• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

Nargess86

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Aug 24, 2024
Messages
219
سکه
1,156
نفس کلافه‌ای از دهانش سر داد و به قامت بلند علی خیره شد که هم‌چنان محکم و مردانه قدم برمی‌داشت که دل‌اش می‌خواست همین حالا او را در آغوش بگیرد و در کنار او آرامش یابد.
ناگهان پشت پلک‌اش پرید و باعث شد که یک چشم خود را بمالاند تا دیگر این اتفاق رخ ندهد. دو عدد چشمان قهوه‌ای تیره‌اش را را باز و بسته کرد که چشم‌اش اندکی بهتر شد؛ اما هم‌چنان پلک پریدن چشم‌اش امتداد داشت.
آب دهانش را بلعید و نیز با صدای زن که می‌گفت:
- ایستگاه آخر، فردوسی.
پیاده شد و سپس از خیابان که گذر کرد به کوچه‌ای تنگ و کوچک رسید. با دیدن مدرسه، نفس عمیقی کشید و راه مدرسه را در پیش گرفت.
وارد که مدرسه که شد، با دیدن همهمه‌ای که جمعیت مدرسه به راه انداخته بودند، تعجب نمود و سپس به جلو مشایعت شد و با دیدن فرد روبه‌رویش، هاژ ماند.
مگر او به طرف بلوار فردوسی حرکت ننموده بود؟ علی این‌جا چه‌کار می‌کرد؟ شاید می‌خواست داخل مدرسه‌اش اجرا کند که خودش خبر نداشت؟
چشم‌اش به پوستر خورد و با دیدن عکس عکس علی و عوامل مدیریت مدرسه، لبش را به دندان گرفت و خود را مورد مورد لعنت عنایت نمود.
چرا نفهمیده بود که هم‌اکنون یک خواننده‌ی معروف و مذهبی در مدرسه‌شان است که قرار است اجرا خود را همین‌جا انجام دهد؟
پوفی کشید و به علی خیره شد. علی میکروفون را در دست راستش تنظیم کرد و نیز با کفشش سیم میکروفون را کمی عقب داد.
صدای دختران اطراف که به گوش نرگس به پژواک می‌آمد، روی اعصاب نرگس متخلخل می‌گشت.
- اِ، این همون خواننده بود که توی تهران اجرا داشت و مدام به درخواست مردم می‌اومد و می‌خوند؟
دختر کناری با ناز خندید تا بلکه صدای خنده‌اش به گوش علی هم بپیچد.
- آره، ببین چه‌قدر خوشگله؟ کث*افت!
- میگم ثنا، تو برو تورش کن این خیلی خوشگله!
سپس خندید و نگاه‌اش را به علی ثابت کرد.
بغض نرگس از بین حرف‌های دختران در مدرسه فراوان گشته بود. به سمت سالن مدرسه رفت و به سمت پله‌ها حرکت کرد تا بلکه به دست‌شویی برود.
در دست‌شویی را که گشود، آغاز گریه و غصه‌هایش سر رسید.
__________________________________
هاژ: حیران.
 
