به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
کاغذ چهارم مچاله شده تو سطل زباله فرود میاد. زندگی بخش؟ من که هنوزم زنده‌ام! خب حداقلش اینه تو این دوره زمونه افتابگردونا می‌تونن با نور مصنوعی تغذیه بشن، حتی بی‌خورشید!
دستم رو به لبه میز می‌گیرم و بلند میشم. فکر کنم امروزم حوصله ندارم.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
اون می‌گفت ریسه آبی خوشگله، آدم رو یاد آسمون می‌ندازه؛ من ولی ریسه مهتابی دوست داشتم. آخه ماه قشنگ‌تره یا آسمون؟ آخرش هم یه روز که خواب بودم از نردبون رفت بالا و یه همه ریسه آبی وصل کرد به سقف!
کاغذ پنجم رو جلوم گذاشته و نگاه می‌دوزم به ریسه‌های آبی اویزون از سقف. یه روز ازش پرسیدم چرا اینقدر به آسمون علاقه داره؟ جوابش همونی بود که با من بهش نمی‌رسید...
این بار روان‌نویس آبی به دست روی کاغذ خط می‌کشم:

- هی راستی نگفتم برات؟ خیلی وقته همه رنگا جز آبی رو یادم رفته! چرا نمی‌تونم از حضورت رها بشم؟
با خزیدن نور خورشید از پنجره کاغذ پنجم رو زیر پا گذاشته و لباس پوشیده از اتاق می‌زنم بیرون. داشت یادم می‌رفت، باید برم خرید.
 
آخرین ویرایش:

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
آه! اخرش هم به خاطر ترافیک مجبور شدم از کوچه پس کوچه‌های پشتی برم و حالا اینجا، تو این نقطه وایستادم!
دستِ باد میون موهام می‌دوه و منی که تو زمان گم شده!
اون روز باد میون موهامون می‌پیچید. موهای آشفته‌ شدش دلم رو به بازی می‌گرفت. دلی که خیلی وقت بود بهش می‌گفتم خفه بشه. مدت‌ها بود که می‌دونستم ساز رفتن کوک کرده، هیچکدوم ما نمی‌خواست بره ولی کمرنگ شدنامون واضح بودن. مدت‌ها بود خونه‌ امنم رو از دست داده بودم. اون روز دستم رو تو دست‌هاش نگرفت، باد به صورتم سیلی میزد و نگام زوم دستاش بود که سرخورده بودن تو جیب شلوار مشکی زخمیش. یعنی آخرش بود؟ به همین سادگی؟
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
به خیابون آشنا و بادی که می‌وزید پوزخند زدم. مرور چیزی که تموم شده بود رو باید تموم می‌کردم! مگه از اولش هم نمی‌دونستم که این ماجرا ته نداره؟! از اولشم می‌دونستم ادم دوست داشتن نیست و اگه دل ببندم بد دل می‌بندم... اون راست می‌گفت؛ میل به شناخت آدما، کند و کاو کردن تو وجودشون، خصوصیاتشون، احساس می‌سازه... کنجکاوی احمقانه همیشگیم برای شناخت؛ همیشه و همیشه موجب دردسره!
شال‌گردنم رو محکم‌تر کردم. محکم کردم و خاطرات رو پس زدم. باید می‌رفتم خرید نه اینکه تو غار خاطرات اسیر کنم خودم رو!
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
کیسه‌های خرید رو تو دستم جا به جا کردم، کلید رو انداختم توی در و وارد شدم. در که بسته شد، خریدها که رو اپن اشپزخونه فرود اومدن، دوباره شدم یه بی‌هویتِ غارنشین! همسایه رو به رویی و دسته گل آفتابگردونش باز منو غرق کرد! فکرم میون اون روزی چرخ می‌خورد که با یه دسته آفتابگردون وارد شد. همون وقتی که من تو آشپزخونه ترکیدم نشسته بودم و آردها رو پاک می‌کردم. همون وقتی که برای اولین بار فهمید چیزی از شیرینی پزی نمی‌دونم. درنهایت من و سینی چای و خمیرهای نیم پخته‌ی کیک مانند و اونی که با آرامش گازی زد و گفت:
- بد بودن یه غذا چیزی از ارزش دست‌هایی که پختشون کم نمی‌کنه!
بعدش سر انگشتامو بوسیده و بسته کوچیکی از جیبش دراورده بود. کاغذ یادداشت‌های قهوه‌ای شتری با نقش آفتابگردونِ کنارش! و منی که بابت اینکه نگفته بود همون اول بریزیمشون بیرون و بدرد نمی‌خورن، لبخند داشتم و سرخوشانه با همون انگشتای بوسیده شده توسط ل*ب‌های نازکش کاغذها رو لمس کرده و دلش پر از حس زندگی شده بود!
کاش می‌دونستم که اولین بوسه‌ش، معنی خداحافظی میده...
 
آخرین ویرایش:

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
دست‌های بی‌قرارم روی کاغذ ششم خط می‌ندازه:
آدم‌ها هرجایی که برن، هرکاری که بکنن، از خودشون اثر به جا می‌زارن.
پوزخندی روی ل*ب‌های گوشالودِ بی‌رنگم نشسته و انگشتام ادامه می‌دن:
می‌دونی اثر آدم‌ها رو هرچی بسابی پاک نمیشه؛ تنِ عاشقِ بی‌معشوق شبیه لباس چرک مرده‌ایه که با هرنوع شوینده‌ای بشوریش تماما بی‌فایده‌ست!
بلند می‌زنم زیر خنده؛ خنده‌ای که تحش اشک به گونه‌های تو هم رفته‌م می‌ندازه.
- چی دارم میگم من؟ مگه اینا رو خودت نمی‌دونستی؟!
با همون لحن عزا گرفته‌ی همیشگی، پربغض زمزمه می‌کنم:
- پس چرا خوب که همه جا رو خط انداختی گذاشتی رفتی؟

جوابم رو واضح‌تر از هرکسی می‌دونم؛ این من بودم که باخت‌ دادم و دلبستم!
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
صدای شرشر بارون گوشامو پرمی‌کنه و نگاه می‌دوزم به ششمین نامه‌ی رهاشده‌ای که قطرات اب از پنجره‌ی باز روش نشستن.
یه روزی، یه جایی که حتی یادم نمیاد کجا بهم گفت:
- بیشتر از این سعی نکن من رو بشناسی؛ روزی که پشیمون بشی منی وجود نداره!
اون روزم بارون میومد؟ صدای چیک چیک آب از تو ناودون هم نمی‌تونه تُن صداش رو از تو گوشم بشوره و ببره. نگاه خستم بی‌هدف به بارونی زل زده که از آسمونِ سال‌ها پیش می‌باره و منِ عاشق نشده‌ای که با خنده چتر اون رو کنار میزنه و به خیس شدنش نگاه می‌دوزه و میگه:
- اگه پشیمون شدم دیگه پا تو کافه‌ت نمیزارم! بیا شرط ببندیم؟
شیشه ل*ب‌پر شده‌ی میز گوشه‌ی پنجره تو نگاهم جون می‌گیره و نمی‌دونم بعد این همه سال عوضش کرده؟!

بازم کسی که باخت داد من بودم و کافه‌ای که اجر به اجرش رو از حفظم تو نگاهم می‌رقصه و شبیه زمین بی‌بُته‌ای میشه که دیگه هیچ سبزی‌ای به خود ندیده!
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
شکوفه‌های زردالو مثل همیشه مستم کرده بود. زیر درخت نشسته و تنه درخت تکیه‌گاه شده، گلبرگ‌های رقصون تو دست نسیم نگاهم رو به بازی گرفته و منی که پی در پی عمیق نفس می‌گرفت. خش خش گه‌گاه برگ‌های مونده از پاییز و تکون خوردن شاخه‌ها و پرواز شکوفه‌ها، همه و همه موسیقی دلنوازی رو به گوش می‌کشوندن. بازی رقص باد و شکوفه‌ها؟ همه محو شد وقتی دیدمش! با همون لبخند همیشه مجذوبش میون ریزش شکوفه‌ها دست به شاخه گرفت. انگشتاش کشیده و مسحور کننده، درست مثل نگاهش به شکوفه‌ها نوازش کننده به نظر می‌رسیدن. با ملایمت شاخه شکوفه‌ای چیده و اونو با خودش برد؛ درست مثل دل من که دیگه مال من نبود!
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
یادمه یه روز رو یه پشت بوم چنتا کبوتر دیدم؛ به نظر من کبوترا درست مثل شعرا و متنای ادبی خیلی وفادار بودن که در نهایت برمی‌گشتن رو پشت بومی که خونشونه... اون ولی اینو قبول نداشت، می‌گفت:
- تو دنیا هیچی وفادار تر از آدم نیست، دلِ آدم نه‌ها! مغز آدمو میگم؛ می‌دونی هرچی که بشه، حتی اگه دل به اندازه قطب جنوب یخ بزنه بازم مغز یه وقتا سینما سه بعدیشو باز می‌کنه و میره رو پخش خاطره! هیچوقت کسی که باهاش زیاد وقت گذروندی رو یادت نمیره، همیشه اون ته مهای ذهن یه گورستون آدم خوابیده!
به نظر من حرف‌هاش مثل همیشه جالب بودن اون ولی لبخند کوچیک غمگینی زده و گفت:
- واسه همینه که میگم درگیرم نشو! نمی‌خوام یه قبر مرمر وسط ذهنت بسازم؛ بگذر و برو!

اون چی می‌گفت به منی که استخون به استخونم آلوده‌‌ شده بود؟! پوزخندی ل*ب‌هام رو در بر گرفت. ای‌کاش می‌دونست تحمل قبر چیزی نیست؛ مومیایی‌ش جولون‌گه ذهنم شده و من رو، تموم من رو پی در پی به جنون می‌کشوند!
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
بی‌هدف روی کاغذ هفتم خم شده و با بغض نوشتم:
الان کدوم فصلیم؟ دیگه حتی این رو هم یادم نمیاد! شاید بهاره؟ یه گوشه واستادی، با اون نگاه خیره‌ کننده‌ی لعنتیت، زل زدی به شاخه‌های درخت زردالو؛ چندتا شاخه شکوفه گلچین می‌کنی، بعد لبخندِ منو دیوونه کن همیشگیت میاد رو لبت، می‌چینیش و می‌بری واسه رو میزای کافه! کافه‌ای که دیگه من مهمون همیشگی میز کنار پنجره‌ش نیستم! راستی جای من کی می‌شینه؟ یعنی دختره؟ به اندازه من خوشگل هست که حیف نشی براش؟ اوه یه لحظه یادم رفته بود که زن داری! دوسالی میشه نه؟ شنیدم ده ماه پیش بچه دار شدی... هی فقط دارم نامه می‌نویسم که بهت تبریک بگم خب؟ قرار نیست مزاحم خودت و خونواده‌ی کوچیکت بشم، نگران نشو!
اشک مثل بارونی که هنوزم بند نیومده بعد یه هفته، از چشمام می‌باره و روی کاغذ می‌شینه... چرا نمی‌تونم یه نامه بنویسم؟!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا