What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

برگزیده دلنوشته در بند اسارت | فرهنگی _ کاربر انجمن بوکینو

Narin ✿

مدیر تالار هنر+ ناظر+ ویراستار انجمن
Staff member
LV
0
 
Joined
Feb 12, 2025
Messages
271
Reaction score
4,074
Time online
3d 15h 31m
Points
88
Age
20
Location
☁️
سکه
1,932
  • #11
حتی بوی تنت را فراموش نکرده‌ام!
که بود می‌گفت از یادم می‌بری؟
در شهر به رسم رسوایی بلند فریاد بزنم :«من همه را اشتباه با اسم تو خطاب می‌کنم و خودم را هم از یاد برده‌ام؛ اما تو را نه»؟
هرچند من را چشمانم رسوا می‌کنند؛ چه نیاز به فریاد است!
من با خیال تو، زندگی کردن را انس گرفته‌ام.
 
Last edited:

Narin ✿

مدیر تالار هنر+ ناظر+ ویراستار انجمن
Staff member
LV
0
 
Joined
Feb 12, 2025
Messages
271
Reaction score
4,074
Time online
3d 15h 31m
Points
88
Age
20
Location
☁️
سکه
1,932
  • #12
جوانی همچون مردمان عصا به دست... با موهای مشکیِ سپید گشته
آرام آرام قدم‌هایی بی‌جان و نفس‌هایی از روی اجبار می‌کشم.
چای ریخته و انتظار می‌کشم که به در کوبیده شود.
از پنجره‌ دیدمش...
آمد!
جوان شدم، تبسم به لـ*ـبم جا خوش کرد...
به ناگه پریدم!
همه‌اش رویا بود.
او نیامده و قرار نیست بیاید...
چای‌هایی که برای خود و او ریخته بودم، از آن‌ها دیگر هُرمی بلند نمی‌شود؛ اما هرم امید من هنوز بسیار گرم است، من هنوز انتظار می‌کشم! دیوانه‌ام، می‌دانی؟ دیوانه! تو همانی که من را خونین از زخم زدن‌های خودت، در میان انبوهی از گدازه‌های عشق، رها کردی؛ اما من هنوز چشم به راهت هستم. دیوانه‌ام!
 
Last edited:

Narin ✿

مدیر تالار هنر+ ناظر+ ویراستار انجمن
Staff member
LV
0
 
Joined
Feb 12, 2025
Messages
271
Reaction score
4,074
Time online
3d 15h 31m
Points
88
Age
20
Location
☁️
سکه
1,932
  • #13
در این گذر ثانیه‌ها، ساعت‌ها، روزها، و سال‌ها، هیچ‌وقت انقدر دلم نسوخت!
چگونه توانستی بر لبانت جاری سازی؟ مگر کم عشق نثارت کردم؟ مگر کم فدا کردم، خودم را، زندگی‌‌ام، آینده‌ام، جوانی‌ام را؟ کم انتظارت را کشیدم؟ در آن هایوهوی زندگی، کم به پایت سوختم و ساختم که این‌گونه جواب‌گویم باشی؟ این جوابت بود؟ مگر نمی‌گفتی من گُلتم؟
همه‌اش دروغ بود؟
من که هر هزار بارِ عاشق شدنم، عاشق تو شدم؛ ولی عشق نگرفتم، اجاقت جاهای دیگری‌ هم روشن بود.
آی آدمک، بی عقل نشویی دوباره دلباخته‌اش شویی!
هر چقدر بیشتر می‌شناسمت، بیشتر حیرت‌زده می‌شوم، تو نه برای من، نه برای اویی!
خودخواه، بی قلب و یخ‌زده از احساسی. تمام آن روزایی که کیلو کیلو قند در دلم آب می‌شد با حرف‌هایت، امروز به همان اندازه قندها در دلم یخ‌ بسته‌اند. تو من را کشتی! احساساتم، زندگی‌ام، شوقم، و عشقم را.
 
Last edited:

Narin ✿

مدیر تالار هنر+ ناظر+ ویراستار انجمن
Staff member
LV
0
 
Joined
Feb 12, 2025
Messages
271
Reaction score
4,074
Time online
3d 15h 31m
Points
88
Age
20
Location
☁️
سکه
1,932
  • #14
فاجعه آنجایی‌ست که من تو را به همه‌ی دنیا و آدم‌ها ترجیح دادم و تو همه چیز را به من ترجیح دادی و امیدم را از من گرفتی!
بدترین جای عشق من به تو این است که نه پایان خوبی داشت، نه شروع خوبی و نه حتی داستان زیبایی! همه‌اش من در دیجورگاهی که تو ساختی برایم، ناله کردم و تو در پی عیش و عشرت جویی خود. همه‌اش من رویا بافتم و رشته کردم و تو پنبه کردی!
 

Narin ✿

مدیر تالار هنر+ ناظر+ ویراستار انجمن
Staff member
LV
0
 
Joined
Feb 12, 2025
Messages
271
Reaction score
4,074
Time online
3d 15h 31m
Points
88
Age
20
Location
☁️
سکه
1,932
  • #15
می‌دانی، بدترین قسمت ماجرا این است هر روز خبر تازه‌ای از تو به گوشم می‌رسد!
هر بار که اسمت را بر زبان می‌آوردند در دل خدا خدا می‌گویم که باز هم خبر بدی نباشد؛ اما همه، همیشه از چشم در حدقه چرخاندنت به دنبال تمام مردم و عیاشی‌هایت می‌گویند. من چگونه‌ کور شده بودم نمی‌دیدم که تو چقدر لاابالی هستی؟ یا توهمی به سرم زده بود، یا تو من را جادو کردی؛ وگرنه که چگونه یک انسان به این اندازه نابینا باشد!
کاش توام روزی کور شویی.
 
Last edited:

Narin ✿

مدیر تالار هنر+ ناظر+ ویراستار انجمن
Staff member
LV
0
 
Joined
Feb 12, 2025
Messages
271
Reaction score
4,074
Time online
3d 15h 31m
Points
88
Age
20
Location
☁️
سکه
1,932
  • #16
چه می‌دانستم نرگس‌ها هم دروغ می‌گوید!
در خیال من نرگس‌ها حقیقت‌ را لو می‌دهند.
اما ببین در این دامگه، ماهِ من چقدر مکار است که هیچ‌چیز حقیقت را از او لو نمی‌داد.
گمان بود، همه‌اش ظن و ابطلات، همه‌اش رویا و اسارت برای من در دام او بود؛ او به تنهایی ماهِ من نبود! بازارش گرم بود.
حال من زنی، زیر این گنبد با چشمانی پر از حزن در این کاروانسرا، در چشم‌های دیگر به دنبال آن آتش می‌گردم! نیست اما نیست.
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom