به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
396
مدال‌ها
3
سکه
2,613
نویسنده:
@Liza

ناظر:
@yas_NHT

ژانر کتاب:
طنز تلخ-معمایی-اجتماعی

خلاصه کتاب:
-
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,315
مدال‌ها
11
سکه
21,287
1681550318664-2_sfmn.jpg

نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!


از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:


برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌

بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:


برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:


بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:


برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:

‌‌
پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:


برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:


و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.


با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]​
 

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
396
مدال‌ها
3
سکه
2,613
پارت اول

خورشید در آسمان می‌درخشید، اما گرمایش برای حاضرین در میدان هیچ معنایی نداشت. احساس سردی در دل فضا جای گرفته بود، گویی هیچ‌چیز نمی‌تواند گرما و صمیمیت و حتی حس خوبی به وجود بیاورد. صدای تیک‌تاک ساعت از بلندگوهای سالن بزرگ به گوش می‌رسید. زمان انگار به کندی می‌گذشت و همه ساکت بودند. جمعیتی انبوه در سکوتی مرگبار، چشمانشان را به سمت سن دوخته بودند، چشمانی که نه تنها در انتظار یک اعلان ساده، بلکه در پی چیزی بودند که هیچ‌کس نمی‌توانست به آن فکر کند. چیزی که راه فراری از آن وجود نداشت.
پرده‌ها به آرامی کنار رفتند و صحنه نمایشی بزرگ به خود گرفت و تماشاگران، همه از زاویه‌های مختلف، تنها نظاره‌گر بودند. مجری با لباسی شیک، اما چهره‌ای سرد به جلو قدم برداشت. قدم‌هایی که هر کدام مانند صدای پتکی به دل سکوت می‌خوردند. لبخندش مصنوعی و اندکی از عمق احساساتش دور بود، همچون کسی که فقط در میانه یک مراسم رسمی اما سرد، نقش خود را ایفا می‌کند و سپس میرود، نه بیشتر.
دست‌ها در جیب‌های کت جا گرفته بودند، انگار هیچ چیز غیر از وظیفه‌اش نمی‌توانست ذهن او را مشغول کند. صدای او در فضا طنین‌انداز شد، ولی هیچ چیزی از آن نتوانست اضطراب موجود در دل‌های حاضرین را بکاهد.
مجری بدون اینکه سلامی بکند تا سخنانش را جملاتی زیبا آغاز کند ناگهان فریاد زد:
- و حالا، لحظه‌ای که همه منتظرش بودند! اعلام نتایج قرعه‌کشی.
سالن همچنان ساکت بود. دستان برخی لرزان و نفس‌ها کم کم سنگین می‌شد.
و همه حضار در انتظار چیزی نامعلوم بودند، چیزی که قدرت تغییر زندگی‌هایشان را داشت.
چیزی که نمی‌شد آن را کنترل کرد یا از آن فرار کرد. به دنبال این اعلان، نگاه‌ها به یکدیگر دوخته شده بود، اما هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد حرفی بزند. در این میان، برخی هنوز به صندلی‌های خود تکیه کرده و برخی دیگر ایستاده بودند، شاید برای فرار، شاید برای پذیرش. در هر صورت، احساس آن‌ها همان چیزی بود که در دل فضا موج می‌زد: ترس و نگرانی.
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
بالا