه، آخرین خاطره.
و اکنون؛ از تو تنها پژواک صدایی در زمان برایم باقی ماند: «خداحافظ»
 
Last edited by a moderator:

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854
《مهبان》

اولین بار که صدایم کردی، با خود گفتم حتماً اشتباهی رخ داده یا شاید نامم را فراموش کرده‌ای؛
اما بعد، در چشمانم خیره شدی و گفتی:
«- نگهبانم باش، نگهبان این ماه.»
مبهوت و سرگشته، تنها به این فکر می‌کردم آیا درست شنیده‌ام؟
چگونه این را از من می‌خواستی؟
از کسی که حتی نمی‌توانست مراقب خودش باشد.
من فقط می‌خواستم به کسی که دوستش دارم تکیه کنم؛ ولی تو، مصمم، با تلاطم چشمانت منتظر جواب بودی و من گیج‌تر از هر زمان که فکرش را بکنی.
 
Last edited by a moderator:

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854
قرار اولمان یادت هست؟ همان روز که دل به دریا زدی، روی نیمکت پارک، من نشسته بودم و تو دستانم را گرفتی، فارغ از حرف بقیه زانو زدی و گفتی دوستم داری.
سرخ شدم، ریز خندیدم و بعد رفتم.
تو ماندی و دل بی‌قرار من که برخلاف دستور ذهنم، بیشتر از قبل به تو دل باخت.
نمی‌دانی چقدر سخت بود تظاهر به دوست نداشتنت و نگه داشتن ماسک دروغین بی‌تفاوتی در برابر تو بر صورتم.
 
Last edited by a moderator:

mahban

بابا مَهِ کدوم بان؟
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,962
Awards
2
سکه
33,854
دلتنگ خاطره‌هایمان در پس پرده شب، هق‌هق کنان درون خود می‌پیچم.
ترس نبودنت، آخر گریبانم را چنان مچاله کرد که حتی بغض هم نتوانست راه خود را باز یابد.
و اشک‌هایی که در نبودت باید سرازیر میشد به یک‌باره چون قلوه سنگی بزرگ، در حنجره‌ام لانه کرد.
آن لحظه که گفتم نباشی، نفسی در من نیست را یادت هست؟
و تو دیگر نیستی نفس جان.
 
Last edited by a moderator:

Who has read this thread (Total: 0) View details

Top Bottom