به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

حوراء

[سرپرست بخش صوتینو+مدیر آزمایشی تالار رمان+مترجم]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-30
نوشته‌ها
131
سکه
650
بـه نـام خـالـق یـخ

عنوان: الشن
ژانر: تخیلی، تراژدی، معمایی
یخ‌نویس: @حوراء
خلاصه:
در سرزمینی که واژه‌ی «امنیت» در آن رنگ باخته و معنا ندارد، ترد شدگانی چون الشن، چگونه می‌توانند زنده بمانند؟
در این دیار، حیوانات درنده نه؛ اما طبیعتی فوق درنده وجود دارد که از هرگونه قاتلی، قاتل‌تر است.
 
آخرین ویرایش:

حوراء

[سرپرست بخش صوتینو+مدیر آزمایشی تالار رمان+مترجم]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-30
نوشته‌ها
131
سکه
650

Negar_1734825414910.png
یخ‌نویس گرامی، از شما متشکریم که تالار یخی را جهت انتشار مجموعه داستانک‌های یخی خود انتخاب کردید!

از شما می‌خواهیم قبل از تایپ داستانک یخی خود، قوانین را مطالعه کنید:

| قوانین یخ‌نویسی |


برای بی‌جواب نماندن سؤالات و مشکلات خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:

اتاق پرسش و پاسخ | تالار یخی

بعد از قرار دادن داستانک یخی خود در این تایپک‌ درخواست دهید:


بعد از بررسی داستانک یخی خود، در این تایپک درخواست دهید:

 
آخرین ویرایش:

حوراء

[سرپرست بخش صوتینو+مدیر آزمایشی تالار رمان+مترجم]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-30
نوشته‌ها
131
سکه
650
ترد شدگان
در سرزمین بانو برفین، طبیعتی به خصوص در جریان است. اهالی سرزمین، با طوفان، باران و یخ در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کنند. بانو برفین به تنهایی در قصر زندگی می‌کند و اهالی، دهکده‌ای کوچک برای خودشان ساخته‌اند تا از قطرات شلاقی باران، طوفان‌ها و یخ‌های زجرکش کننده در امان بمانند. دهکده‌ی آن‌ها در جنگل سرزمین، بر شاخه‌های درختان سر به فلک کشیده‌ی عریان و به دور از زمین و آسمان ساخته شده است.
الشن، پسرکی باهوش و بازیگوش دهکده است که اهالی از دست آن شاکی و آرامش ندارند، با این حال معتقدند، الشن با پا به این دنیا گذاشتن‌اش، دهکده‌ی کوچک‌شان رو مملوء از شادی و آکنده به آرامش کرده است.
پسرک تا شر به پا نکند، گویی روزش، شب نمی‌شود.
با این حال، اهالی با صدای خنده‌هایش لبخند به ل*ب‌شان و با شیطنت‌هایش قهقهه‌های‌شان به زندگی نور می‌بخشد؛ اما نیروان آقا، پیر دهکده و پدر الشن که از شیطنت‌های پسرش عاصی شده بود، تصمیم گرفته بود پسرش را به بیرون دهکده بفرستد، تا به قصر بانو برفین رفته و از آن، وسایلی که برای زندگی راحت‌تر اهالی سرزمین‌اش فراهم کرده است را به دهکده بیاورد.
الشن که یک‌دنده‌تر از آن بود که در مقابل کسی سر پایین بی‌اندازد و خواهش کند، کوله‌بارش را بست و راهی شد. حتی لباس‌های کت و کلفت و گرم و نرم‌اش نیز، در برابر سرما نمی‌توانست مقاومت کند و طوفان، مانع راحت گام برداشتن‌اش می‌شد. قطرات بارانی که بر سر و تن‌اش ضربه می‌زدند، دیدش را تار کرده و گام‌هایش را سنگین. کمی بعد، از شدت طوفان، حس کرد پاهایش دارند از زمین جدا می‌شود، در تقلا بود تا خودش را به نقطه‌ای امن بکشاند که ناگهان، جسمی سنگین روی تن‌اش افتاد و او را به زمین یخ‌زده چسباند. الشن تار موهای نرمی را روی گونه‌اش و جسمی نرم‌تر را روی تن‌اش احساس می‌کرد و حالا تن‌اش کمی از آن سرما احساس رهایی می‌کرد.
نفس‌اش را از هیجانی که ناگهان متحمل شده بود بیرون داد و چشمان‌اش را در حدقه چرخاند. دخترکی با پوستی تیره، چشمانی درشت، که به او خیره بودند و ل*ب‌های سرخی که در مقابل چشمان‌اش قرار گرفته بودند خودش را روی تن‌اش انداخته بود.
دخترک که نگاه مبهوت مانده‌ی الشن را دید، لبخند دندان نمایی زد و سپس با پرویی گفت:
- دیدم هوا داشت تو رو با خودش می‌برد، با خودم گفتم آویسا بشتاب که پسر مردم از دست رفت.
الشن متعجب از سر و شکل و ظاهر متفاوت آویسا، خود را از زیر تن ظریف آویسا کنار کشید و پرسید:
- می‌دونی این‌جا چقدر خطرناکه بچه جون؟
آویسا لبخند دندان نمایی زد و طوری که انگار دارد درباره‌ی موضوعی پیش و پا افتاده صحبت می‌کند گفت:
- من از دهکده‌ی طوفان ترد شدم. برای همین این‌جام.
با اعتماد به نفس و سر بر افراشته ادامه داد:
- محض اطلاعت هیچ‌جا برای
زاده‌ی طوفان خطرناک نیست.
پوزخندی روی ل*ب‌های الشن نقش بست. آویسا هنوز جهنمی که در آن دست و پا می‌زد را به خوبی نمی‌شناخت. طوفان؟ در این دیار علاوه بر طوفان یخ و باران نیز به نابودی بشر همت بسته‌ است.
پنج‌روز تمام، با کیک فنجونی‌هایی که در کوله‌ی آویسا بود سر کرده‌اند. مسیرشان یکی شده و هردو به سوی قصر روانه شده‌اند. یکی به دنبال سرپناه و دیگری برای بازگشت به خانه‌ی خویش.
الشن برای خنثی کردن شیطنت‌های آویسا، از غالب شر و بازیگوش خود در آمده و حالا، تنها سعی‌اش بر این بود که زنده بمانند و جلوی شیطنت‌های آویسا را بگیرد تا سرشان را به باد ندهد.
حال بعد از بیست روز، بالاخره می‌توانست بزرگی و شکوه قصر را از این فاصله ببیند. با شوق خندید و آویسا را از شدت ذوق در آغوش خود کشید. دخترک نیز بلندبلند می‌خندید و جیغ و هورا سر می‌داد.
الشن و آویسا وارد قصر مجلل بانو برفین می‌شوند. خدمه به آن‌ها لباس گرم داده و همان‌طور که الشن زیر گوش آویسا وعده‌ی رفتن به دهکده را می‌داد، آن‌ها را نزد بانو برفین بردند. بانو برفین که زنی به سپیدی برف و به زیبایی طاووس بود، بدون آن‌که چشم از منظره‌ای که از پشت شیشه به آن خیره بود بردارد، به آن‌ها گفت که ترد شدگان تا ابد ترد شدگان می‌مانند و آن‌ها مأمن و سرپناهی جز طبیعت ندارند.
آویسا که زاده‌‌ی طوفان بود، به دیار طوفان و به دور از خانواده و دوست جدیدش الشن بازگشت؛ اما الشن از بانو برفین خواهش کرد تا اجازه دهد در قبال اتاقکی کوچک و ناچیز، از بانو برفین محافظت کند و جان‌اش را نیز گرو او بذارد.
بانو برفین در جواب این درخواست الشن، لبخندی مرموز بر ل*ب نشاند و با تکبر از او خواست تا این خواسته‌اش را بر کاغذ بیاورد و زیرش امضا بزند. الشن که تنها به فکر سقفی بالای سر، برای خلاصی از مرگ بود، بی‌چون و چرا خواسته‌ی او را پذیرفت و زیر برگه‌ی طلایی را با قلمی آغشته به جوهر سیاه امضا زد، غافل از این‌که حال، جان‌اش بیش از پیش در خطر است.
 
بالا