به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Aytak

[مدیر ارشد بازنشسته]
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-06
نوشته‌ها
341
مدال‌ها
16
سکه
1,808
“پارت نهم”
- ویراش نشده.


و بوم! احساس. ناشناس‌ترین و غیرمنتظره‌ترین چیزی که در قلب، مغز و سلول‌ به سلول بدن انسان‌ جریان دارد. مغز فرمان‌برداری تک‌به‌تک نقاط بدن را دارد و کنترل همه‌چیز، بر عهده‌ی اوست؛ اما اندرو همیشه معتقد بود که مغز، عاشقی‌ست که بارها و بارها در مقابل فرمان‌های قلب سر خم می‌کند. قلب با سو استفاده از عشق بی‌حد و اندازه‌ی مغز، احساسات خود را به سراسر بدن تزریق می‌کند و مغز چاره‌ای جز اطاعت ندارد. و در نهایت قلب کنترل تمامی نقاط بدن را به دست می‌گیرد. درست همانند لحظه‌ای که دکتر، اندرو و افسر میلر در آن مبحوس گشته بودند. دکتری که تنها وظیفه‌اش بررسی مقتول بود، حال دلسوزی در چشمان دریاگونه‌اش خودنمایی می‌کرد و تنها با تأسف و تکان دادن سر، به پسرک نگاه می‌کرد. از سویی افسر میلر که شوکه شدن را با آن دو چشمِ سرخ و گرد شده‌اش جار می‌زد، در لحظه و به خواسته‌ی قلب دست از برداشتن قدوم آرامش برداشت. نگاه مبهوتش، به کندی از کله‌ی تاس دکتر شد و بر روی اندرو کوک خورد. اندرویی که زمزمه‌ی آرام دکتر، او را از حالت نشسته‌اش خار ساخته بود.
پسرک بالأخره سر بلند کرد و با ل*ب‌هایی انحنا یافته، نگاه به دکتر سپرد. لحظه‌ای زمان برد که مژه‌های بر هم چسبیده‌اش، با چند پلک کوتاه از یک‌دیگر جدا شوند و تاری دیدش رفع شود. خشم، در تک‌به‌تک سلول‌هایش بی‌داد می‌کرد. او در چنین شرایطی تنها به دنبال قاتل مادرش بود و دکتر، با حرفی‌ اشتباه،، بی‌تجربگی‌اش را ثابت می‌کرد. از میان دندان‌های بر هم کوبیده‌ شده‌اش، پر حرص گفت:
-‌ چی؟ این یه شوخی مسخره‌ست! مادرم همین امروز به من زنگ زد. شما حتماً دیوونه شدید!
شوک دیگری در چشمان افسر میلر، با شنیدن جمله‌ی اندرو پدیدار گشت؛ اما مرد میان‌سال به سختی شوک را به کناری راند. گویی در این شرایط قلب تصمیم به مدارا گرفته، و به نفع مغز کنار کشیده‌ بود. اخمی از تعجب میان ابروانش انداخت و گامی نزدیک شد. پرسید:
-‌ جناب اندرو، یعنی شما مدعی هستید که مادرتون امروز با شما تماس گرفتن؟ اونم در حالی که با توجه به تشخیص دکتر، قتل یک‌ هفته‌ی پیش افتاد افتاده.
اخم در چهره‌ی دکتر نیز جا خوش کرده بود. او صد در صد از بررسی‌اش اطمینان داشت. حتی بوی مشمئزکننده‌ی جسد، مهر تأیید بر گفته‌اش می‌زد. اندرو دست روی زانوانش نهاد و از جای برخاست. بی‌توجه به تار موهای برهم ریخته‌اش، نفس تندی کشید و خشمگین‌تر از پیش پاسخ‌ گفت:
-‌ یک‌هفته‌ی پیش؟ همون‌طور که گفتم امروز مادرم به من زنگ زد! دکترتون سواد کافی رو نداره! مادرم امروز به من زنگ زد و حتی لیست خریدش رو داد!
گره‌ی میان ابروهای پرپشت افسر عمیق‌تر از پیش شد. دستی بر صورتش کشید و سر تکان داد. سپس تنها برای آرام ساختن اندرو ل*ب زد:
-‌ لطفاً آرامش خودتون رو حفظ کنید جناب. همه‌چیز به زودی مشخص میشه. اگه ممکنه تلفن همراهتون رو به یکی از مأمورهای ما تحویل بدین. به زودی صحت حرفتون بررسی میشه!
سپس بی‌توجه به اندروی خشمگین و دکتر متفکر، پشت به آن دو کرد که مأمور زنی مقابل چشمانش پدیدار شد. پلک زد و آرام سر تکان داد که علت حضور مأمور را جویا شود. مأمور تازه‌وارد زن، هول شده از حضور او زبان بر ل*ب کشید. آرام و پر استرس ل*ب زد:
-‌ متأسفانه هیچ چیز مشکوکی پیدا نشد. اثر انگشت‌های صحنه‌ی جرم رو بررسی کردیم. بعد از بررسی، هر مورد مشکوکی گزارش میشه.
افسر میلر به ستوه آمده از نبود هیچ مدرکی، ل*ب بر ل*ب فشرد.
-‌ اثر انگشت‌های روی بدن مقتول رو چک کردید؟
-‌ بله قربان.
آرام گفت:
-‌ خیلی خب. بگید برانکارد رو بیارن. می‌تونید جسد رو به سردخونه منتقل کنید.

ناظر: @پرتوِماه
 
امضا : Aytak
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban
بالا