• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
«به نام خداوند شعر و ادب»
نقد یک اثر در جهتِ توسعه‌ی نوشته بوده و هدف از آن توهین و بی‌ارزش جلوه دادن اثر شما نیست!
نویسنده‌ای موفق خواهد بود که انتقادپذیر باشد و از موارد ذکر شده بیاموزد، نه آنکه در مقابل منتقد جبهه بگیرد.
ضمن درود و عرض وقت‌بخیر خدمت شما نویسنده گرامی!
@Leila.Moradi
بابت اعتماد شما به نقد آثار خود در انجمن بوکینو سپاسگذاریم و امیدواریم که بتوانیم در پیشرفت شما نقش به‌سزایی داشته باشیم!
منتقد اثر شما:
@Maedeh
لازم به ذکر است که:
1. پس از نقد، بر روی رمان شما نظارت خواهد شد و در صورت عدم توجه به سخنان و راهنمایی‌های منتقد اثرتان، با درخواست‌های نقد بعدی شما‌، موافقت نخواهد شد!
2. نقد‌ها در کمال انصاف بوده و منتقد فرد وارد به مباحث ادبی‌ست؛ و از بابت صحت نقد و راهنمایی‌ِ منتقد، نگرانی نداشته باشید.
3. تمام تلاش ما در جهت پیشرفت نویسنده‌هاست؛ پس نقدپذیر باشید و در برابر نقد خود، جبهه نگیرید.
4. تا بعد از قرارگیری نقد اثر توسط منتقد، از ارسال پست اسپم، تشکر و... خودداری فرمائید.
5. در صورتی که از نقد یا منتقد خود ناراضی بودید و یا شکایتی از تالار نقد داشتید، می‌توانید شکایت خود را در تاپیک زیر ثبت کنید تا مورد بررسی قرار گیرد!
🔷️تایپک جامع پیشنهادات، اعتراضات و انتقادات
به امید موفقیت روز افزون شما!
 

Elaheh_A

[مدیریت ارشد خدماتینو+مدیر تالار نقد+نویسنده]
Staff member
LV
3
 
Joined
Aug 6, 2024
Messages
1,316
Awards
5
سکه
8,366
عنوان: گله‌ خارزار
نویسنده: لیلا مرادی
ژانر: اجتماعی و درام
ناظر: @ریحانه زنگنه
خلاصه:
گله‌ی خارزار روایتی از قشر سیاه جامعه‌ای است که زندگی‌شان توأم با پس‌زدگی، فقر و زوال درهم آمیخته است. در آن‌سوی ماجرا، دانشجوی جوانی به نام ستاره که برای اول شدن در مسابقه‌ی عکاسی به دنبال سوژه‌ای متفاوت می‌گردد، به طرز ناگهانی مسیرش با آدم‌هایی گره می‌خورد که در تضاد با دنیای او گوشه‌ای از شهر زندگی می‌کنند، افرادی از جنس خار که گسل‌های خوابیده‌ی درونش را لرزاند و پرده‌ی تاریکی را از روی چشمانش برداشت. ورود به این گله اما، اتفاقاتی به همراه دارد که باید دید دختر داستان چطور با آن مقابله خواهد کرد‌.

مقدمه:
لای پر قو بزرگ شدن و آوارگی شاید فرسنگ‌ها از هم دور باشند، اما هر دو قشر از روز آغازین کنار هم بوده‌اند، تکه‌هایی که از یک تن هستند و با زخمی شدن یکی از آن‌ها، دیگری هم بیمار می‌شود. به مرور تمام گله را که عفونت فرا بگیرد، جسم خسته و رنجور، عاجز از آن است که میان خارها شکوفه دهد. در این میان، اگر عضوها از هم بریده شوند، چه پایانی در انتظار می‌نشیند؟
لینک اثر: در حال تایپ - داستان کوتاه گله‌ی خارزار | اثر لیلا مرادی
 

Maedeh

کیدرامر*-*
LV
0
 
Joined
Aug 5, 2024
Messages
421
سکه
1,772

‹ نقد داستان گله خارزار ›
‹ به نام خدا ›

عنوان:
عنوان انتخابی شما گله خارزار بوده که این عبارت می‌تواند به گروهی از افراد اشاره کند که در شرایط سخت و پرمشقت زندگی می‌کنند. نام کلیشه نبوده و با کلیت داستان شما هماهنگی لازم را داشت. از ابهام لازم نیز برخوردار بوده که این از نکات مثبت نام انتخابی شما به شمار می‌رود.


ژانر:
ژانر اجتماعی و درام را انتخاب کرده بودید که هر دو ژانر، هم صحیح بوده و هم با داستان ارتباط لازم را داشتند. فضای داستان به خوبی با ژانر اجتماعی هم‌خوانی داشت و قصه‌ی افراد بی‌بضاعت و معتاد را به رخ می‌کشید.


خلاصه:
خلاصه شما کوتاه، مفید و علاوه بر آن از ابهام لازم نیز برخوردار بود. دو خط پایانی خلاصه ( ورود به این گله اما، اتفاقاتی به همراه دارد که باید دید دختر داستان چطور با آن مقابله خواهد کرد‌. ) با توجه به جذابیت ابتدای خلاصه، این جمله اگر بازنویسی شود، نتیجه بهتری را در پی خواهد داشت.


مقدمه:
مقدمه شما علاوه بر هم‌خوانی با کلیت داستان، از اندازه مناسبی برخوردار بوده و جذابیت لازم را به همراه داشت.


جلد:
تصویر انتخابی به خوبی روایت کننده داستان‌تان بوده و شکافی که بر روی زمین و بین دو گروه آدم‌ها افتاده می‌تواند نشانه فاصله طبقاتی که در داستان زیاد به چشم می‌خورد باشد و در آخر تم سیاه و سفید جلد به خوبی با فضای اندوهگین همخوانی داشت.


نقطه شروع:
داستان از جایی شروع شده که شخصیت اصلی داستان از تناقض بین افکار خود و مادرش حرف می‌زند. از مادری می‌گوید که خودش را درگیر مهمانی‌های تجملاتی کرده و به او به علت متفاوت بودنش طعنه می‌زند.
دختری که به قصد پیدا کردن سوژه مناسب برای عکاسی‌اش مخفیانه از خانه بیرون زده و بعد از دیدن یک دختر بچه، تصمیم می‌گیرد که به منطقه‌ای از شهر پا بگذارد که محل زندگی آدم‌های بی‌بضاعت است.
شروع داستان می‌توانست با ابهام بیشتری نوشته شود. اطلاعات زیادی از جمله اینکه ستاره دانشجو است، مادرش با او تفاوت دارد و پدرش به ماموریت رفته، زندگی تجملاتی و دیدارش با آن کودک خیلی سریع به خواننده داد شد درصورتی که می‌شد حداقل نیمی از این اطلاعات را در پارت‌های بعدی به خواننده منتقل کرد.


بدنه و گره‌ها:
گره خاصی که ذهن خواننده را درگیر کند، در داستان شما وجود نداشت. همه چیز به سادگی دست در دست هم داده و داستان را جلو می‌برد. البته می‌توان به تنها گره‌ی داستان تا به اینجا که گذشته‌ی شخصیت شهریار بود اشاره کرد که خب این هم آن‌قدر قوی نبود که بتوان به عنوان یک نکته مثبت از آن یاد کرد.
با توجه به اینکه داستان درحال تایپ بوده و هنوز به اتمام نرسیده، امید است در پارت‌های بعدی شاهد گره‌های بیشتر برای ترغیب کردن خواننده و به چالش کشیدن ذهن آن باشیم.


سیر:
سیر داستان در یک سری جاها کند و در جاهای دیگر تند میشد. در کل می‌توان گفت که یک سیر معقول را پیش گرفتید که این از نکات مثبت داستان شما به شمار می‌رود.



علائم نگارشی:
استفاده از علائم نگارشی نسبتا خوب و اشتباه تایپی و نگارشی هم در متن داستان دیده نشد.


پایان و نتیجه‌گیری نهایی:
با توجه به اینکه داستان هنوز به اتمام نرسیده و نمی‌توان ارکان دیگر را به درستی بررسی کرد لازم دانستم این دو نکته که در داستان به چشمم خورد را جداگانه در این قسمت مطرح کنم.
اول اینکه زمان داستان فصل زمستان را نشان می‌داد ولی در پارت‌های ابتدایی شاهد این جمله بودیم.(محض رسیدن به حیاط باصفا و سرسبزشان، سریع از راه سنگ‌فرش شده گذشت) حیاط سرسبز با توجه به فصل زمستان زیاد با هم همخوانی ندارند و اگر در حیاط خانه درخت‌هایی دیده میشود که در فصل زمستان هم سبز است، به نظرم لازم است حداقل نام یکی از درخت‌ها را در توصیفات خود جای دهید.
مورد بعدی زمانی که برای تحویل عکس‌ها در نظر گرفته بودید ( مسابقه‌ی عکاسی، میان دانشجوهای کلاس که فقط یک ماه فرصت داشتند عکس‌هایشان را تحویل دهند. )
با توجه به اینکه به نظر می‌رسید زمان از تحویل عکس‌ها گذشته و مسلما ستاره عکس‌ها را ارسال کرده، ولی در ادامه داستان به این موضوع اشاره نشد.
در آخر از خواندن داستان شما لذت بردم و امیدوارم در آخر کارهای ستاره برای کمک به کودکان اثر بخش باشد. قلمتان مانا☘️
 
امضا : Maedeh

Leila.Moradi

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Apr 16, 2025
Messages
203
سکه
1,006

‹ نقد داستان گله خارزار ›
‹ به نام خدا ›

عنوان:
عنوان انتخابی شما گله خارزار بوده که این عبارت می‌تواند به گروهی از افراد اشاره کند که در شرایط سخت و پرمشقت زندگی می‌کنند. نام کلیشه نبوده و با کلیت داستان شما هماهنگی لازم را داشت. از ابهام لازم نیز برخوردار بوده که این از نکات مثبت نام انتخابی شما به شمار می‌رود.


ژانر:
ژانر اجتماعی و درام را انتخاب کرده بودید که هر دو ژانر، هم صحیح بوده و هم با داستان ارتباط لازم را داشتند. فضای داستان به خوبی با ژانر اجتماعی هم‌خوانی داشت و قصه‌ی افراد بی‌بضاعت و معتاد را به رخ می‌کشید.


خلاصه:
خلاصه شما کوتاه، مفید و علاوه بر آن از ابهام لازم نیز برخوردار بود. دو خط پایانی خلاصه ( ورود به این گله اما، اتفاقاتی به همراه دارد که باید دید دختر داستان چطور با آن مقابله خواهد کرد‌. ) با توجه به جذابیت ابتدای خلاصه، این جمله اگر بازنویسی شود، نتیجه بهتری را در پی خواهد داشت.


مقدمه:
مقدمه شما علاوه بر هم‌خوانی با کلیت داستان، از اندازه مناسبی برخوردار بوده و جذابیت لازم را به همراه داشت.


جلد:
تصویر انتخابی به خوبی روایت کننده داستان‌تان بوده و شکافی که بر روی زمین و بین دو گروه آدم‌ها افتاده می‌تواند نشانه فاصله طبقاتی که در داستان زیاد به چشم می‌خورد باشد و در آخر تم سیاه و سفید جلد به خوبی با فضای اندوهگین همخوانی داشت.


نقطه شروع:
داستان از جایی شروع شده که شخصیت اصلی داستان از تناقض بین افکار خود و مادرش حرف می‌زند. از مادری می‌گوید که خودش را درگیر مهمانی‌های تجملاتی کرده و به او به علت متفاوت بودنش طعنه می‌زند.
دختری که به قصد پیدا کردن سوژه مناسب برای عکاسی‌اش مخفیانه از خانه بیرون زده و بعد از دیدن یک دختر بچه، تصمیم می‌گیرد که به منطقه‌ای از شهر پا بگذارد که محل زندگی آدم‌های بی‌بضاعت است.
شروع داستان می‌توانست با ابهام بیشتری نوشته شود. اطلاعات زیادی از جمله اینکه ستاره دانشجو است، مادرش با او تفاوت دارد و پدرش به ماموریت رفته، زندگی تجملاتی و دیدارش با آن کودک خیلی سریع به خواننده داد شد درصورتی که می‌شد حداقل نیمی از این اطلاعات را در پارت‌های بعدی به خواننده منتقل کرد.



بدنه و گره‌ها:
گره خاصی که ذهن خواننده را درگیر کند، در داستان شما وجود نداشت. همه چیز به سادگی دست در دست هم داده و داستان را جلو می‌برد. البته می‌توان به تنها گره‌ی داستان تا به اینجا که گذشته‌ی شخصیت شهریار بود اشاره کرد که خب این هم آن‌قدر قوی نبود که بتوان به عنوان یک نکته مثبت از آن یاد کرد.
با توجه به اینکه داستان درحال تایپ بوده و هنوز به اتمام نرسیده، امید است در پارت‌های بعدی شاهد گره‌های بیشتر برای ترغیب کردن خواننده و به چالش کشیدن ذهن آن باشیم.



سیر:
سیر داستان در یک سری جاها کند و در جاهای دیگر تند میشد. در کل می‌توان گفت که یک سیر معقول را پیش گرفتید که این از نکات مثبت داستان شما به شمار می‌رود.



علائم نگارشی:
استفاده از علائم نگارشی نسبتا خوب و اشتباه تایپی و نگارشی هم در متن داستان دیده نشد.


پایان و نتیجه‌گیری نهایی:
با توجه به اینکه داستان هنوز به اتمام نرسیده و نمی‌توان ارکان دیگر را به درستی بررسی کرد لازم دانستم این دو نکته که در داستان به چشمم خورد را جداگانه در این قسمت مطرح کنم.
اول اینکه زمان داستان فصل زمستان را نشان می‌داد ولی در پارت‌های ابتدایی شاهد این جمله بودیم.(محض رسیدن به حیاط باصفا و سرسبزشان، سریع از راه سنگ‌فرش شده گذشت) حیاط سرسبز با توجه به فصل زمستان زیاد با هم همخوانی ندارند و اگر در حیاط خانه درخت‌هایی دیده میشود که در فصل زمستان هم سبز است، به نظرم لازم است حداقل نام یکی از درخت‌ها را در توصیفات خود جای دهید.
مورد بعدی زمانی که برای تحویل عکس‌ها در نظر گرفته بودید ( مسابقه‌ی عکاسی، میان دانشجوهای کلاس که فقط یک ماه فرصت داشتند عکس‌هایشان را تحویل دهند. )
با توجه به اینکه به نظر می‌رسید زمان از تحویل عکس‌ها گذشته و مسلما ستاره عکس‌ها را ارسال کرده، ولی در ادامه داستان به این موضوع اشاره نشد.
در آخر از خواندن داستان شما لذت بردم و امیدوارم در آخر کارهای ستاره برای کمک به کودکان اثر بخش باشد. قلمتان مانا☘️
ممنون از وقتی که گذاشتین و نقد سازنده‌تون😍 گره‌ اصلی داستان خروج ستاره از دنیای خودشه که برای اولین بار نیمه‌ی سیاه شهر رو داره می‌بینه و از نزدیک دغدغه‌هاشون رو لمس می‌کنه، با زندگی‌هاشون آشنا میشه و همین‌طور شهریار هم قراره نقش تاثیرگذاری در این روند ایفا کنه؛ همین‌ مسیر باعث تغییر ذهنیتش میشه. در این راه غلام هم براش دردسر ایجاد کرده. هنوز یک‌ماه به پایان نرسیده عزیزم. اون نکته‌ی اول راجع به سرسبزی حیاط رو حتماً ویرایش می‌زنم.

خداقوت✨
 

Leila.Moradi

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Apr 16, 2025
Messages
203
سکه
1,006
ممنون از وقتی که گذاشتین و نقد سازنده‌تون😍 گره‌ اصلی داستان خروج ستاره از دنیای خودشه که برای اولین بار نیمه‌ی سیاه شهر رو داره می‌بینه و از نزدیک دغدغه‌هاشون رو لمس می‌کنه، با زندگی‌هاشون آشنا میشه و همین‌طور شهریار هم قراره نقش تاثیرگذاری در این روند ایفا کنه؛ همین‌ مسیر باعث تغییر ذهنیتش میشه. در این راه غلام هم براش دردسر ایجاد کرده. هنوز یک‌ماه به پایان نرسیده عزیزم. اون نکته‌ی اول راجع به سرسبزی حیاط رو حتماً ویرایش می‌زنم.

خداقوت✨
و البته خلاصه رو تغییر میدم❤
 

Who has read this thread (Total: 5) View details

Top Bottom