• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964


🌱 بسم الله الرحمن الرحیم🌱

داستان کوتاه: نیرنگ فردین و حاجی

نویسنده: @IVI

نفر اول مسابقه "تگ قلم🖋"
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
موقعی که می‌خواست روحش را رنگین کند، آنها حسابی از او کار کشیده بودند!
@پرتوِماه خیابان تاریک و عاری از تیر چراغ برقِ @توکـیو را کمی روشن کرده بود.
سه‌قلو های سرخ‌پوش ( @مهوین؛ @مهوا؛ @مآوا؛ ) به همراه بقیه‌ی اعضای آکادمی، کنار یک‌دیگر و وسط خیابان، به سمت خانه‌ی متروکه‌ی حاشیه‌ی شهر قدم برمی‌داشتند.
وارد حیاط خانه که شدند، جان از دست و پایشان فراری شد و سرجایشان میخ‌کوب شدند.
سنگینی فضا را به واضح‌ترین شکلِ ممکن حس می‌کرد.
گویی تاریک‌ترین قسمت شهر، همان خانه بود.
پیچک‌های خشکیده که روی دیوارهای بودند و @گلایل های خشکیده در باغچه، حس دلهره را به همه القا می‌کرد.
@آوا ی جیرجیرک‌ها و خش‌خش برگ درختان خشک شده‌ی زیر پایشان به گوش می‌رسید.
@مهوین؛ به زبان آمد:
- کاش تنها نمیومدیم این‌جا، میگن یه @شبگرد تنها این‌جا @پناه گرفته و هر کی به خونش بیاد رو زنده نمیذاره!
@مهوا؛ ارام زمزمه کرد:
- اره، ولی ما @IVI رو داریم، با گریم HIV میفرستیمش جلو که طرف بگرخه!​
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
@IVI با حرص گفت:
- هزار بار گفتم منو به اون بیماری زشت تر از @Narin ✿ تشبیه نکنین. بعدشم ما همه قراره بمیریم، من میدونم. نباید میومدیم.
@مآوا با صدایی لرزان تر از خواهرانش گفت:
- حالا که اومدیم، دیگه کاریش نمیشه کََ... .
- @نههههههههههه !
همه وحشت‌زده به سمتِ @Narin ✿ برگشتند که گفت:
- ببخشید نمیخواستم بترسونمتون اما @Blueberry هام رو توی خونه جا گذاشتم.
به سمت درِ خانه قدم برداشتند و خیلی ارام در را باز کردند.
به محض ورود، @آینهـ ای که با پارچه پوشانده بودند توجهشان را جلب کرد.
@Sara که تا الان سکوت کرده بود و مشغول @ترشک خوردن بود، گفت:
- هی بچه‌ها! اون ساعتِ روی دیوار با @Rezi ن (رزین) درست شده. چقدر قشنگ و بنفشه!
ویلان و @CEYLAN در خانه‌ی عجیب و غریب قدم بر‌می‌داشتند که @mahban گفت:
- هی بچه‌ها تو این قاب عکس زیبای خفته با جادوی سیاه به @دیو خفته تبدیل شده.​
 

mahban

[مدیریت ارشد بخش کتابینو]
Staff member
LV
3
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,983
Awards
7
سکه
33,964
@IVI با دیدن @پادشاه اژدها که در @قفس بود به دوستانش گفت که به سمت @قفس بروند؛ غافل از اینکه @حاج صالح و @فردین رادفر ، دست به یکی کرده بودند تا آنها را در دام بیندازند و بی سر وصدا به کام مرگ بکشانند.
دخترها به @قفس که رسیدند، آتش از دهان اژدها خارج شد و همه‌ی آنها در لحظه اتش گرفتند و آتش‌سوزی بزرگی رخ داد.
@Gharibeh با فاصله از ساختمان به @شعله ی آتش خیره شده بود.
@حاج صالح زمزمه کرد:
- راحت شدیم!
@فردین رادفر با خیال راحت گفت:
- آره والا، من از ترسشون یه مدت @setareh ی @Soheil شده بودم!
@Gharibeh قهقهه زنان به سمت @حاج صالح و @فردین رادفر گفت:
- فکر نمی‌کردم واقعا بتونین اون فضول‌ها رو از بین ببرید!
نیشخندی زد و ادامه داد:
- حالا نوبت خودتونه!
و بی رحمانه آن دو خائن را به قتل رسانید!
حال، بی @پروآ ، تنها در آن منطقه، راضی از انتقامی که گرفته بود، قهقهه ‌می‌زد.


پایان​
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

Top Bottom