عیدتون مبارکککک نرسیدم تایپک بزنم متاسفانهههه ولی متن تایپک آماده کرده بودم که بزنم و عیدی که قولشو دادم بدم اما آوا اینکارو کردو عیدتونم گرفتین اینم متن همینجا بزارمش
^ در یک روز بهاری و زیبا، در یک روستای کوچک، مردم به استقبال عید نوروز میرفتند. در این روستا، یک پیرمرد مهربان به نام "حاجیبابا" زندگی میکرد که همه او را به خاطر حکمت و مهربانیاش دوست داشتند. حاجیبابا همیشه به بچهها داستانهای جالبی میگفت و در روزهای عید، داستانهایش بیشتر از همیشه مورد توجه قرار میگرفت.
یک روز، در آستانه عید نوروز، بچهها دور حاجیبابا جمع شدند و از او خواستند که داستانی برایشان بگوید. حاجیبابا با لبخند گفت: "بسیار خوب، بچهها! امروز داستانی دربارهی عید نوروز و اهمیت آن برایتان میگویم."
او شروع به گفتن داستان کرد: "سالها پیش، در همین روستای ما، یک جوان به نام "امید" زندگی میکرد. امید همیشه در تلاش بود تا بهترین سال را برای خانوادهاش بسازد. اما هر سال، وقتی عید نوروز میرسید، او احساس میکرد که هیچ چیزی برای جشن گرفتن ندارد. او به خاطر مشکلات مالی و سختیهای زندگی، غمگین بود.
یک روز، در آستانه عید، امید تصمیم گرفت که به کوه برود و کمی از طبیعت لذت ببرد. در راه، او با یک درخت بزرگ و زیبا مواجه شد که پر از شکوفههای رنگارنگ بود. درخت به او گفت: "چرا غمگینی، جوان؟"
امید پاسخ داد: "من هیچ چیزی برای جشن گرفتن ندارم و زندگیام پر از مشکلات است."
درخت با مهربانی گفت: "عید نوروز زمان شادی و نو شدن است. تو باید به یاد داشته باشی که شادی در دل توست و نه در چیزهای مادی. اگر بخواهی، میتوانی با محبت و دوستی، زندگیات را تغییر دهی."
امید به حرفهای درخت فکر کرد و تصمیم گرفت که به خانه برگردد و با خانوادهاش جشن عید را برگزار کند. او با عشق و محبت، خانه را تزئین کرد و برای خانوادهاش غذاهای خوشمزه تهیه کرد. وقتی عید نوروز رسید، خانوادهاش دور هم جمع شدند و با شادی و خنده، سال جدید را جشن گرفتند.
حاجیبابا با لبخند ادامه داد: "از آن روز به بعد، امید فهمید که شادی واقعی در دل و در کنار خانواده و دوستان است. او هر سال عید نوروز را با عشق و محبت جشن میگرفت و به دیگران نیز یاد میداد که شادی را در دل خود پیدا کنند."
بچهها با شوق و ذوق به داستان گوش میدادند و حاجیبابا با چشمانی پر از محبت گفت: "عید نوروز، زمان نو شدن و شادی است. بیایید با همدیگر محبت کنیم و این شادی را با دیگران تقسیم کنیم."
این داستان به بچهها یادآوری کرد که عید نوروز نه تنها یک جشن مادی، بلکه فرصتی برای نو شدن، محبت و دوستی است. و اینگونه، حاجیبابا با داستانش، عید نوروز را برای همه به یادماندنیتر کرد.
^ در یک روز بهاری و زیبا، در یک روستای کوچک، مردم به استقبال عید نوروز میرفتند. در این روستا، یک پیرمرد مهربان به نام "حاجیبابا" زندگی میکرد که همه او را به خاطر حکمت و مهربانیاش دوست داشتند. حاجیبابا همیشه به بچهها داستانهای جالبی میگفت و در روزهای عید، داستانهایش بیشتر از همیشه مورد توجه قرار میگرفت.
یک روز، در آستانه عید نوروز، بچهها دور حاجیبابا جمع شدند و از او خواستند که داستانی برایشان بگوید. حاجیبابا با لبخند گفت: "بسیار خوب، بچهها! امروز داستانی دربارهی عید نوروز و اهمیت آن برایتان میگویم."
او شروع به گفتن داستان کرد: "سالها پیش، در همین روستای ما، یک جوان به نام "امید" زندگی میکرد. امید همیشه در تلاش بود تا بهترین سال را برای خانوادهاش بسازد. اما هر سال، وقتی عید نوروز میرسید، او احساس میکرد که هیچ چیزی برای جشن گرفتن ندارد. او به خاطر مشکلات مالی و سختیهای زندگی، غمگین بود.
یک روز، در آستانه عید، امید تصمیم گرفت که به کوه برود و کمی از طبیعت لذت ببرد. در راه، او با یک درخت بزرگ و زیبا مواجه شد که پر از شکوفههای رنگارنگ بود. درخت به او گفت: "چرا غمگینی، جوان؟"
امید پاسخ داد: "من هیچ چیزی برای جشن گرفتن ندارم و زندگیام پر از مشکلات است."
درخت با مهربانی گفت: "عید نوروز زمان شادی و نو شدن است. تو باید به یاد داشته باشی که شادی در دل توست و نه در چیزهای مادی. اگر بخواهی، میتوانی با محبت و دوستی، زندگیات را تغییر دهی."
امید به حرفهای درخت فکر کرد و تصمیم گرفت که به خانه برگردد و با خانوادهاش جشن عید را برگزار کند. او با عشق و محبت، خانه را تزئین کرد و برای خانوادهاش غذاهای خوشمزه تهیه کرد. وقتی عید نوروز رسید، خانوادهاش دور هم جمع شدند و با شادی و خنده، سال جدید را جشن گرفتند.
حاجیبابا با لبخند ادامه داد: "از آن روز به بعد، امید فهمید که شادی واقعی در دل و در کنار خانواده و دوستان است. او هر سال عید نوروز را با عشق و محبت جشن میگرفت و به دیگران نیز یاد میداد که شادی را در دل خود پیدا کنند."
بچهها با شوق و ذوق به داستان گوش میدادند و حاجیبابا با چشمانی پر از محبت گفت: "عید نوروز، زمان نو شدن و شادی است. بیایید با همدیگر محبت کنیم و این شادی را با دیگران تقسیم کنیم."
این داستان به بچهها یادآوری کرد که عید نوروز نه تنها یک جشن مادی، بلکه فرصتی برای نو شدن، محبت و دوستی است. و اینگونه، حاجیبابا با داستانش، عید نوروز را برای همه به یادماندنیتر کرد.