با تمام شدن سخنش به من پشت میکند، قدمهای محکمی برمیدارد و همراه با نوچههای احمق و دیوانهاش از سرویس بهداشتی خارج میشود.
ناله کوتاهی سر دادم، به زحمت از کف زمین فاصله گرفتم و در حالی که نیمخیز شده بودم متعجبانه نگاهی به جریکو که مشغول تمیز کردن لکههای خون روی دهانش بود انداختم.
با کف دست راستم پهلو و شکمم را که از شدت درد فریاد میکشید بررسی کردم، سپس با صدای تنفرآمیزی که ناباوری در آن موج میزد گفتم:
- معمولاً هر بار که جنگ میشد فقط یه نفر از این پایگاه برای انجام ماموریت فوق سری انتخاب میشد پس چطوریه که الان... .
جریکو کف دستانش را از زانوهایش دور میکند و با لحن بیخبری میگوید:
- چه میدونم؟ شاید دنبال افراد بیشتری میگردن تا قربانیشون کنن.
دستی به دهانش میکشد، شلوار و لباس نظامیاش را مرتب میکند و روبه من میگوید:
- تو حالت خوبه؟
با صدای تمسخرآمیزی میگویم:
- بهم میاد خوب باشم؟
چند قدم به من نزدیک میشود، با دراز کردن دستش به طرفم به من کمک میکند تا از روی زمین بلند شوم.
به محض بلند شدنم از زمین نفسم را محکم بیرون دادم و زیر ل*ب به گرانر و نوچههایش ناسزا گفتم.
جریکو بیتوجه به حرفهایم میگوید:
- بیخودی اعصابت رو خرد نکن، با فوش دادن بهش چیزی درست نمیشه.
نیشخند تلخی به لبان زخمیام نشاندم و گفتم:
- عوضش یکیشون رو حسابی آدم کردیم. هر چند به اندازه اون دختره کتکش نزدم اما خب حداقل... .
جریکو به من چشمغره میرود و معترضانه میگوید:
- آخه برای چی خودت رو باهاشون درگیر کردی؟ تو که میدونستی اون... .
ناله کوتاهی سر دادم، به زحمت از کف زمین فاصله گرفتم و در حالی که نیمخیز شده بودم متعجبانه نگاهی به جریکو که مشغول تمیز کردن لکههای خون روی دهانش بود انداختم.
با کف دست راستم پهلو و شکمم را که از شدت درد فریاد میکشید بررسی کردم، سپس با صدای تنفرآمیزی که ناباوری در آن موج میزد گفتم:
- معمولاً هر بار که جنگ میشد فقط یه نفر از این پایگاه برای انجام ماموریت فوق سری انتخاب میشد پس چطوریه که الان... .
جریکو کف دستانش را از زانوهایش دور میکند و با لحن بیخبری میگوید:
- چه میدونم؟ شاید دنبال افراد بیشتری میگردن تا قربانیشون کنن.
دستی به دهانش میکشد، شلوار و لباس نظامیاش را مرتب میکند و روبه من میگوید:
- تو حالت خوبه؟
با صدای تمسخرآمیزی میگویم:
- بهم میاد خوب باشم؟
چند قدم به من نزدیک میشود، با دراز کردن دستش به طرفم به من کمک میکند تا از روی زمین بلند شوم.
به محض بلند شدنم از زمین نفسم را محکم بیرون دادم و زیر ل*ب به گرانر و نوچههایش ناسزا گفتم.
جریکو بیتوجه به حرفهایم میگوید:
- بیخودی اعصابت رو خرد نکن، با فوش دادن بهش چیزی درست نمیشه.
نیشخند تلخی به لبان زخمیام نشاندم و گفتم:
- عوضش یکیشون رو حسابی آدم کردیم. هر چند به اندازه اون دختره کتکش نزدم اما خب حداقل... .
جریکو به من چشمغره میرود و معترضانه میگوید:
- آخه برای چی خودت رو باهاشون درگیر کردی؟ تو که میدونستی اون... .