جدیدترین‌ها

Welcome to انجمن رمان نویسی بوکینو

Join us now to get access to all our features. Once registered and logged in, you will be able to create topics, post replies to existing threads, give reputation to your fellow members, get your own private messenger, and so, so much more. It's also quick and totally free, so what are you waiting for?

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

اختصاصی داستان کوتاه 'نیرنگ فردین و حاجی' | IVI _ کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,250
پسندها
7,837
امتیازها
418
سکه
31,950
  • #1


🌱 بسم الله الرحمن الرحیم🌱

داستان کوتاه: نیرنگ فردین و حاجی

نویسنده: @IVI

نفر اول مسابقه "تگ قلم🖋"
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,250
پسندها
7,837
امتیازها
418
سکه
31,950
  • #2
موقعی که می‌خواست روحش را رنگین کند، آنها حسابی از او کار کشیده بودند!
@پرتوِماه خیابان تاریک و عاری از تیر چراغ برقِ @توکـیو را کمی روشن کرده بود.
سه‌قلو های سرخ‌پوش ( @مهوین؛ @مهوا؛ @مآوا؛ ) به همراه بقیه‌ی اعضای آکادمی، کنار یک‌دیگر و وسط خیابان، به سمت خانه‌ی متروکه‌ی حاشیه‌ی شهر قدم برمی‌داشتند.
وارد حیاط خانه که شدند، جان از دست و پایشان فراری شد و سرجایشان میخ‌کوب شدند.
سنگینی فضا را به واضح‌ترین شکلِ ممکن حس می‌کرد.
گویی تاریک‌ترین قسمت شهر، همان خانه بود.
پیچک‌های خشکیده که روی دیوارهای بودند و @گلایل های خشکیده در باغچه، حس دلهره را به همه القا می‌کرد.
@آوا ی جیرجیرک‌ها و خش‌خش برگ درختان خشک شده‌ی زیر پایشان به گوش می‌رسید.
@مهوین؛ به زبان آمد:
- کاش تنها نمیومدیم این‌جا، میگن یه @شبگرد تنها این‌جا @پناه گرفته و هر کی به خونش بیاد رو زنده نمیذاره!
@مهوا؛ ارام زمزمه کرد:
- اره، ولی ما @IVI رو داریم، با گریم HIV میفرستیمش جلو که طرف بگرخه!​
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,250
پسندها
7,837
امتیازها
418
سکه
31,950
  • #3
@IVI با حرص گفت:
- هزار بار گفتم منو به اون بیماری زشت تر از @Narin ✿ تشبیه نکنین. بعدشم ما همه قراره بمیریم، من میدونم. نباید میومدیم.
@مآوا با صدایی لرزان تر از خواهرانش گفت:
- حالا که اومدیم، دیگه کاریش نمیشه کََ... .
- @نههههههههههه !
همه وحشت‌زده به سمتِ @Narin ✿ برگشتند که گفت:
- ببخشید نمیخواستم بترسونمتون اما @Blueberry هام رو توی خونه جا گذاشتم.
به سمت درِ خانه قدم برداشتند و خیلی ارام در را باز کردند.
به محض ورود، @آینهـ ای که با پارچه پوشانده بودند توجهشان را جلب کرد.
@Sara که تا الان سکوت کرده بود و مشغول @ترشک خوردن بود، گفت:
- هی بچه‌ها! اون ساعتِ روی دیوار با @Rezi ن (رزین) درست شده. چقدر قشنگ و بنفشه!
ویلان و @CEYLAN در خانه‌ی عجیب و غریب قدم بر‌می‌داشتند که @mahban گفت:
- هی بچه‌ها تو این قاب عکس زیبای خفته با جادوی سیاه به @دیو خفته تبدیل شده.​
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو]
کادر مدیریت بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
5,250
پسندها
7,837
امتیازها
418
سکه
31,950
  • #4
@IVI با دیدن @پادشاه اژدها که در @قفس بود به دوستانش گفت که به سمت @قفس بروند؛ غافل از اینکه @حاج صالح و @فردین رادفر ، دست به یکی کرده بودند تا آنها را در دام بیندازند و بی سر وصدا به کام مرگ بکشانند.
دخترها به @قفس که رسیدند، آتش از دهان اژدها خارج شد و همه‌ی آنها در لحظه اتش گرفتند و آتش‌سوزی بزرگی رخ داد.
@Gharibeh با فاصله از ساختمان به @شعله ی آتش خیره شده بود.
@حاج صالح زمزمه کرد:
- راحت شدیم!
@فردین رادفر با خیال راحت گفت:
- آره والا، من از ترسشون یه مدت @setareh ی @Soheil شده بودم!
@Gharibeh قهقهه زنان به سمت @حاج صالح و @فردین رادفر گفت:
- فکر نمی‌کردم واقعا بتونین اون فضول‌ها رو از بین ببرید!
نیشخندی زد و ادامه داد:
- حالا نوبت خودتونه!
و بی رحمانه آن دو خائن را به قتل رسانید!
حال، بی @پروآ ، تنها در آن منطقه، راضی از انتقامی که گرفته بود، قهقهه ‌می‌زد.


پایان​
 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
بالا پایین