به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,315
مدال‌ها
11
سکه
21,287
جعفر نگاهی به کالا ها می اندازد و هر از گاه می ایستد تا با آشنایان خود سلام و علیکی کند اما به نظر میرسد که هیچ چیز چنگی به دلش نمی زند. از تمامی حرکاتش غرور مردی می بارد که مزه همه لذت های دنیا را چشیده به همقطاران خود با ارباب منشی افتادگی نشان می دهد اما به بقیه با خفت و تحقیر یا انزجار نگاه می.کند مرد باتجربه و دنیا دیده ای است و چیز هایی که بقیه مردم برایش دست و دل می شکنند و خود را برایشان به آب و آتش می زنند دیگر هیچ چنگی به دل او نمی زنند.

در همین لحظه دو زن از خیابانی فرعی از سمت چپ وارد میدان می شوند. یکی از آن ها زینب زن جوان بیست یا بیست و دو ساله ای از تبار هندی ایرانی است، با قامتی بلند و کشیده و چهره ای بسیار زیبا پیراهن و شلوار سفیدی بر تن دارد و دستاری سبز به دور کمر بسته موهای سرش با فرقی از میان با سربندی طلایی بسته شده، چادری بر سر دارد اما پوشیه ندارد.

زن دیگر، حیلا ندیمه اش است زنی كوتاه قد، فربه میان سال و نیک سرشت که یک کت مخمل آبی زیر چادری بنفش بر تن دارد دهانش را با دستمال پوشانده است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,315
مدال‌ها
11
سکه
21,287
زینب توپی پارچه که در دستمالی حریر پیچیده شده در دست دارد. با برازندگی از میدان می گذرد و به گدا هایی که سر راهش قرار می گیرند صدقه می دهد. جعفر او را می بیند و با چشم دنبالش می کند چهرۀ زینب او را به خود می کشاند شاید چون در نخستین نگاه او را یاد کسی یا چیزی می اندازد از رسول و آشنایان دیگرش می پرسد که آن زن کیست، اما هیچ کس او را نمی شناسد.

درست در همان لحظه زینب به سوی زن گدایی می رود که پسر نیمه برهنه هشت ساله ای که زخم بازی بر بازوی لختش دارد در کنارش ایستاده هنگام دادن صدقه، زینب زخم را می بیند و در حالی که خم می شود با هم دردی با زن در این باره گفت و گو می کند. سرانجام چیزی به او می گوید به یکی از خیابان های کناری اشاره می کند و سپس به پسرک. از حرکات اشاره اش پیدا است که دارد به زن سفارش می کند که پسرک را برای درمان زخمش به کجا ببرد.

در این مدت جعفر چشم از زینب بر نمی دارد.
زینب دلش می خواهد زخم بازوی پسرک را ببندد اما چیزی برای این کار ندارد برای همین دستمال حریری را که دور توپ پارچه بود باز می کند و به دور بازوی پسرک روی زخم می بندد. سپس همراه با میدان را ترک می کند و وارد یکی از خیابان های کناری می شود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,315
مدال‌ها
11
سکه
21,287
جعفر بی درنگ با رسول رایزنی می کند. روشن است که دارد به او دستور می دهد دنبال زینب برود و هر چه می تواند در باره او اطلاعات به دست آورد با ناپدید شدن زینب از دید رسول دنبال او به همان خیابان می رود. جعفر ایستاده و او را تماشا می کند و بعد آهسته به سوی زن گدا می رود و شروع به گفت و گو با او می کند.

با دیدن دستمال حریر زینب روی بازوی پسرک، نمی داند چرا هوس می کند آن را بخرد پولی برای خرید آن به زن پیشنهاد می کند، اما زن حاضر نمی شود آن را بفروشد برای همین جعفر یک مشت پول روی زمین می ریزد و با زور دستمال را از بازوی پسرک باز می کنند و سپس آهسته به سوی میانه میدان به راه می افتد. زن حیرت زده پول ها را از روی زمین جمع می کند و دستانش را به سمت آسمان بلند کرده و از جعفر سپاس گزاری می کنند. سپس دست پسرک را می گیرد و به سوی کوچه ای که زینب نشان داده بود به راه می افتد.

رسول با ادا هایی که گویای نشدنی بودن کاری است باز می گردد و به جعفر می گوید که فهمیده زینب زنی نیست که به هیچ رو بتوان به او نزدیک شد سپس در حالی که هنوز با هم گفت و گو می کنند، از یکی از خیابان های سمت چپ از میدان بیرون می روند.
عصر نزدیک می شود. در یکی از کوچه ها جنبش و جوش زیادی در جریان است و درویشی به همراهی جمعیتی که زنان و کودکان زیادی هم در میان آن ها دیده می شوند از آن بیرون می آید. این درویش در
این اواخر محبوبیت زیادی در آن کشور پیدا کرده و مورد احترام مردمان بسیاری از ملیت های گوناگون قرار گرفته است. ابیات مقدسی را زیر ل*ب زمزمه می کند و با آهنگ اشعار به بدن خود حرکاتی می دهد که مانند ژیمناستیک یا رقص است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,315
مدال‌ها
11
سکه
21,287
معنای شعر این است


خدا برای همه یکی است
اما سه وجهی است
مردمان گمراه می شوند، چون او هفت وجه دارد
در کلیتش یک آوایی است
در تقسیماتش چند آوایی
و در تقسیمی دیگر نا همساز
او همه جا و در همه است
هر کس بسته به صفاتش
او را می بیند
و بخشی از او را لمس می کنند
اما کسی که او را لمس می کند اگر نادان باشد
كل او را در آن بخشی که لمس می کند، می بیند
و بی آن که تردید به دل راه دهد در باره اش موعظه می کند
و مرتکب گناه می شود
زیرا در ستیز با قوانینی رفتار می کند
که در فرمان های والا ترین بنیاد نهاده شده فرمان این است:
من راستی و درستی (حقیقت)ام
بی باوری تان شما را به نزدیک من می کشاند
زیرا کسی که من را می بیند

پایان بیت ها در صدای بلند طبل کوبیدن هایی که بر گرد شارلاتانی دارو فروش به صدا در می آید گم می شود.
سرخی غروب ژرفنای بیش تری می یابد. فروشندگان یکی یکی بساط خود را جمع می کنند و مغازه های خود را می بندند. در لحظه ای که حرکت جمعیت به اوج می رسد، پرده پایین می آید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,315
مدال‌ها
11
سکه
21,287
پرده دوم

در مکتب جادوگر سفید


اتاقی بزرگ که بیش تر مانند آزمایشگاه یا رصدخانه است با طاقچه هایی که روی آن ها با شیشه و قرابه و اشیایی با شکل های که عجیب یاد آور دستگاه های مدرن است و چندین طومار و کتاب پوشیده شده است.

پشت اتاق پنجره ای است که با پرده پوشیده شده در سمت چپ دری به اندرونی می رود در سمت راست در دیگری که به بیرون باز می شود.
در گوشه سمت راست ساعتی شنی دیده می شود. در سمت چپ میز های کوتاهی که روی آن ها شیشه ها قرابه ها و کتاب های باز دیگری است.

در مقابل پنجره تلسکوپی دیده می شود که شکل عجیبی دارد و سمت چپ دستگاهی مانند میکروسکوپ روی میز کوتاهی به چشم می خورد. در سمت راست یک صندلی اورنگ مانند بزرگ با پشتی سیاه بزرگی قرار دارد که روی آن نماد انیگرام دیده می شود و سمت چپ صندلی کوچکی که مخصوص دستیار جادوگر است.
 
بالا