• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

آینازاولادی

[گرافیست+مدیرتالارمینیمال+کتابخوان+نویسنده‌برتر]
Staff member
LV
2
 
Joined
Sep 24, 2024
Messages
245
Awards
3
سکه
1,340
نام: مدرسه‌ی خون‌آشام‌ها
نویسنده: @آینازاولادی
ناظر: @yeganeh
ژانر: فانتزی، ترسناک، طنز
ورژن: بی‌تی‌اس
خلاص:
زندگی‌ هفت پسر مشهور کره‌ای از گروه معروف بی‌تی‌اس دچار تحولی شگفت انگیز خواهد شد؛ قرار است کمی با سرنوشت آن‌ها بازی شود، همیشه صدای فلوت زن را دنبال کن...

مقدمه:
هنگامی که سرنوشت راهت را از مسیر فعلی‌ات جدا می‌کند، به دنبال فرصت‌هایی باش که تا بحال چیزی از وجود آن‌ها نمی‌دانسته‌ای! به صدا‌ی درونت گوش‌ کن، تو همان راوی همیشگی داستانت هستی.
 
Last edited:
امضا : آینازاولادی

آینازاولادی

[گرافیست+مدیرتالارمینیمال+کتابخوان+نویسنده‌برتر]
Staff member
LV
2
 
Joined
Sep 24, 2024
Messages
245
Awards
3
سکه
1,340
IMG_20250729_115822_983.png
نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار فن‌فیکشن خود انتخاب کرده‌اید!
از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:


‌برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌




بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:


برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:


بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:


برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:


پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:


برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:


‌و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.


با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار ادبیات داستانی]
 
Last edited:

آینازاولادی

[گرافیست+مدیرتالارمینیمال+کتابخوان+نویسنده‌برتر]
Staff member
LV
2
 
Joined
Sep 24, 2024
Messages
245
Awards
3
سکه
1,340
همه‌چیز از اون‌ روز عجیبی شروع شد که همه‌ی پسرای بی‌تی‌اس داشتن برای یکی از بزرگ‌ترین اجراهای خودشون آماده می‌شدند.
کیم‌تهیونگ پر قدرت درون اتاق تمرین فریاد زد:
- خب بچه‌ها اجرای امروز خیلی مهم و حساسه امیدوارم که بازهم مثل همیشه برنده ما باشیم و همگی موفق باشیم.
طبق معمول کیم‌نامجون با استفاده از مغز بیشتر موافقه تا استفاده از کلام و سخن انگیزشی.
- چطوره اول یکم برای تورهای آینده زبان انگلیسی کار کنیم؟
جئون‌جونگ‌کوک کوچیک ترین عضو گروه سعی داره با سر‌به‌سر گذاشتن نامجون اونو بخندونه.
- هی هیونگ، یک‌بار دیگه اسم درس خوندن بیاری وسط کنسرت می‌اندازمت تو جمعیت تا آرمی‌ها ببرنت از دستت راحت شیم.
نامجون ترجیح داد بجای خندیدن این حرف کوک رو نوعی تحدید جدی تلقی کنه و سکوت رو در پیش بگیره.
- اوکی، من دیگه ساکت میشم.
کیم‌سوکجین، بزرگ‌ترین عضو، معروف به مامان گروه.
بیشتر اوقات غرغر می‌کنه اما جیزی توی دلش نیست.
هدفش تربیت و سروسامان دادن به اوضاع بچه‌های گروهه.
- پسرا، ما اصلا تمرین نکردیم و من خیلی استرس دارم. اگه گند بزنید همتون رو تنبیه می‌کنم تا یک هفته خونه رو تمیز کنید!
جانگ هوسوک، معروف به جی‌هوپ.
اون منبع امید و مشاور انگیزشی گروه و طرفداراشون هست.
هرگز ناامیدتون نمی‌کنه.
- نگران نباش جین،‌ ما همیشه برنده هستیم.
مین‌یونگی، معروف به شوگا، آگوست‌دی و نارنگی.
عاشق نارنگی خوردنه و هیچ‌وقت، تاکید می‌کنم هیچ‌وقت دست از خوابیدن بر نمی‌داره.
- اگر جین به غر زدناش و هوسوک به امید دادن‌هاش پایان داده من برم بخوابم!
پارک‌جیمین، معروف به موچی و گلدن دنسر گروه.
بیشتر اوقات گرسنه‌هست، نمی‌تونه از شیطنت دست برداره.
جیمین، جونگ‌کوک و تهیونگ همیشه توی یک تیم هستن تا اعضای بزرگ.تر گروه رو اذیت کنن.
جیمین فریاد زنان روی زمین ولو شد.
- من گشنمه، ای خدا، صبرکنید! کیمچی منو کی خورده؟ خودش بیاد اعتراف کنه! من می‌دونم کار شماها بوده.
نامجون چاره‌ای جز نگاه کردن به اونا نداشت.
لبا‌س‌های تمام اعضا بصورت یک دست تیشرت طوسی و شلوار گرم‌کن مشکی با خط‌های سفید در کناره‌ی پاچه‌هایشان بود.
موهای‌همه یک‌دست مشکی براقه‌.
- با کیا دارم میرم روی صحنه‌ی اجرا، محشره!‌ یکی که بی استرس میگه موفق میشیم، اون یکی می‌خواد منو بندازه تو جمعیت طرفدارا تا از دستم راحت شه، اونم میگه نگران نباشید انگاری باقلواعه درست شه! اونم که تازه ازخواب پاشده می‌خواد بازم بخوابه، اینم میگه گشنمه کیمچی من کی‌خورده... خدایا صبر بده.
گوشی تهیونگ زنگ میخوره و همه رو می‌کنه.
تهیونگ گوشی رو جواب میده تا هویت تماس گیرنده رو متوجه بشه.
جیمین نزدیک تهیونگی میشه که بعد از گذاشتن گوشی بر روی گوشش واکنشی جز سکوت و مات‌زدگی نداشت.
- کی بود تهیونگ؟
- راستش نمی‌دونم، ببخشید بچه‌ها من اصلا امروز حالم خوب نیست؛ نمی‌تونم بیام روی صحنه و اجرا داشته باشم. باید برم استراحت کنم بعدش...
هنوز حرفش تموم نشده بود که دوباره گوشیش زنگ خورد.
یونگی جلو اومد تا داوطلبانه موبایلش رو حواب بده.
- بزار من جواب بدم، الو بله؟ آه، مدیر هونگ، بله من به بچه‌ها خبر میدم؛ اتفاقا حال تهیونگم خوب نبود عجب خبر خوبی! خدانگهدار.
جی‌هوپ نمی‌تونه جلوی کنجکاویش رو بگیره.
- مدیر هونگ چی گفت شوگا؟
- هیچی، من برم بخوابم که برنامه به دلایلی کنسله!
همه با کسلی تمام به سمت اتاقاشون تو طبقه‌ بالا رفتن، تنها کسی که اون‌جا تنها موند تهیونگ بود.
دوباره گوشیش زنگ خورد.
با ترس نگاهی به صفحه گوشیش انداخت، بازهم همون شماره. گوشی رو جواب داد:
- بله بفرمایید؟
صدایی آروم و زمزمه کنان به اون گفت:
- امشب میایم سراغتون.
گوشی به سرعت قطع شد.‌
تهیونگ سرش رو که برگردوند دید همه تو چارچوب در وایسادن و اونو نگاه می‌کنن.
- می‌دونم که الان همشون یک علامت سوال بزرگ هستن، ولی من خودم از اونا بدترم.
#مدرسه‌ی‌خون‌آشام‌ها
#bts
#آینازاولادی
 
Last edited:

آینازاولادی

[گرافیست+مدیرتالارمینیمال+کتابخوان+نویسنده‌برتر]
Staff member
LV
2
 
Joined
Sep 24, 2024
Messages
245
Awards
3
سکه
1,340
جیمین سکوت جمع رو شکست تا بتونه از ماجرا چیزی بفهمه.
- تهیونگ، اون کی بود؟
تهیونگ نمی‌دونست چی باید بهشون بگه، سعی کرد خودشو بزنه به اون راه.
- خب راستش پیتزایی بود، می‌خواست سفارش برامون بیاره.
همه باهم داد زدم سر تهیونگ و اونو دروغگو خطاب کردن.
- از شدت دادشون چشمامو بستم و جفت گوشامو مالیدم، چقدر صداتون بلنده!
نامجون خیلی عصبیه.
- همین الان میگی کی بود یا...
کوک بقیه حرفشو ادامه داد.
- یا می‌اندازیمت بین طرفدارا. همه پوکر نگاهم می‌کردن،
خب چیه؟
جی‌هوپ انگار متوجه‌ چیزی شده.
- هیش اجازه بدین تهیونگ ادامه بده، خب داشتی می‌گفتی؟
تهیونگ چشم‌هاشو توی حدقه چرخوند و نفس عمیقی کشید.
- اولین بار که تلفنم زنگ خورد رو با یک مکالمه‌ی الکی به پایان رسوندم و قطعش کردم، هر دوباری که زنگ زد گفت امشب میایم سراغتون!
پسرا نمی‌تونستن باورش کنن.
طبق معمول مین‌یونگی سعی کرد آرامش رو برقرار کنه.
- توجه نکنید، بیاید امشب با خیال راحت بخوابیم!
نیمه‌شب از راه رسید، همه تو اتاق تمرین جمع شده بودن، انگاری واقعا ترسیدن؛ هیچ‌کس خوابش نمی‌برد.
جین آروم آروم صحبت کرد.
- بچه‌ها جو خیلی ترسناک شده، نه؟ تهیونگ ساعت چنده؟
ساعتش رو چک کرد.
- عام بزار ببینم، خواستم بگم ۱
دوازده که یک‌دفعه چراغا شروع به خاموش و روشن شدن کردن.
جونگ کوک ترسید و فریاد زد.
- خدای من هیونگا کمک! نفهمیدم چیشد که همه چیز سیاه شد، چه اتفاقی افتاد؟
(چندساعت بعد)
نامجون بالاخره به‌هوش اومد.
- ساعت نزدیک سه صبح بود؛ آخ سرم، چه اتفاقی افتاد؟ پس بچه‌ها کوشن؟ اطراف رو نگاه کردم، همه‌ توی یه باغ عجیب بودیم.
بچه‌ها بیهوش بودن، پاشدم رفتم بالاسرشون و یکی‌یکی همشون رو بیدار کردم. تهیونگ، جیمین، جین، کوکی، هوبی، یونگی، بیدار شید.
یونگی اول بیدار شد.
- آخخ با دست کمرموگرفتم، ما کجاییم، این‌جا کجاست؟
هوبی‌هم بیدار شد اما داد زد:
- خدای من!
باقی با صدای فریاد هوبی از خواب پریدن.
تهیونگ بلند شد و دنبال صدای جی‌هوپ گشت.
- چی‌شده؟
- این امکان نداره!
نامجون دستشو روی شونه‌های هوبی گذاشت.
- جی‌هوپ محض رضای خدا اگه چیزی می‌دونی بگو.
با لکنت جواب داد:
- این، این‌جا رو تو اینترنت دیدم؛ این‌جا شبیه مدرسه خون‌اشام‌هاست!
همه متعجب شدن.
یونگی جلو اومد.
- این چه معنی میده آخه، به فرضم واقعیه، ما چرا باید این‌جا باشیم؟
صدایی مرموز مو به تن همه سیخ کرد.
- به مدرسه‌ی ما خوش اومدین!
همه با تعجب و ترس برگشتن سمت اون صدا‌.
اون مرد نگاهی عمیق به تهیونگ انداخت، نگاهش عجیب بود.
- زودباشید دنبالم بیاید، یالا!
شنل مشکی رنگی که پوشیده، تموم جزئیات ظاهریش رو پنهان کرده بود.
همه دنبالش رفتن‌ تا از راز این اتفاق سر در بیارن.
تهیونگ جلو افتاد.
- ببخشید ما کجاییم؟
مرد مرموز آروم زمزمه کرد:
- اگه نگاهی به تابلوی اون بالا بکنی خودت متوجه ‌میشی.
جیمین سوت زد.
- این‌جا شبیه یه قلعه بزرگه.
- درست حدس زدی، دیگه قرار نیست از این‌جا برین تا زمانی که وقتش برسه.
نامجون دوباره انتقاد کرد.
- هی آقا شما چقدر صداتون آشناست، چرا چهره‌ی خودتون رو به ما نشون نمی‌دین؟
مرد مرموز زیر ل*ب خندید و جواب داد:
- چرا نشون ندم؟ با کمال میل!
مرد قد بلند برگشت، شنلشو پایین آورد و سرشو بالا برد.
اون کسی نبود جز....
اولین نفری که شناختش جیمین بود، داد زد.
- تیمین هیونگ؟
جونگ کوک هم تعجب کرد.
- چی؟
- خب خیالتون راحت شد؟ الان دیگه ازم نمی‌ترسین؟
تهیونگ سعی کرد بفهمه چخبره.
- ولی هیونگ چطوری؟ رسانه‌ها می‌گفتن گروه شاینی رو ترک کردی و ناپدید شدی!
- من باید ماموریتی که بهم داده شده رو شروع و به پایان برسونم، بریم داخل.
#bts
#مدرسه‌ی‌خون‌آشام‌ها
#آینازاولادی
 
Last edited:

Who has read this thread (Total: 4) View details

Top Bottom