به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
به نام خدا

Negar_1731242571404.png
(ممکن است تغیر کند)

دلنوشته
«براتون خوشحالیم مادام»
نویسنده: @Liza
ناظر: @yas_NHT
ژانر: اجتماعی,(احساسی)

مقدمه:
و در نهایت؛ کسی که از ته دل خندید،
کسی که هربار به خودش توی آینه نگاه می‌کرد حس خوبی داشت، کسی که از بهترین دانشگاه فارغ التحصیل شد و به تمام آرزو‌هاش رسید،
کسی که به تک‌تک لوکیشن‌های مورد علاقه‌اش سفر کرد، کسی که حالا از ته دل می‌خنده و هیچکس توانایی در آوردن اشکش رو نداره،
کسی که با تک‌تک آدم های معروف مورد علاقه‌اش عکس گرفت،و بازی های تمام تیم‌های مورد علاقه اش رو توی استادیوم از نزدیک دید،
کسی که باعث افتخار مادرش و سربلندی کل خانواده‌اش شد، کسی بخش زیادی از ثروت و دارایی‌اش رو صرف غذا و سرپناه خریدن برای حیوون های خیابونی کرد، کسی که از هر برند مورد علاقه اش یه کالکشن توی اتاق لباسش درست کرد، کسی که اعتماد به نفسش و رو به دست آورد، و از همه مهم‌تر؛ کسی که روز به روز اعتمادش و ایمانش به خدا بیشتر شد و هر روز بیشتر از روز قبل به نجات دهنده زندگیش نزدیک شد و روحش پاکسازی شد؛
و کسی که تمام سلول های بدنش هر روز میلیون ها بار تکرار میکنن:
بهتون افتخار می‌کنیم مادام؛ من بودم، من.
 
امضا : Liza

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,115
مدال‌ها
3
سکه
5,589
1727938498853.png


نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.
لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

⚛️[ قوانین - قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی🔸 ] ⚛️

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

⚛️ [ 🔸درخواست نظارت (ویژه تالار ادبیات توصیفی) ] ⚛️

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد و تگ دهید.

⚛️[ درخواست - درخواست نقد ادبی شورا | ویژه تالار ادبیات ] ⚛️

⚛️[ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد] ⚛️

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

⚛️[ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی] ⚛️

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

⚛️[ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ] ⚛️

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

⚛️ [ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی ] ⚛️

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼
[کادر مدیریت تالار ادبیات]

 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
وای مادام... کی فکرش‌ رو می‌کرد؟ همون دختری که یک روز با هزاران ترس و دغدغه می‌خوابید و بلند می‌شد، حالا شده کسی که همه براش کف می‌زنن، یکی‌یکی.
از اونایی که هر روز تو آیینه نگاه می‌کرد و لبخند تلخش از رو لبش نمی‌رفت، حالا رسیده به جایی که می‌خنده، از ته دل. انگار تمام دنیا جلوش زانو زده.
همیشه می‌گفتی که آرزوت اینه تو بهترین دانشگاه درس بخونی، تو بهترین جاها قدم بذاری، به همه جاهایی که یه روز تو خواب و خیالت می‌رفتی... و حالا چی؟ تک تکشون رو رفتی. از تیم‌های محبوبت که بازی‌هاشون رو از نزدیک دیدی بگیر تا اون عکس‌های معروفی که تو گوشیت دارن خاک می‌خورن.
خودت رو یادته؟ همون روزا که فکر می‌کردی هیچی نداری؟ حالا تو همون اتاق پر از برندهای گرون قیمتی نشستی که یه روز فقط رویاشون رو داشتی. ولی می‌دونی چی از همه چی مهم‌تره؟ اینکه هنوز، با وجود تمام این‌ها، ته قلبت به اون پاکی و ایمان قدیمی وصل موندی. همون‌جوری که بودی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
مادام. یادت میاد؟ وقتی همه می‌گفتن نمی‌تونی، وقتی هر چی تلاش می‌کردی انگار آب تو هاون می‌کوبیدی. انگار همه چی سخت‌تر می‌شد، اما تو... تو از اونایی نبودی که کم بیاره. یادت میاد اولین باری که رفتی تو اون مصاحبه‌ها؟ دست‌هات می‌لرزید، صدات گرفته بود؟ ولی چی شد؟ حالا تو همونی هستی که همه واسه یه دقیقه وقتت صف می‌کشن.
همون روزا که کارت سخت بود، ولی می‌دونستی داری برای چی تلاش می‌کنی. یه روزی نشستی، نفس عمیق کشیدی، و گفتی "این منم، خودمم که دارم سرنوشتم رو می‌سازم، من دقیقا همین ملکه خود ساختم. " از همون لحظه همه چی عوض شد. تو نه‌تنها واسه خودت، بلکه واسه خیلی‌ها الگو شدی.
راستی مادام، یادت میاد اون روز که تصمیم گرفتی از پول و دارایی‌هات برای حیوون‌ها خرج کنی؟ خیلیا شاید مسخرت کردن، ولی تو قلبت می‌دونستی که داری کار درستی می‌کنی.
آخه مگه بی دفاع تر و مظلوم تر از اون حیوون‌های بیگ‌ناه خیابونی هست؟
اون حس آرامش و رضایتی که بعدش داشتی، خودش از همه پولای دنیا باارزش‌تر بود.
و حالا، اینجایی.
محکم، مطمئن، و پر از ایمان.
هنوزم هر شب که سرت رو روی بالشت می‌ذاری، لبخندت از ته دله.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
اما مادام... همیشه که همه چی خوب نبود درسته؟ ما روزهایی که دنیا براتون تیره و تار بودن رو یادمونه، شما هم یادته، روحتون، مغزتون، قلبتون، چهر‌ه‌اتون، بندبند وجودتون هم اون روز هارو یادشونه.
روزهایی که تنها چیزی که وجود داشت یه دختر کوچولو تنها بود که برای همه چی پیش خدا دعا می‌کرد و گریه می‌کرد و می‌گفت:
- خدای خوب و مهربونم، من که به جز تو کسی رو ندارم.
یادت میاد همین آدمایی که الان ادعا می‌کنن دوستت دارن چقدر اون روزا باهت بد بودن؟
زمانهایی که حس می‌کردی تنهایی، حتی وقتی کلی آدم دور و برت بودن. انگار تو یه جمع، فقط تو بودی که صدات شنیده نمی‌شد. چقدر سخته وقتی همه دارن می‌خندن و تو توی دلت یه طوفان داری. ولی تو چی کار کردی؟ بازم ادامه دادی. نذاشتی این حس تلخ تو رو زمین بزنه.
خیلی‌ها شاید نمی‌دونن، ولی ما یادمونه که. یادمونه چطور دست‌هات رو مشت می‌کردی و می‌گفتی "اینم می‌گذره." چقدر زمان‌هایی بود که تنها نشستی و با خودت حرف می‌زدی و می‌گفتی تنهایی منو قوی‌تر می‌کنه.
درسته، همون طور هم شد، و حالا همون تنهایی‌هات شدن قدرتت. همون حس‌هایی که یه روز اذیتت می‌کردن، حالا شدن موتور محرک تو.
مادام، شاید برای همه، تو یه قهرمانی؛ ولی برای ما بیشتر.
ما تلاش‌هات، گریه‌هات، نا امیدی‌هات، ترسیدن‌هات رو دیدیم اما اینها فقط دارن حال خوب تورو می‌بینن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
و حالا مادام، تو به اینجا رسیدی، اینجا نوک قله.
دیگه چیزی نمی‌تونه جلوت‌ رو بگیره. نه اون حرفای مردم، نه شکست‌هایی که یه روزی کابوست بودن. تو حالا کسی هستی که هر روز صبح، با یه لبخند پر از اعتماد به نفس از خواب بیدار می‌شی. یه زمانی شاید می‌ترسیدی که هرچی ساختی یه روز از دستت بره، ولی الان دیگه از چیزی نمی‌ترسی. چون می‌دونی که هرچی باشه، باز هم از نو می‌سازی.
اون روزایی که سرپا وایسادی و با دستای خودت آینده‌ت رو شکل دادی، حالا نتیجه‌شو داری می‌بینی. هر قدمی که برداشتی، یه نشونه از قدرت تو هست. تو ثابت کردی که برای رسیدن به چیزی که می‌خوای، نه زمان مهمه، نه مانع‌ها. هر چی بود، از سر راه برداشتی.
دوییدی، دوییدی و بلاخره رسیدی.
مادام، حالا دیگه صدای خنده‌هات بلندتر از هر صدای دیگه‌ایه. از ته دل می‌خندی، بی‌هیچ نگرانی، بدون ترس از چیزی. و این همون چیزیه که همیشه می‌خواستی؛ اون آزادی و آرامشی که حالا تو دستاته، یه گنج واقعی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
مادام... حالا وقتی توی آینه نگاه می‌کنی، کسی رو می‌بینی که به خودش افتخار می‌کنه. اون دختری که یه روز با هزار تا شک و تردید روبرو بود، حالا تبدیل شده به کسی که هیچ چیزی نمی‌تونه متوقفش کنه. هر خط خنده رو صورتت، یک داستانه؛ یک یادآوری از تمام لحظه‌هایی که با قدرت ازشون عبور کردی.
تو دیگه نیازی نداری چیزی رو به کسی ثابت کنی چون به خودت ثابت کردی که می‌تونی، که همه چیز ممکنه وقتی قلبت بهش ایمان داشته باشه.
حالا هر روزی که از خواب پا می‌شی، می‌دونی که تو همون آدمی هستی که هر کاری رو که می‌خواد انجام می‌ده، بدون هیچ شک و تردیدی، با غرور و اقتدار.
مادام، زندگی حالا برات رنگ دیگه‌ای داره. دیگه نه منتظر چیزی هستی، نه به گذشته فکر می‌کنی. فقط می‌دونی که هر روز یه فرصته، یه هدیه‌ست برای ساختن آینده‌ای که همیشه می‌خواستی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
خوب میدونی که هیچ‌کدوم از این چیزایی که حالا توی دست‌هات هست، راحت به دست نیومده. اون لبخندای از ته دلت، اون آرزوهایی که یکی‌یکی بهشون رسیدی، همه‌شون نتیجه یه مسیر پر از چالش و تلاش بودن. رسیدن به این نقطه، به این خوشحالی و آرامش، یه سفر بود؛ یه سفری که پر بود از روزای سخت، تصمیم‌های بزرگ و کلی تلاش.
تو برای هر موفقیتی که الان داری، جنگیدی. یادته اون روزایی که برای رسیدن به هدفت، از خیلی چیزا گذشتی؟ از استراحت، از وقت‌هایی که می‌تونستی راحت باشی، ولی تو انتخاب کردی که سختی بکشی. هربار که زمین خوردی، خودت رو جمع کردی و دوباره بلند شدی. هربار که خواستی کنار بکشی، یه چیزی توی دلت بهت گفت که ادامه بده، نرسیدی هنوز.
سفر کردن به لوکیشن‌های مورد علاقت، عکس گرفتن با آدمای معروف، خریدن کالکشن‌های برندهای مورد علاقت، همه‌شون با برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری به دست اومدن.
ما میدیدیم که تو هیچ‌وقت منتظر نبودی که شانس بیاد سراغت؛ خودت دنبالش رفتی تو یقه شانس رو گرفتی و آوردی وارد زندگیت کردی.
هر روزی که از خواب بیدار می‌شدی، به خودت می‌گفتی: "من می‌تونم." و همین جمله ساده بود که همه چیز رو تغییر داد.
اما مهم‌ترین چیزی که به دست آوردی، نه چیزای مادی بود، نه موفقیتای بزرگ؛ بلکه ایمان و اعتمادی بود که به خودت و خدا پیدا کردی. اون ایمان بود که تو رو تو روزای سخت نگه داشت، همون چیزی که باعث شد همیشه یه قدم جلوتر باشی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
مادام، هر چیزی که الان به دست آوردی، پشتش کلی اتفاق بد و تلخ بود. اگه بخوای راستشو بگی، این لحظه‌های سخت بودن که تو رو ساختن. اتفاقات بدی که یه زمانی فکر می‌کردی آخر دنیا هستن، همون چیزایی بودن که کم‌کم تو رو قوی‌تر کردن.
یادت میاد اون روزی که یه شکست بزرگ خوردی؟ همون شبی که با چشم‌های پر از اشک خوابت برد و فرداش حس کردی همه چیز تموم شده، یا اون زمانهایی که فکر میکردی تمام درها برات بسته شدن و دنیا به آخر رسیده.
اون لحظه‌ها که هرچی تلاش می‌کردی، نتیجه نمی‌گرفتی و فکر می‌کردی شاید اصلاً نباید ادامه بدی. توی اون لحظه‌ها، دنیا به نظرت خیلی بی‌رحم بود. آدمایی که بهشون اعتماد کرده بودی، ناامیدت کردن و متوجه شده بودی تمام دوستت دارم هایی که شنیدی دروغ بودن.
خیلی از درهایی که فکر می‌کردی باز می‌شن، بسته موندن، با خودت میگفتی اینبار دیگه میشه، ولی نشد، نشد، نشد و نشد.
ولی تو چیکار کردی؟ بازم ادامه دادی، از اون اتفاقای بد درس گرفتی، فهمیدی که اگه شکست نخوری، هیچ وقت رشد نمی‌کنی. همون شکست‌ها بودن که تو رو مجبور کردن بلند شی و قوی‌تر از قبل جلو بری. هر دفعه که زمین خوردی، محکم‌تر بلند شدی. شاید درد داشت، شاید سخت بود، ولی تو هر بار از نو شروع کردی.
اتفاقات بد هیچ وقت نرفتن، همیشه بودن، دنیا هیچوقت مهربونی نبود، همیشه دشواری های خودشو داشت. ولی تو یاد گرفتی چطور باهاشون کنار بیای، چطور از دل اون تاریکی‌ها نور پیدا کنی. فهمیدی که درد و رنج هم بخشی از مسیر موفقیته، و اگه بخوای به خوشحالی واقعی برسی، باید اول بتونی با سختی‌ها روبرو شی و ازشون عبور کنی.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
مادام، حالا که به اینجا رسیدی و خیلی‌ها دارن بهت نگاه می‌کنن، وقتشه که چند تا توصیه به اونایی که توی اون موقعیت های گذشته تو هستن بگی.
خیلیا ممکنه فکر کنن تو یه مسیر راحت رو طی کردی و واقعا هم همینطور بوده. و حالا واسه کسایی که دارن از دور بهت نگاه می‌کنن توصیه هایی که داری بگو:
خب؛
اول اینکه، هیچ موفقیتی یه شبه به دست نمیاد. هر چیزی که الان داری، نتیجه روزها، ماه‌ها، و شاید سال‌ها تلاش و سختی بوده. نباید انتظار داشته باشی که با اولین قدم به مقصد برسی به اون چیزی که میخوای، چندین ماه یا حتی چندین سال زمان میبره که یک شبه موفق بشی. هر روزی که تلاش کنی، یه قدم به هدفت نزدیک‌تر می‌شی.

دوم اینکه، نترس از شکست. اتفاقات بد، زمین خوردن، شکست‌های سنگین، همه بخشی از مسیر موفقیت هستند. مهم اینه که بعد از هر شکست، دوباره بلند شی. وقتی زمین می‌خوری، یاد بگیری که هر شکست یه درس جدید داره که تو رو به آدم قوی‌تری تبدیل می‌کنه.

سوم اینکه، خودت باش. نذار حرفای بقیه یا انتظاراتی که ازت دارن، مسیرت رو تغییر بده. همیشه به خودت و توانایی‌هات اعتماد کن. هر کسی یه راه مخصوص به خودش رو داره. ممکنه مسیرت با بقیه فرق کنه، ولی این چیزیه از ارزش تو کم نمی‌کنه بلکه تورو خاص و دنیا رو زیبار میکنه.

چهارم اینکه، صبر داشته باش. هیچ چیزی قرار نیست سریع به دست بیاد. حتی وقتی حس می‌کنی همه چیز داره خلاف میل تو پیش می‌ره، یادت باشه که نتیجه‌های خوب، نیاز به زمان دارن. صبر داشته باش و ادامه بده و فراموش نکن خدایی داره تورو تماشا میکنه که میتونه غیر ممکن هارو ممکن و تمام اون درهای بسته رو باز کنه.

و در نهایت اینکه، با قلبت زندگی کن. هر کاری که می‌کنی رو با عشق و ایمان انجام بده. غذایی که دوس نداری رو نخور، تماسی که دوست نداری رو نگیر و جایی که دوست نداری نمون.
و فراموش نکن که زندگیت پر از فراز و نشیبه، ولی اگه با دل و قلبت پیش بری، همیشه به جایی می‌رسی که آرامش واقعی منتظرته.
قلب آدم هیچوقت بهش دروغ نمیگه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liza
بالا