mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
پرستار گرفت: «در حال حاضر، نمیتواند صحبت کند. اما مادرش ناشنوا بوده است و زبان اشاره را بلد است». پرستار یک برگ کاغذ به من داد که علائم مختلف زبان اشاره روی آن بود.
یک دقیقه ای با او صحبت کردم. سعی داشتم قدرت لازم را پیدا کنم تا حرف های مناسبی بزنم. به جوانی که در راه خدمت به کشورش هر دو پایش را از دست داده است چه میتوان گفت؟ چطور میتوان کاری کرد که حس خوبی به آینده پیدا کند؟ بیتس، که صورتش در اثر انفجار متورم شده بود و چشمانش از میان قرمزی پوست و بانداژها به سختی دیده میشد، لحظه ای به من خیره شد. حتماً متوجه حس ترحم من در میان صحبت هایم شده بود.
دستش را بالا برد و شروع کرد به صحبت با زبان اشاره. به هر یک از علائم روی برگه ای که در دستم بود نگاه کردم. به کندی و با درد شدید، علامت داد: «حالم خوب میشود». و بعد دوباره خوابش برد. آن شب، هنگام خروج از بیمارستان، نمیتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. از بین صدها مردی که در بیمارستان با آنها صحبت کرده بودم، حتی یک نفر را هم ندیده بودم که شکایتی بکند. حتی یک نفر! همه ی آنها به خدمت خود افتخار میکردند. آنها سرنوشت خود را پذیرفته بودند و تنها چیزی که میخواستند این بود که به یگانشان برگردند و کنار یاران قبلیشان باشند.
آدام بیتس، به نوعی، مصداق همه ی آنها بود. یک سال بعد از آن روز، در مراسم تغییر فرماندهی هنگ ۷۵ تکاوران شرکت کردم. آنجا تکاور بیتس را دیدم که با اونیفورمش، بسیار جذاب به نظر میرسید و با پاهای مصنوعیاش صاف ایستاده بود. شنیدم که چند نفر از تکاوران دیگر را به چالش بارفیکس دعوت میکند. با تمام سختی هایی که پشت سر گذاشته بود، چندین عمل جراحی، توانبخشی دردناک و وفق دادن خود با زندگی جدید، هرگز تسلیم نشد.
میخندید، شوخی میکرد، لبخند میزد و همانطور که به من گفته بود حالش خوب بود! زندگی سختی های زیادی دارد. اما همیشه کسی هست که شرایطش از شما هم بدتر است. اگر، تمام روز، احساس ترحم کنید و از رفتاری که با شما شده است غمگین باشید، به خاطر سهمی که در زندگی نصیبتان شده است ناله کنید، فرد یا چیز دیگری را به خاطر شرایط بدتان مقصر بدانید، زندگی
طولانیتر و سخت تر میشود. اما اگر حاضر نباشید دست از رویاهایتان بکشید، قامتتان را صاف کنید و در برابر شرایط سخت استقامت داشته باشید، زندگی میشود آنچه از آن انتظار دارید و میتوانید آن را زیبا کنید. هرگز زنگ را نزنید!
یک دقیقه ای با او صحبت کردم. سعی داشتم قدرت لازم را پیدا کنم تا حرف های مناسبی بزنم. به جوانی که در راه خدمت به کشورش هر دو پایش را از دست داده است چه میتوان گفت؟ چطور میتوان کاری کرد که حس خوبی به آینده پیدا کند؟ بیتس، که صورتش در اثر انفجار متورم شده بود و چشمانش از میان قرمزی پوست و بانداژها به سختی دیده میشد، لحظه ای به من خیره شد. حتماً متوجه حس ترحم من در میان صحبت هایم شده بود.
دستش را بالا برد و شروع کرد به صحبت با زبان اشاره. به هر یک از علائم روی برگه ای که در دستم بود نگاه کردم. به کندی و با درد شدید، علامت داد: «حالم خوب میشود». و بعد دوباره خوابش برد. آن شب، هنگام خروج از بیمارستان، نمیتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. از بین صدها مردی که در بیمارستان با آنها صحبت کرده بودم، حتی یک نفر را هم ندیده بودم که شکایتی بکند. حتی یک نفر! همه ی آنها به خدمت خود افتخار میکردند. آنها سرنوشت خود را پذیرفته بودند و تنها چیزی که میخواستند این بود که به یگانشان برگردند و کنار یاران قبلیشان باشند.
آدام بیتس، به نوعی، مصداق همه ی آنها بود. یک سال بعد از آن روز، در مراسم تغییر فرماندهی هنگ ۷۵ تکاوران شرکت کردم. آنجا تکاور بیتس را دیدم که با اونیفورمش، بسیار جذاب به نظر میرسید و با پاهای مصنوعیاش صاف ایستاده بود. شنیدم که چند نفر از تکاوران دیگر را به چالش بارفیکس دعوت میکند. با تمام سختی هایی که پشت سر گذاشته بود، چندین عمل جراحی، توانبخشی دردناک و وفق دادن خود با زندگی جدید، هرگز تسلیم نشد.
میخندید، شوخی میکرد، لبخند میزد و همانطور که به من گفته بود حالش خوب بود! زندگی سختی های زیادی دارد. اما همیشه کسی هست که شرایطش از شما هم بدتر است. اگر، تمام روز، احساس ترحم کنید و از رفتاری که با شما شده است غمگین باشید، به خاطر سهمی که در زندگی نصیبتان شده است ناله کنید، فرد یا چیز دیگری را به خاطر شرایط بدتان مقصر بدانید، زندگی
طولانیتر و سخت تر میشود. اما اگر حاضر نباشید دست از رویاهایتان بکشید، قامتتان را صاف کنید و در برابر شرایط سخت استقامت داشته باشید، زندگی میشود آنچه از آن انتظار دارید و میتوانید آن را زیبا کنید. هرگز زنگ را نزنید!