به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
دل‌نوشته: بلندگوهای سوخته
نویسنده: زری
ژانر: تراژدی
ناظر: @Liza
مقدمه: من این نیستم، من جایی می‌روم که غم وجود ندارد. من میان دیوارهای شهر که آوار شده است قدم می‌زنم و در رودخانه‌ی لیفی همانند یک ماهی کوچک شناور می‌شوم. من در شهر پر از غم حضور ندارم بلکه حسی از نبودت درون من دارد اتفاق می‌افتد. من مدت کوتاهی‌ست که از کنار تو رفته‌ام و لحظه‌ها بی‌تو می‌گذرند. گذر دلالان و ساعت از دستم خارج شده است. او رفت و من دیگر این‌جا نیستم‌. نورهای و بلندگوهای سوخته نبودت را به خاکستر سیگارم تبدیل کرده‌اند. دیگر ساز صدایت با صدایم کوک نیست. گویی بلندگوهای سوخته خبر نبودنت را همانند یک نوار ضبط شده به گوش من می‌رسانند.
پ‌ن: این دلنوشته روایت تصویری‌ست واقع‌گرانه برای کسی که جانم بود و دیگر در زندگی‌ام ندارمش ولی از او در قلبم یک بت ساخته‌ام و تا ابد و یک روز او را خواهم پرستید.
 
آخرین ویرایش:
امضا : ARNICA

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
1726666316253.png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.
لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

⚛️[ قوانین - قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی🔸 ] ⚛️

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

⚛️ [ 🔸درخواست نظارت (ویژه تالار ادبیات توصیفی) ] ⚛️

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد و تگ دهید.

⚛️[ درخواست - درخواست نقد ادبی شورا | ویژه تالار ادبیات ] ⚛️

⚛️[ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد] ⚛️

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

⚛️[ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی] ⚛️

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

⚛️[ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ] ⚛️

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

⚛️ [ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی ] ⚛️

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼
[کادر مدیریت تالار ادبیات]

 
آخرین ویرایش:
امضا : ARNICA

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
مقدمه:
من مدت کوتاهی‌ست که از تو گذشته‌ام و لحظه‌ها بی‌تو می‌گذرند. گذر دلالان و ساعت از دستم خارج شده است. او رفت و من دیگر در قلبش نیستم. نورهای و بلندگوهای سوخته نبودت را به خاکستر سیگارم تبدیل کرده‌اند. دیگر ساز صدایت با صدایم کوک نیست گویی بلندگوهای سوخته خبر نبودنت را همانند یک نوار ضبط شده به گوش من می‌رسانند.
 
آخرین ویرایش:
امضا : ARNICA

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
آن مرد، زن را همانند ته سیگارش دور انداخت. زیرا قلبش را شکست و باعث شد تا همانند آب ته‌نشین شود. آن مرد تمام زندگی‌اش را صرف فراموش کردن خاطره‌هایشان کرد. او با نوشیدنی خوردن قصد داشت تا کالبد بی‌جان و روح خسته‌اش را از خاطره‌هایشان دور نگه دارد، ولی او هرگز نتوانست به اندازه‌ی‌ کافی خوب باشد؛ زیرا او خمار دو چشمان قهوه‌ای رنگ زنی بود که دیگر در زندگی‌اش وجود نداشت. او نتوانسته بود معشوقه‌اش را از ذهنش پاک‌ کند تا شبی که آن زن شیشه‌ی نوشیدنی را بر روی سرش نهاد و ماشه را کشید. آن دو در یک روز و یک زمان و ساعت از نبود هم مُردند.
 
آخرین ویرایش:
امضا : ARNICA

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
بالاخره خاطره‌ی آن دو از صفحه‌ی زندگیشان پاک شد. زندگی کوتاه‌تر از حد تصورشان بود، اما این‌بار زندگی به صورت رقت‌باری از قدرتی که برای ایستادن در برابر کیهان داشت فراتر بود. درست آن را بر روی تخت خوابش پیدا کردند. آن مرد، بر روی کاغذی با خط خوش نوشته بود: تا ابد و یک روز تو را فراموش نخواهم کرد، تو همانند خون در رگ‌هایم جریان داری. زمانی که آن مرد و زن را زیر درخت افرای تاکی به خاک رسانیدند، فرشته‌ها در گوش آن دو لالایی خواندند.
 
آخرین ویرایش:
امضا : ARNICA
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
شایعه‌ها وارد زندگی‌ آن دو که دیگر ادامه نداشت و پایان تلخی داشت دهان باز کرد، ولی هیچکس از حقایق‌ها خبر نداشت. گویی به صورت عجیب و نامحسوسی از حقایق‌ها باز مانده بودند. آن زن علت مرگ معشوقه‌اش را تنها فقط خود می‌دانست. ای مردم خبر ندارید، آن به قدری خود را مقصر می‌دانست که همان روز از داغ نبود مَردش خود را کشت.
 
امضا : ARNICA
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
آن زن، تا یک سال سعی کرد بوی دهانش که بوی نوشیدنی و سیگار می‌داد را از همگان مخفی کند. تنها تسکین دردش، نوشیدن نوشیدنی‌هایی با طعم زهر در جامش بود؛ اما همیشه به قدری نوشیدنی می‌‌نوشید که متعادل باشد که بتواند قدم‌های متعادلی بردارد و به همگان بگوید که حال خود و دلش خوب است. هیچ‌گاه به قدری نوشیدنی ننوشید که به این وسیله بتواند آن مرد را فراموش کند.
 
امضا : ARNICA
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
زمان موعود فرا رسید و شیشه‌ی نوشیدنی را بر روی میز نهاد‌. با یک وداع تلخ، با یک جام نوشیدنی در میکده، ماشه را کشید، اما تلاش آخرش پاک کردن خاطره‌هایش از ذهن مردش بود. او برای این‌که بتواند مرگ خوبی داشته باشد، عکس معشوقه‌اش را در آغوش گرفت و یک پک سیگار به ریه‌هایش هدیه داد. پک سیگار میان دستانش مچاله شد، اما عکس مرد به طرز عجیبی میان انگشتان کشیده‌اش صاف‌صاف بود. به گفته‌ی خودشان آن دو را کنار همدیگر دفن کردند، زیرا آن دو هیچ‌گاه نتوانستند همدیگر را فراموش کنند.
 
امضا : ARNICA
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
چه در جهنم و چه در بهشت باشند، آن دو نام همدیگر را می‌دانند. زمانی که خاطره‌هایشان را به فراموشی نسپرده‌اند چطور می‌توانند نامشان را از کنار هم خط بزنند؟ اگر حتی در دنیای دیگری هم باشند، باز هم داستان زندگیشان همان‌طور خواهد بود، اما نمی‌میرند و این‌بار به هم خواهند رسید. این‌بار باید قوی باشند و با هم بمانند و ادامه دهند نه با یک‌ جام نوشیدنی به زندگیشان پایان دهند. در آن دنیا، زندگی ابدی‌ست. شاید در دنیای قبل دستان هم را ترک کردنند، اما در آن دنیا، به هم قول رسیدن داده‌اند.
 
امضا : ARNICA
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,047
مدال‌ها
3
سکه
5,249
اگر در بهشت بایستد، حتماً آن مرد دستانش را خواهد گرفت. حتی به او کمک خواهد کرد تا بتواند بر روی پاهای بی‌جانش بایستد. آیا راهشان را آن دو میان شب و روز پیدا خواهند کرد؟ خودشان را چی؟ آیا آن دو آن‌قدر همدیگر را دوست دارند که در بهشت بمانند؟ شاید برعکس باشد و آن مرد در جهنم و زن در بهشت بماند، اما اگر از مردش جدا شود هر کجا هم که باشد طعم بهشت هم که بدهد، برای او جز جهنم چیز دیگری نخواهد بود.
 
امضا : ARNICA
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا