• ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار
  • تصاویر لینک‌دار

Ayli🌙

[مدیر ارشد بخش کتاب+مدیرتالار رمان+کتابخوان انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Apr 22, 2025
Messages
164
سکه
781
به نام خداوند شعر و غزل
خداوند روزی ده بی مثل

نام رمان: میان آغوش و آماج
نویسنده: آیلی فام
ناظر: @آینازاولادی
ژانر: عاشقانه، معمایی، اجتماعی
خلاصه:
وقتی نگاه‌ها در دل مه به هم گره می‌خورند، عشق آرام و بی‌صدا میانشان رخنه می‌کند، اما هر لبخند، هر سکوت، هر لمس شاید معنایی دیگر داشته باشد. در جهانِ بی‌اعتمادی و خاطراتِ زخمی، هیچ‌کس آن‌طور که نشان می‌دهد نیست و عشق… گاهی تنها پرده‌ای‌ست بر چهره‌ی حقیقت.
 
Last edited:
امضا : Ayli🌙

Ayli🌙

[مدیر ارشد بخش کتاب+مدیرتالار رمان+کتابخوان انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Apr 22, 2025
Messages
164
سکه
781

IMG_20250725_202236_092.png
نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!


از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:
‌‌‌


‌‌‌
برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌


‌‌
بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:




برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:




بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:



برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:


‌‌
پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:




برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:



و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.



با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]
 
Last edited:
امضا : Ayli🌙

Ayli🌙

[مدیر ارشد بخش کتاب+مدیرتالار رمان+کتابخوان انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Apr 22, 2025
Messages
164
سکه
781
مقدمه:
همه‌چیز از یک نگاه شروع شد.
نگاهی که نه وعده بود، نه تهدید، فقط سکوتی مایل به لرز.
جنگل نفس می‌کشید، انگار خودش شاهد چیزی بود که هنوز گفته نشده.
او آمد… نه با فریاد، نه با خنجر، بلکه با حضوری که شبیه آغوش بود و شاید هم آماج.
و من میان حقیقت و خیال، میان خاطره‌های پنهان و لبخندهای ناآشنا فقط ماندم.
با قلبی که نمی‌دانست به کدام سمت بتپد.
 
امضا : Ayli🌙

Ayli🌙

[مدیر ارشد بخش کتاب+مدیرتالار رمان+کتابخوان انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Apr 22, 2025
Messages
164
سکه
781
همونطور که دست توی موهام می‌کشید که برای بافت آماده باشه زیر ل*ب می‌خوند:
- بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه
چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه.
چشم از گنجشک کنار پنجره که برای بچه‌ش غذا آورده بود گرفتم و چشمام رو بستم. صداش آرامش خالص بود:
- بگشا ز مویت گرهی چند ای مه
تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه
تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه.
تیر ماه بود؛ بخاطر اینکه کنار پنجره بودیم و نزدیک ظهر بود نور خورشید روی صورتمون افتاده و گرما رو بیشتر کرده بود. دستام رو بالا بردم و با کلافگی صورتم رو باد زدم:
- دل در مویت دارد خانه
مجروح گردد چو زنی هر دم شانه
در حلقه مویت بس دل اسیر است.
همونطور که دستام رو تند جلوی صورتم بالا و پایین می‌کردم لبخند عمیقی زدم:
- بخدا تو پسر بودی خودم زنت می‌شدم! اینقدر که تو ناز من رو می‌خری.
صدای خنده آرومش گوشم رو نوازش کرد:
- من پسر بودم می‌شدم داییت دیوانه!
به حواس پرتی خودم خندیدم:
- راستی مریم... .
موهام رو از عمد به عقب کشید که صدای آخم بلند شد:
- مریم نه، خاله! نمی‌دونم کی می‌خوایی یاد بگیری.
لبخند دندون نمایی زدم. همیشه روی کلمه خاله حساس بود، اما توی گوش من نمی‌رفت:
- همش ده ساله مریمی، سخت نگیر.
همونطور که موهای بلند و بافته شدم رو روی شونه‌ام می‌انداخت ل*ب زد:
- اگر سخت می‌گرفتم که اوضاعم این نبود خانم! برات رنگ‌های جدید گرفتم.
با جیغ ذوق زده ای خودم رو تو بغلش پرت کردم:
- عاشقتم.
با اخم ساختگی خودش رو ازم جدا کرد:
- خب حالا کمتر خودت رو لوس کن. عصر نمی‌تونم همراهیت کنم، اما حواسم به مامانت هست قبل از تاریک شدن هوا خونه باش خودت می‌دونی که اونجا خطرناکه.
دست راستم رو محکم به چشمم زدم و با چشم بلندبالایی لبخند بامزه‌ای روی صورت مریم نشوندم:
- می‌خوایی فردا باهم بریم؟
سرم رو به نشونه منفی تکون دادم و با ذوق نگاهش کردم:
- صبر ندارم تا فردا با رنگ‌های جدیدم کار نکنم.
سرش رو تکون داد:
- حدس می‌زدم.
 
Last edited:
امضا : Ayli🌙

Ayli🌙

[مدیر ارشد بخش کتاب+مدیرتالار رمان+کتابخوان انجمن]
Staff member
Top Poster Of Month
LV
0
 
Joined
Apr 22, 2025
Messages
164
سکه
781
با خنده نگاهش کردم که صدای مامان پشت سرم بلند شد:
- چه آتیشی می‌سوزونین که صدای خندتون همه جا رو پر کرده.
لبم رو به دندون گرفتم و نگاهم رو به مریمی دوختم که داشت با چشمای شیطونش نگاهم می‌کرد. نگاهش رو گرفت و همونطور که به سمت پنجره می‌رفت تا با کشیدن پرده زرشکی نور آفتاب رو از وسط اتاق جمع کنه به مامانم جواب داد:
- هیچی! گفتم عصر نمی‌تونم برم بازار، تو برو خریدها رو انجام بده کلی باج گرفت، بخاطر همون خوشحاله.
در همون حال صورتش سمت من برگردوند و چشمک ریزی نثارم کرد. لبخندم عمق گرفت؛ مریم یه دونه بود، فقط برای نمونه بود! مامانم نگاهی به هردومون کرد و همونطور که از در خارج میشد صداش رو بلند کرد:
- زود برو و تا هوا تاریک نشده برگرد. سمت جنگلم نرو.
با شنیدن اسم جنگل و اطمینان از دور شدن مامان، همزمان با مریم بهم نگاه کردیم و صدای خندمون بلند شد. با چشمک ل*ب زدم:
- عاشقتم.
لبخند بامزه‌ای زد و با گفتن کمتر نمک بریز! اتاق رو ترک کرد. سمت کمدم رفتم و لباس بلند سفیدم که تمامی قسمت‌هاش پر از گیلاس‌های ریز قرمز بود برداشتم و پوشیدم؛ حالا نوبت دستمال سر بود. دستمال سر قرمز ساده‌ام که با گیلاس‌های لباسم ست بود رو انتخاب کردم. با دیدن چین دامن لباسم، خنده از ته دلی کردم و چرخی زدم. عاشق لباس‌های چین چینی بودم؛ با خوردن یه ضربه تند یه ضربه آروم به در که فقط مختص مریم بود سمت در رفتم و بازش کردم. با دیدن رنگ مشکی پلاستیک پشت در فهمیدم که رنگ‌های جدیدمه! با ذوق و احتیاط پلاستیک رو برداشتم؛ همون‌طور که توی کیف سفید رنگم میذاشتمش کمرم رو تکون می‌دادم و زیر ل*ب می‌خوندم:
- دامن من چین‌چینیه، سفید ابریه، گیلاس‌های ریز داره، فقط برای جنگله.
لبم رو کج کردم و کیفم رو روی شونم انداختم.
- عجب چیزی خوندم! اصلا من باید شاعر می‌شدم؛ سفید ابری؟
سرم رو از روی تاسف تکون دادم و از خونه خارج شدم؛ عصر شده بود و هوا خنک‌تر از صبح بود و این برای من که گرمایی‌ام خیلی خوب بود.
 
Last edited:
امضا : Ayli🌙

Who has read this thread (Total: 5) View details

Top Bottom