mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
در گنجهها از فشار لباسها بسته نمیشد و زیر تختها انباشته از اسباب بود.
جا برای تکان خوردن نبود.
مهینبانو یکعمر در خانهای وسیع با اتاقهای آفتابگیر و منظرۀ آسمان و آفتاب و باغ و باغچه زندگی کرده بود.
اتاقش گنجه و صندوقخانه داشت و میشد صدها چمدان در انبارِ بالا و یک کامیون بار توی زیرزمین خانه چپاند. خُب، این قصهها مال گذشته بود.
زندگی بالا و پایین داشت و خوابیدن گوشۀ اتاق نشیمن هم خالی از لطف نبود؛ البته سروصدای کوچه زیاد بود و ترنِ زیرزمینی که از آن نزدیکی میگذشت پنجرههای خانه را میلرزاند.
ولی مهینبانو از همان دقیقهٔ اول با خودش گفت که زندگی در فرنگ این شکلی است، جای غرولند ندارد، و خدا را شکر که پیش بچههایش است و زندگیاش سروسامان گرفته.
نوهها هم از زندگیشان راضی بودند. مدرسهشان را دوست داشتند و مُشتی هم دوست و همکلاسی عرب و پرتغالی پیدا کرده بودند.
گهگاه، مهمانی میدادند و مهینبانو مجبور بود جایش را عوض کند.
جا برای تکان خوردن نبود.
مهینبانو یکعمر در خانهای وسیع با اتاقهای آفتابگیر و منظرۀ آسمان و آفتاب و باغ و باغچه زندگی کرده بود.
اتاقش گنجه و صندوقخانه داشت و میشد صدها چمدان در انبارِ بالا و یک کامیون بار توی زیرزمین خانه چپاند. خُب، این قصهها مال گذشته بود.
زندگی بالا و پایین داشت و خوابیدن گوشۀ اتاق نشیمن هم خالی از لطف نبود؛ البته سروصدای کوچه زیاد بود و ترنِ زیرزمینی که از آن نزدیکی میگذشت پنجرههای خانه را میلرزاند.
ولی مهینبانو از همان دقیقهٔ اول با خودش گفت که زندگی در فرنگ این شکلی است، جای غرولند ندارد، و خدا را شکر که پیش بچههایش است و زندگیاش سروسامان گرفته.
نوهها هم از زندگیشان راضی بودند. مدرسهشان را دوست داشتند و مُشتی هم دوست و همکلاسی عرب و پرتغالی پیدا کرده بودند.
گهگاه، مهمانی میدادند و مهینبانو مجبور بود جایش را عوض کند.