بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی ایجاد شده است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذتبخش موفقیت را بچشید!
ثبتنام
ورود به حساب کاربری
نويسندگان گرامی توجه کنید:
انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
(کلیک کنید.)
قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
(کلیک کنید.)
انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری میباشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما
مسدود میگردد.
باز کردن گره از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرفهایش، ما را به کشف حقیقت نزدیکتر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
نقل است هنگامی که به دنیا آمدم وقتی که پرستار مرا بعد از رقص نوزاد(یک چیزی توی مایههای رقص چاقو- مختص پرستاران و ماما ها) در آغو*ش پدرم گذاشت. پدرم که حیرت کرده بود اولین جملهای که بعد از دیدن شاه پسرش بر زبان راند این بود:
- چقد زشتهههههههه?
هیچی دیگر نصف مبلغی را که داده بود از پرستار گرفت و در جیبش گذاشت
اصلا من از همان اولش کم خرج بودم
ما روستازادهها کلا انسانهای شریفی هستیم.
پدرم یک ماده گاو پیر دارد که گاهی او را برای چرا به علفزار میبریم و اینها
یک خانهی کاهگلی داشتیم که به لطف دولت چند سال پیش تخریبش کردیم و از نو ساختیمش و الان داریم قسط های آن وام را میدهیم.
در مجموع بالا و پایین زندگیمان به اندازه ل*ب تاب شما نمیشود???
ما روستازادهها کلا انسانهای شریفی هستیم.
پدرم یک ماده گاو پیر دارد که گاهی او را برای چرا به علفزار میبریم و اینها
یک خانهی کاهگلی داشتیم که به لطف دولت چند سال پیش تخریبش کردیم و از نو ساختیمش و الان داریم قسط های آن وام را میدهیم.
در مجموع بالا و پایین زندگیمان به اندازه ل*ب تاب شما نمیشود
یکروز که مثل هر روز از خواب بیدار شدم و به کانون گرم خانواده پیوستم. مادرم با مهربانی صبحانه را حاضر کرد و از من پرسید:
- امروز حالت چطوره؟ خوبی؟
لبخندی زدم و گفتم:
- عالیم مامان عاااالیی
درحالی که غم از دست دادن دختر همسایه از درون در حال متلاشی کردنم بود
ظهر که پدرم را دیدم ازم پرسید:
- پسرم درسات چطوره؟ خوب پیش میره؟
لبخندی زدم و گفتم:
- عالین بابا عاااالیی
درحالی که غم از دست دادن دختر همسایه، وضعیت تحصیلیام را متلاشی کرده بود
خواستم بگویم. من دروغگو هستم و یک هویت فیک دارم هیچگاه به سوالاتتان پاسخ صادقانه ندادهام?
من یک آهنگ دارم ۶ مگابایت است ولی ۸۰ گیگ خاطره دارد. میفهمی!؟ این خندههایم را نبین این خندهها برچسب است روی دلم. مشتی! من این نبود بخدا. ولی الان خندههایم هم روی مخم است. پر از حرفیم ولی خب بگوییم که چه شود؟ توی انقلاب دردهایم خیلیها در حد شعار بودند و این حرفها دیگر