امضا : Nargess86

Nargess86

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Aug 24, 2024
Messages
219
سکه
1,156
به سمت کلاسش حرکت کرد و نیز زمانی که وارد کلاس خود شد کیف خود را روی صندلی تک نفره نهاد روی صندلی تک نفره نشست و اخمی در ابروانش نهاد. نباید به آهنگی که علی قرار است بخواند گوش فرا دهد.
صدایش را روی میز نهاد و به آن فکر می‌کرد. صدای علی در سراسر مدرسه می‌پیچید و می‌پیچید. کاش به دیدن اجرایش می‌رفت و می‌دید علی چگونه اجرای خود را انجام می‌دهد!
به طور ناگهانی از روی صندلی برخاست و به طرف حیاط مدرسه‌شان حرکت کرد. تمامی دختران در حیاط غوغا به پا کرده بودند و نرگس تصمیم گرفته بود که به طور قاطعانه حرف‌های آنان را نادیده بگیرد.
علی نگاهش را به جمعیت سوق داد و نیز وقتی که به جمعیت نگاه می‌کرد به ناگه چشم‌اش به نرگس افتاد. هاژ ماند که او را در چنین جایی می‌بیند.
نرگس از آن‌که علی او را دیده بود، خجالت کشید و سر خود را پایین انداخت. علی پلکی زد و حواس خود را به آهنگ خود نمود.
نرگس نگاه دوباره‌ای به علی کرد. علی لبخندی زد و دست راست خود را به سمت راست معطوف کرد.
عشق را با چه قلمی باید نوشت؟ نستعلیق یا با خط‌خطی کردن ذهن‌اش از جانب خودش؟
چرا آن را در ذهن خود نمی‌بایست پاک نماید؟ در حینی که می‌توانست؛ اما خودش تن به فراموشی علی نداشت. دل‌اش نمی‌خواست و عقل و قلب‌اش دست در دست یک‌دیگر را داده بودند تا بلکه نرگس را کنترل نمایند.
انگار چیزی مانع آن می‌گشت که باعث می‌شد دست از فراموشی علی برندارد.
حس جنون و عشق و علاقه، یک همچین چیزهایی در درون او رخنه کرده بود.
نرگس زمان برای او هشداردهنده نبود و انگار دوست داشت ساعت‌ها، دقیقه‌ها و حتی ثانیه‌ها بگذرد؛ اما هم‌چنان به رخ علی خیره بماند. نیرویی او را وادار به جلو رفتن آن‌هم جلوی علی کرد نمی‌دانست که چنین پیش آمده وارایی رخ می‌دهد.
آب دهانش را بلعید و دستان سرد و عرق کرده‌اش را هم نمود. قدم‌هایش را استوار و پابرجا برقرار می‌نمود، گویی که نرگس دیگری را در جانشین و مَلک خود نهاده بود و انگار نرگس پیشین نبود.
لذا که جلو می‌رفت، نگاه علی را بر روی خود حس نمود. پلکی زد و نگاه خود را به چشم‌های کنجکاو علی سوق داد.
لباس سفید مانند بر تن نموده بود و شلواری سیاه که نه تنگ بود و نه گشاد به پا داشت. موهای خرمایی رنگش را هم به طور بالا شانه زده بود. علی سری به نشانه «چی شده» تکان داد.
نرگس سر خود را به حالت «هیچی» تکان داد و به میکروفون اشاره نمود. علی سراسیمه نگاهش را از او دریغ نمود و به تمامی دختران مدرسه خیره شد. صدای دختری را در نزدیکی‌اش شنید:
- این بار دومه که اونو با مرادی می‌بینم آنیتا! چیزی بین‌شون هست؟
چه‌قدر آن‌ها، آن دو را زود قضاوت کرده بودند.
در دل پوزخندی زد و گفت:
- دختر بچه‌های فضول!
نرگس به سمت مخالف علی بازگشت و به دنبال مبینا گشت. او را در کنار درختی یافت. به سمت او مسیرش را هماهنگ کرد.
مبینا آرام و پابرجا به حرکت‌های نرگس خیره مانده بود که مشاهده نمود که نرگس به سمت او دارد می‌آید؛ اما چهره‌اش اندوه‌ناک بود. درک می‌کرد که چنین حالی را به او دست بدهد و با چنین حالی، مغلوب و شکست خورده به طرف او بیاید.
علی نگاهش را از کل دختران گرفت و به نرگسی که پشت به او داشت حرکت می‌کرد خیره شد.
هماهنگ و منظم مسیر خود را می‌جست.
علی نگاهش از نرگس برداشت و با اتمام آهنگ از روی سکو پایین آمد.
مبینا اشاره‌ای به علی که در حین رفتن به دفتر مدرسه بود کرد.
- نرگس ببین علی‌آقا داره به طرف دفتر مدرسه میره! چرا داره میره اونجا؟!
 
امضا : Nargess86

Who has read this thread (Total: 2) View details

Top Bottom