داستانک: بلندگوهای سوخته
نویسنده: زری
ژانر: تراژدی، عاشقانه
ناظر: @Liza
مقدمه: من این نیستم، من جایی میروم که غم وجود ندارد. من میان دیوارهای شهر که آوار شده است قدم میزنم و در رودخانهی لیفی همانند یک ماهی کوچک شناور میشوم. من در شهر پر از غم حضور ندارم بلکه حسی از نبودت درون من دارد اتفاق میافتد. من مدت کوتاهیست که از کنار تو رفتهام و لحظهها بیتو میگذرند. گذر دلالان و ساعت از دستم خارج شده است. او رفت و من دیگر اینجا نیستم. نورها و بلندگوهای سوخته نبودنت را به خاکستر سیگارم تبدیل کردهاند. دیگر ساز صدایت با صدایم کوک نیست. گویی بلندگوهای سوخته، خبر نبودنت را همانند یک نوار ضبط شده به گوش من میرسانند.
پن: این داستان روایت تصویریست واقعگرانه برای کسی که جانم بود و دیگر در زندگیام ندارمش ولی از او در قلبم یک بت ساختهام و تا ابد و یک روز او را خواهم پرستید.
آخرین ویرایش: