جدیدترین‌ها

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

دلــنوشته دلنوشته تاوان | مینا مرادی _ کاربر انجمن بوکینو

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #21
تاوان انتظار، دل سردی است که هر روز سنگین‌تر می‌شود.
ایستاده‌ای در دوردست،
در حالی که تنها تماشایم می‌کنی،
نه به سوی من می‌آیی و نه از من می‌روی.
این فاصله‌ی بی‌پایان، گویی برای همیشه میان من و تو کشیده شده است.
مدت‌هاست در سایه‌ی امید به تو نگاه کرده‌ام، ولی اکنون دیگر منتظر نمی‌مانم.
پایان انتظارم فرا رسیده؛ چون فهمیدم که در جایی که هیچ دستی برای رسیدن نیست
تنها باید خودم را پیدا کنم. این تاوانی بود که به یاد تو در قلبم نشسته بود،
اما اکنون وقت آن است که قلبم را از این بار سنگین رها کنم.
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #22
بگذار نسیم رهایی، غبار دلتنگی را از روحم بتکاند.
دیگر نه چشم به راه صدایی‌ هستم،
و نه دلم لرزشی برای نام تو دارد.
آموخته‌ام که عشق، اگر تنها در سکوت بماند، پژمرده می‌شود.
پس به جای پرسه زدن در خاطراتی که تنها من زنده‌ام،
گام برمی‌دارم به سوی نوری که از درون خودم می‌تابد.
این پایانِ انتظار نیست،
بلکه آغازِ بودنِ من است،
بی‌نیاز از کسی که هرگز نخواست بماند.
 
آخرین ویرایش:

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #23
دیگر نمی‌خواهم خودم را در بند خاطرات تو اسیر نگه دارم.
خسته‌ام ازصبحی که با امیدی بی‌صدا فرو می‌ریزد.
اگر قرار بر آمدن بود، ردّی از بودنت تا امروز باقی می‌ماند.
من، تنها نگاهت کردم، صبوری کردم، دلم را به خیال بودنت خوش کردم،
اما اکنون، زمان آن رسیده که خود را از این افکار باطل نجات دهم.
نه با خشم، نه با اندوه؛
تنها با پذیرفتن حقیقتی ساده!
دیگر چشم‌انتظار نمی‌مانم.
می‌خواهم برای خودم زندگی کنم،
آرام، بی‌هیاهو، اما حقیقی.
 
  • خفن
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

پناه

کاربر بوکینو
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-29
نوشته‌ها
133
پسندها
682
زمان آنلاین بودن
1d 8h 33m
امتیازها
73
سکه
640
  • #24
تاوان گذشته را داده‌ام؛ با اشک‌هایی که در شب‌های تنهایی ریخته شدند.
با صبری که به سختی تاب آوردم،
اما همین گذشتن‌ها بود که حس‌های خفته‌ی درونم را بیدار کرد.
فهمیدم نجات، از خودِ من آغاز می‌شود، نه از آمدن کسی.
دیگر چشم به راه نیستم،
چون حالا امید را نه در نگاه تو،
بلکه در قلب خودم باید بیابم.
من از دل تاریکی عبور کردم و
اینک با دستی پر از همت و اراده،
راهی نو می‌سازم برای خودم،
راهی که به آرامش و روشنایی منتهی می‌شود.
 
  • تشویق
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

بازدید کنندگان موضوع (تعداد: 7) مشاهده جزئیات

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
بالا پایین