What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

Dark dreamer

نویسنده از تبریز
LV
0
 
Joined
Sep 14, 2024
Messages
110
Reaction score
395
Time online
1d 49m
Points
123
Age
20
Location
عمارت امپراطور اگوست دی اعظم پادشاه بر حق نارنگیان
سکه
780
  • #41
پارت ۳۹
دنیا چشمانش درشت شده بود، چهره‌اش وحشتناک‌تر از قبل شده بود. کم مانده بود دو شاخ هم از سرش بیرون بیاید، با لحنی بسیار آشفته گفت:
- می‌شه ازت خواهش کنم از طریق اینستاگرام نخوای در مورد ایران تحقیق کنی؟
دازای باشه ای گفت و دنیا از روی زمین برخواست و درحالی که از پله‌های راه‌پله بالا می‌رفت فریاد زد:
- خدایا خسه دیگه بسته شدیم.
فردا صبح آژانس بسیار وحشتناک پر سر و صدا بود، حتی تانیزاکی و نائومی به خاطر امتحان فردا امروز رو مرخصی گرفته بودند، کنجی درحال رسیدگی به باغچه بالای پشت بام بود، رامپو هم برای رسیدگی به پروندهای همراه کیوکا خارج شده بود. اما کونیکیدا داد بیداد راه انداخته بود:
- دنیا داری چی کار می‌کنی؟ مگه نون نخوردی؟ یکم سریع باش!
- هوی مراقب اون کاغذا باش! جون یه آدم بهش بستگی داره!
- چرا بسته نرسیده؟ پنج دقیقه پنجاه و چهار ثانیه و پنج دهم ثانیه دیر کردن!
- عینک من کجاست؟
- به خدا خون اونی که عینکم رو برداشته رو می‌ریزم؟
- تیکه‌تیکه‌اش می‌کنم! می‌ریزم داخل اسید حل بشه!
- نفس کش!
- بسته‌ام چی‌شد! تأخیرش تبدیل به شش دقیقه و سه ثانیه رسید!
- عینکم کو! جونت رو دوست داری بردار بیار!
دازای سرگیجه داشت و رنگ به رو نداشت و به سختی چشمانش را باز نگهداشته بود معلوم بود که دیشب تلاشی برای خودکشی انجام داده بود، اما خوشبختانه مثل همیشه ناکام مانده بود.
دنیا نیز درحال انجام دادن کارهایش بود، گه گاهی هم نگاهی به دازای که کنارش ولو افتاده بود، می‌انداخت می‌خواست او را پیش یوسانو سنسی ببرد نگران حالش بود، اما کونیکیدا امروز از دنده چپ برخواسته بود.
کونیکیدا رو به دنیا کرد و گفت:
- نامه بزن به اداره پلیس،بگو جعبه من توسط اداره پست دزدیده شده، ازشون بخوای پیگیری کنند.
دنیا با لحنی وحشت زده گفت:
- چشم قربان!
دنیا با بهت خودش گفت:
- آخه یعنی چی؟ الان ازم خواست علیه یک سازمان دولتی شکایت کنم؟ اونم بدون مدرک!
با وارد شدن رییس به سالن آژانس همگی از روی صندلی به احترام او برخواستند.
او با لحن جدی گفت:
- کونیکیداسان نامه‌ای که از سمت مافیا اومده رو بیار به اتاقم
کونیکیدا با گفتن چشم نامه به دست به سمت اتاق رییس رفت.
دنیا با آسودگی نفسی بیرون داد و گفت:
- من به قربون کیمونوی سبزت برم! سید فوکوزوا!من رو نجات دادی.
او اصلا قصد نداشت که همچین شکایت احمقانه‌ای بنویسد، سریعا کامپیوترش را خاموش را خاموش کرد، به سمت دازای رفت.
به آرامی او را تکان داد، گفت:
- دازای! دازای! پاشو، ببرمت پیش یوسانوسنسی
دازای چشمانش را باز کرد و فریاد زد:


- جاسمین!
سپس با خوشحالی گفت:
- دیدی تونستیم جعفر وزیر رو شکست بدیم! حالا وقتشه بریم باهم تو نیل خودمون رو غرق کنیم.
او دازای را بلند کرد، دستش را روی گردنش گذاشت وزن دازای بر خلاف لاغر بودنش زیاد بود، برای همین دنیا با صدای نسبتا بلندی گفت:
- آتسوشی‌ کمکم کن، ببریمش پیش یوسانوسنسی.
آتسوشی‌ با گفتن چشم، از پشت میز بلند شد و بازوی دازای را گرفت، هر دو به سمت درمانگاه رفتند.
دنیا با لگد در را باز کرد، گفت:
- یوسانو سنسی به کمک نیاز داریم.
 

Dark dreamer

نویسنده از تبریز
LV
0
 
Joined
Sep 14, 2024
Messages
110
Reaction score
395
Time online
1d 49m
Points
123
Age
20
Location
عمارت امپراطور اگوست دی اعظم پادشاه بر حق نارنگیان
سکه
780
  • #42
پارت ۴۰
یوسانو از جایش پرید و با خوشحالی گفت:
- آخ جون این بار کی زخمی شده، تانیزاکی یا...
با دیدن صورت رنگ پریده دازای باز هم ذوقش کور شد، دلش برای استفاده کردن از اره برقی و صدای گیژ گیژ مانند آن تنگ شده بود.
آن دو نفر با کمک هم دازای را روی یکی تخت‌ها گذاشتند. دنیا کنارش نشست و دستش را روی سرش گذاشت.
احساس بدی داشت، دازای همیشه سعی می‌کند با دنیا خوب باشد، اما او همیشه با نیش کنایه با دازای حرف می‌زند، دیروز نمی‌داند به چه علت این‌گونه به او گفت که تو فرد مطمئنی نیستی بزار نامه رو به کونیکیدا بدم.
از شدت اندوه آهی از نهادش بیرون آمد، دستش گرم و تب‌دارش را گرفت با دیدن دازای در این حالت عذاب وجدانش بیشتر از قبل می‌شد.
به آرامی ل*ب زد:
- دازای تو تنها دلیلی هستی دلم این‌جا قرصه!
یوسانو سنسی که داخل کمد‌ها دنبال دارو بود برگشت با شنیدن صدای دنیا برگشت، با لحنی ترسناک گفت:
- چیزی گفتی دنیاچان؟ نشنیدم!
دنیا دستپاچه شد و با لحنی وحشت زده، درحالی که دستانش را تکان می‌داد گفت:
- هیچی! هیچی! اشتباه شنیدی! من اصلا حرفی نزدم!
یوسانو همراه با یک سینی استیل پر از وسایل پزشکی به سمت او آمد، گفت:
- می‌دونی امروز حال روز خوشی ندارم!
سینی را روی میز کنار تخت گذاشت، یک پنبه برداشت و آن را به مواد بی‌حس کننده آغشته کرد.
ساعد دست دازای را گرفت و درحالی که با پنبه به آن بی‌حس کننده می‌زد گفت:
- فک کن تشنه‌ای توی بیابون دوبار سراب ببینه، می‌ره دنبالش، اما هیچی نیست، من حال اون تشنه رو دارم.
سپس با خشم فریاد زد:
- سراب می‌ره، ولی مال من صاف صاف جلو چشمام قدم می‌زنه!
دنیا به غلط کردن افتاده بود، هر لحظه ممکن بود یوسانو رگ دازای را بزند، او را بکشد نه جرئت این را داشت که به عملکرد بد او اعتراض کند، نه می‌توانست دازای را نجات دهد.
محکم سوزن را وارد دست دازای کرد، دنیا از ترس جیغ خفیفی کشید و چشمانش را بست.
چشمانش را که باز کرد، خوشبختانه با چندان صحنه‌ ترسناکی رو به رو نشده بود، یوسانو سرم را به دازای وصل کرده بود و رگ دست دازای هنوز سالم بود.
- یوسانوسنسی کجایی؟ داداشم حالش خوب نیست!
با شنیدن صدای نائومی نفسی از بابت آسودگی خیال بیرون داد.
یوسانو با خوشحالی دازای را رها کرد و به سمت نائومی رفت.
دنیا نفسی بیرون داد و خیالش آسوده گشت.
غضب یوسانوسنسی شوخی بردار نبود، واقعا جهنم را در چشمان او می‌توان دید.
در همین حین که او کنار دازای نشسته بود، گوشی‌اش زنگ خورد.
آن را از جیبش بیرون آورد نامه‌ای از کونیکیدا دریافت کرده بود.
با فشار دادن دکمه آن را باز کرد.
اعلام کرده بود که امشب امروز ساعت ۹ شب یک جلسه شبانه تشکیل خواهد شد. یعنی حدود دو ساعت بعد
با یادآوری بازی صد شمع از شدت کلافگی دستی بر پیشانی‌اش کوبید و گفت:
- خدا خودت به دادم برس.
دو ساعت بعد حال دازای خوب شد و کونیکیدا او را به خانه‌اش رساند و دوباره بازگشت.
همگی دور هم جمع شده بودند و منتظر رییس بودند، فضای به شدت تهوع آوری بود نائومی قهر کرده بود و تانیزاکی دائما در حال ناز کشیدن بود.
دنیا درحالی که کتاب راهنمای خودکشی دازای که جا اکا را جلوی صورتش گرفته بود و و وانمود می‌کرد که درحال مطالعه است تا این صحنه مضحک را نبیند.
کونیکیدا نیز با دقت مشغول مطالعه بود و رامپو هم با خوشحالی درحال خوردن تنقلات بود.
تا اینکه با آمدن رییس بالاخره تانیزاکی ساکت شد و دوباره همه چیز به حالت عادی بازگشت.
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom