mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
جعفر نگاهی به کالا ها می اندازد و هر از گاه می ایستد تا با آشنایان خود سلام و علیکی کند اما به نظر میرسد که هیچ چیز چنگی به دلش نمی زند. از تمامی حرکاتش غرور مردی می بارد که مزه همه لذت های دنیا را چشیده به همقطاران خود با ارباب منشی افتادگی نشان می دهد اما به بقیه با خفت و تحقیر یا انزجار نگاه می.کند مرد باتجربه و دنیا دیده ای است و چیز هایی که بقیه مردم برایش دست و دل می شکنند و خود را برایشان به آب و آتش می زنند دیگر هیچ چنگی به دل او نمی زنند.
در همین لحظه دو زن از خیابانی فرعی از سمت چپ وارد میدان می شوند. یکی از آن ها زینب زن جوان بیست یا بیست و دو ساله ای از تبار هندی ایرانی است، با قامتی بلند و کشیده و چهره ای بسیار زیبا پیراهن و شلوار سفیدی بر تن دارد و دستاری سبز به دور کمر بسته موهای سرش با فرقی از میان با سربندی طلایی بسته شده، چادری بر سر دارد اما پوشیه ندارد.
زن دیگر، حیلا ندیمه اش است زنی كوتاه قد، فربه میان سال و نیک سرشت که یک کت مخمل آبی زیر چادری بنفش بر تن دارد دهانش را با دستمال پوشانده است.
در همین لحظه دو زن از خیابانی فرعی از سمت چپ وارد میدان می شوند. یکی از آن ها زینب زن جوان بیست یا بیست و دو ساله ای از تبار هندی ایرانی است، با قامتی بلند و کشیده و چهره ای بسیار زیبا پیراهن و شلوار سفیدی بر تن دارد و دستاری سبز به دور کمر بسته موهای سرش با فرقی از میان با سربندی طلایی بسته شده، چادری بر سر دارد اما پوشیه ندارد.
زن دیگر، حیلا ندیمه اش است زنی كوتاه قد، فربه میان سال و نیک سرشت که یک کت مخمل آبی زیر چادری بنفش بر تن دارد دهانش را با دستمال پوشانده است.