• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

جیـــلان

[مدیر گرافیک + طراح سایت]
LV
0
 
Joined
Jan 1, 2025
Messages
262
سکه
1,311
پشت سرم می‌ایستد. نمی‌بینمش، ولی صدای بم شده‌اش را می‌شنوم:
- سلام. احوالِ آقا ماجد؟
سوالات زیر پوستی‌ای که در آن جمله‌ی کوتاه ماجد مطرح شده‌اند را دور زده و کامل پاسخ نمی‌دهد‌؛
حتی از روی صمیمیت با پسر عمه‌ی کوچکش هم نمی‌گوید سرم شلوغ بوده که نیامدم.
همه علت اینکه در جمع‌هایمان کمتر حضور دارد‌ را می‌دانستند. چه پاسخی باید می‌داد اصلا!
بگوید که نمی‌خواهم دختر دایی نحست را ببینم؟
حتی فکرش هم وحشتناک است.
کمی به عقب مایل می‌شوم؛ غیر مستقیم و زیر چشمی واکنش‌هایش را می‌پایم. منتظرم تا حتی اگر کوتاه، مرا مخاطب خود قرار دهد. سلام کند، نگاه کند، مواخذه‌ام کند، چشمکی دلبرانه بزند، اصلا مرا بکشد!
ولی او برای جلوگیری از ادامه‌ی بحث، دستانِ زیبا و لعنتی‌اش را روی کمرِ ماجد می‌گذارد و بدونِ هیچ توجه‌ای به نگاهِ ماتم زده‌ام واردِ خانه می‌شود.
بازویش به شانه‌ام برخورده و منِ خشک شده را از جایم تکان می‌دهد.
آن تکان کوچک، چون دستی قدرتمند هلم داده و در قعر دره‌ای بلند پرت می‌کند.
با سر به زمین برخورده‌ام. حس می‌کنم لباس‌هایم گرد و خاکی شده‌اند؛ پوستِ زانویم خراش برداشته و پیشانی‌ام نیاز به بخیه دارد.
آشی که برایم پخته بود، صدمن روغن داشت. لعنتی هرچه دست و پا می‌زدم حضم نمی‌شد!
نفس‌های سنگین شده و پر از التهابم را پشتِ لبخندِ بی‌جانم پنهان می‌کنم.
باید چه می‌کردم؟ مانند دیوانه‌ها به رفتارهایش واکنش نشان می‌دادم؟
مسلما هیچ‌کس برای چنین امری حق را به من نمی‌داد؛ من هم یک آدمِ آویزان و وقیح نبودم.
احساس ضعف می‌کنم، اما اگر مقابلِ کسی ضعف نشان دهم، انگار که به شخصیتِ خود یک گلوله شلیک کرده‌ام.
کسی آدم‌های ضعیف و شکست خورده را دوست ندارد؛ حتی خودِ من هم ورژن ضعیفم را دوست ندارم.
به داخل پذیرایی قدم می‌گذارم و درِ چوبی را محکم می‌بندم تا حضورم را اینگونه به اهل خانه اعلام کنم. نمی‌خواستم نگاه‌های نامربوطشان یکبارِ و بدون هیچ آمادگی‌ای به سمتم معطوف شود.
قدم بعد چیست را نمی‌دانم؛ تنها چون همیشه بلند سلام کرده خوش آمد می‌گویم و سعی می‌کنم شبیه به هفته قبل باشم.
همان پریزادی که در مرز بهم زدن نامزدی‌اش نبوده.
طبق تصوراتم، تمامشان مرا زیر ذره‌بین گذاشته‌اند و اصلا در تظاهر به اینکه من و زندگی‌ام برایشان مهم نیست، موفق نبودند.
با لبخندی پهن به جوابِ سلامی که با اکراه و نگاه‌های منظور دار داده‌اند، پاسخ می‌دهم.
دوست دارم جایی کنار آقا جون بنشینم، ولی مهر‌انگیز آنجا کمین کرده و الحق که انتخاب مکان نشستنش برای گیر انداختنم بجاست!
 
امضا : جیـــلان

جیـــلان

[مدیر گرافیک + طراح سایت]
LV
0
 
Joined
Jan 1, 2025
Messages
262
سکه
1,311
سرگردان به دنبال سرپناهی بی خطر می‌گردم که بی‌بی فرشته‌ی نجاتم می‌شود و با صدایی بلند و رسا، همانطور که کمر و زانویش را دست گرفته، می‌گوید:
- پریزاد مامان برو یه سینی چای بریز فدات بشم، دیگه نا ندارم، درد امونم رو بریده.
لبانم کش می‌آید و دلم‌ می‌خواهد او را بوسه باران کنم. در نهایت نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم و وقتی به من می‌رسد با چاپلوسی دست دور شانه‌اش می‌اندازم:
- من فدای تو بشم آخه... خدا نکنه شما طوریت باشه مامان قشنگم.
الحق که زهرا بانو می‌دانست چطور حواس‌ها را از موضوعی که دوست ندارد به جایی دیگر پرت کند. به یکباره همه نگران و با ترس از بی‌بی علت ناخوش احوال بودنش را می‌پرسند.
عمه شهربانوی حسودم با سرعت بلند شده؛ دست بی‌بی را می‌گیرد و صدای مثلا نگرانش را پس کله‌اش می‌اندازد:
- وای خدا مرگم! مادرِ من صدبار بهت گفتم بجای درست کردن این مرهمای خونگیِ بی فایده برو دکتر! گوش نمی‌دی که!
مبادا دیگران فکر کنند او درجریانِ احوالاتِ مادرش نیست!
عمو حیدر هم نگران است، از بی‌بی می‌خواهد تا اورا بعد از ظهر به مطب دوستش که پزشکی حاذق است ببرد، اما بی‌بی مخالفت می‌کند.
چای‌های خوشرنگی که در این فاصله ریخته‌ام را درون سینی مرتب می‌چینم. بحث هنوز هم سر بی‌بی‌ بوده و کم مانده دعوایشان شود.
هرکسی چیزی می‌گوید و راجبِ درد پای زهرابانو اظهار نظر می‌کند؛ اما من که می‌دانستم پایش سالمِ سالم است الحمدلله!
صحرا که تا به الان در سکوت تنها نظاره‌گر بوده، وارد آشپزخانه می‌شود و می‌پرسد:
- خوبی؟ کمک نمی‌خوای؟
در سوالش نیتِ شومی نمی‌بینم و می‌دانم هیچ گاه از طرفِ او تیکه‌ای راجبِ جدایی‌ام دریافت نخواهم کرد. چرا که او خودش یک مطلقه‌ی دلشکسته با دو فرزند کوچک است!
لبخند می‌زنم:
- نه عزیز دلم. می‌دونم دلت دنبال بچه‌هاته برو حیاط اگر دوست داری. بی‌بی غذا رو بار گذاشته، وسایل سفره هم که آماده کرده، لازم نیست نگران چیزی باشی.
 
امضا : جیـــلان

Who has read this thread (Total: 3) View details

Top Bottom