به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,817
مدال‌ها
4
سکه
24,129
یک شنبه عید پاک بود و قرار بود جشنی برپا شود. در حالی که در گلخانه سنگی نشیمن مزرعه های فرانکلین ایستاده ام دسته ای از کودکان را دیدم که در چمن ها مثل تیر می دویدند و گرگم به هوا بازی می کردند. بی درنگ به دخترم اندیشیدیم و از یکی از زنانی که با آن ها بود پرسیدم: بچه ها این جا چه کار می کنند؟"
برخی از مادر و پدر ها آن ها را یکشنبه در میان با خود می آورند. باید از پگی فلینچ بپرسی او و جیم نات برنامه کودکان را اداره می کنند. حالا یک نام داشتم و اندیشه ای تازه دخترم می توانست با من بیاید. می خواستم به تیمی بپیوندم که به ویژه با کودکان کار می کرد، اما آیا من را می پذیرفتند؟ و آیا تیم باید از خانواده ناکارآی من با خبر شود؟

بی تردید کودکی سختی که من را مانند شبح دنبال می کرد، سر راه بزرگ کردن دخترم سبز می شد. الگو های قدیمی که بر من سایه می افکندند. تنها چیزی بود که بلد بودم. بدون تجربه خودم از چند و چون کارکرد خانواده به هنجار یا چند و چون سخن گفتن یا رفتار یک مادر مهربان گمان می بردم محکومم که جهنم خاص بزرگ شدن خودم را تکرار کنم به تأثیری تازه نیاز بود. امیدوار بودم کار کودکان الگویی به من دهد. راهی برای بودن با دخترم که هنوز نمی توانستم به خیال و نگاره در آورم. اما بی تردید برای زندگی او و خودم حیاتی بود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,817
مدال‌ها
4
سکه
24,129
به گوش پگی رسانده شده که من مشتاق پیوستن به تیم او بودم و به یکی از جلسات شان دعوت شدم. تازه دور میزی در اتاق ناهار خوری او گرد آمده بودیم که پگی نگاه بی طرفانه ای به من انداخت و پرسید: "می خواهی با کودکان کار کنی؟"
تا آن جا که می توانستم با راستگویی اعتراف کردم که با وجودی که چند سالی بود در کار گورجیف بودم، نمیدانستم چه گونه با کودکان کار کنم؛ نویسنده بودم و زبر دستی های به درد بخور زیادی نداشتم.
پگی اطمینان بخشید "که همه می خواهند نه به خاطر کودکان بلکه به خاطر کودکی خودشان با این تیم کار کنند. اگر پرسشی در این باره داری که کیستی، اگر بتوانی پرسشی باز درباره کودکان و کاری که ما می کوشیم پیش ببریم را نگاه داری، همین می تواند کافی باشد."

اقرار کردم که پرسش کم ندارم.
پگی گفت: "ما عصر های چهارشنبه جمع می شویم. ساعت هفت بیا." پذیرفته شده بودم.
پس از به سختی یک جلسه با اعضای هم تیم، یک شنبه صبحی خود را در کلبه کودکان با نام کوچه کُری Corey Lane یافتم. بر خلاف خانه بزرگ مزرعه های فرانکلین بسیار کوچکت از آن می نمود تا انرژی های پر فوران کودکان و نوجوانانی را در خود بگیرد که در این اتاق های کوچک گرد آمده بودند و از پلکان باریک کلبه سه پله یکی بالا و پایین می دویدند. با بلاتکلیفی در آستانه در ایستادم و منتظر ماندم کسی به من توجه و راهنماییم کند. انگار کودکان همه یکدیگر را می شناختند. حال و هوای غریبه ها را داشتم. پژواک های کودکی تنهای خودم بی تفاوتی کودکان را دردناک می کرد.
 
بالا