بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی ایجاد شده است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذتبخش موفقیت را بچشید!
ثبتنام
ورود به حساب کاربری
نويسندگان گرامی توجه کنید:
انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
(کلیک کنید.)
قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
(کلیک کنید.)
انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری میباشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما
مسدود میگردد.
باز کردن گره از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرفهایش، ما را به کشف حقیقت نزدیکتر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
گفته بودی می آیی، کی اما؟
نکند واقعا دل کندی از ما؟
فراموشت میکنم اما از فردا
و یقین کن فراموش نشود آن دردها
متنفرم شاید،
از تویی که تنهایم کردی با غم ها
من که همیشه تنهاییم ازجمله شب ها
دلمم میگرد مخصوصا عیدها
یا زمانی که گهی میبنم مردی را
یا چشمم بخورد به زوجی زیر چترها
یا خدایی نکند برخوردی بکنم با زنها
یا گیر بکند دستم به دست دردها
دلمم پر است و گریه نکنم هرگز
اگر گریه کنم روزی، هستم آن روز هم تنها
گرم بود و به یخ زده است اکنون
آن دل پاک هم شده اکنون مسموم
غمگینم مانند گلی که شد از کود محروم
پرسیدی کمک میخواهی؟گفتم:
- نه ممنون
موقع خطابت هم میگویم آن مرحوم
گفتی میروی چون شده ای مجبور
برو منم تماشایت میکنم از دور
دوست داشتن اجبار نیست خصوصا اگر باشد آن فرد محبوب
ولی قولم بده بمانی تا قیامت محجوب
همیشه در این دنیا تنها میمانم؛ شاید
دستی را در دست نمیگیرم؛ شاید
از خاطرم فرار میکنی روزی؛ شاید
دلمم تنگت میماند تا عبد؛ شاید
عطر موهایت را باد بی وفا
میبرد پیش نامحارم؛ شاید
گریه میکنی شب ها نزدیک صبح،
ولی در جمع قورت میدهی بغضت را با لبخند؛ شاید
به گمانم اندکی سختت بود که بمانی
یا سعی در آن کنی که آن چه میرنجانتم بدانی
وقت هایی که بغضی بودم و بی پناه
بغلم کنی و از چشمانم غمم را بخوانی
حرف های عاشقانه و دلربای تو
فریبی بیش نبود میدانم، و تو این میدانی
اما من کوته فکر وابسته
اعتمادم به تو بود و یقین کردم که میمانی
شاید هم روزی برگردی با پشیمانی
ولی در دلم آن روز حسی است متفاوت میدانی؟
آن وقت که گفتمت نرو رفتی با کمال میل
تو عاقلی فکر نمیکنم حماقت کنی و
گمان کنی که موثر است پشیمانی
عشقت گرفت قلبی را گریبان که
هرکس در او داشت حریفانی
تو را برگزیدم میان تمام خوبان
ولیکن نمیدانستم تو زهر دار ترینه خوبانی.