What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

pegah.r8

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Apr 8, 2025
Messages
4
Reaction score
8
Time online
3h 36m
Points
13
Age
21
سکه
17
  • #1
*به نام قلم*

نام رمان:در حصار سایه
ژانر:عاشقانه-مافیایی
نویسنده:پگاه.ر
ناظر: @ریحانه زنگنه

خلاصه:
سروش، مامور پلیس با تجربه و متعهد، در عملیات دستگیری یک باند قاچاق اسلحه منجر به قتل یکی از اعضای آن میشود .اما این ماموریت به قیمت سنگینی تمام می‌شود؛ آتش انتقام این باند دامان او را می‌گیرد و زندگی‌اش به شدت در خطر می‌افتد. در این شرایط بحرانی، نفس، دختر عموی سروش، همبازی و عشق دوران کودکی‌اش برای نجات او ناچار به اتخاذ تصمیمی دشوار و سرنوشت‌ساز می‌شود. تصمیمی که نه تنها زندگی سروش را تحت تأثیر قرار می‌دهد، بلکه عواقب آن بر زندگی نفس نیز سایه می‌اندازد.

مقدمه:
نجاتم بده، آفتاب من!
که پیشاپیشم راه می روی
و تقدیر مرا می پاشی
دستم را بگیر
تا چون سایه، کنارت
لنگان لنگان
به خانهء اولم بر گردم.

شمس_لنگرودی
 
Last edited:

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
5,490
Reaction score
12,130
Points
418
Location
کوچه اقاقیا
سکه
33,383
  • #2
n04391_Negar_1745607294956.png
نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!
از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:



‌برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌




بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:​


برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:​


بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:



برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:



پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:​


برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:



‌و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.​


با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]
 

pegah.r8

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Apr 8, 2025
Messages
4
Reaction score
8
Time online
3h 36m
Points
13
Age
21
سکه
17
  • #3
پارت۱

لاک صورتی رنگم را روی آخرین ناخنم می‌زنم و مدام دستانم را فوت می‌کنم تا سریع‌تر خشک شوند.
برای آخرین مرور،جزوه ام را باز می‌کنم و
در همین حین، صدای اعلان گوشی‌ام توجهم را جلب می‌کند و سریع آن را از روی میز بر‌می‌دارم. نغمه است که درباره‌ی امتحان سوالی می‌پرسد و جواب را برایش تایپ می‌کنم اما با دیدن پیامک سروش، دستم از حرکت می‌ایستد. روی آن ضربه می‌زنم و با دیدن متن پیامش در پاسخ به سوالم که چه زمانی مرخصی می‌گیرد، اخم‌هایم در هم می‌رود:

《 هنوز که ماموریتم تموم نشده فلفل خانوم! فعلاً مرخصی نمی‌دن! 》

با صورتی آویزان برایش تایپ می‌کنم و دکمه‌ی ارسال را می‌زنم:

《 ما دلمون برات تنگ شده‌ها! 》

دو تیک کنار پیامم آبی می‌شود و لحظه‌ای بعد، تایپ می‌کند:

《 ما یعنی کی؟! 》

لبخندی روی لبانم شکل می‌گیرد؛ می‌توانستم چهره‌ی شیطنت‌آمیزش را تصور کنم.

《 مامان، بابا،... 》

با تعجب به آیکون سبز رنگ کنار نامش که خاموش شده بود نگاه می‌کنم. مدتی منتظر می‌مانم تا دوباره آنلاین شود، اما ناامید صفحه‌ی گوشی را قفل می‌کنم و به ساعت که نیمه‌شب را نشان می‌داد نگاهی می‌اندازم. به سمت تختم که کنار پنجره قرار دارد می‌روم و زیر پتو می‌خزم. بوی گل‌ها از باغچه‌ی حیاط به مشام می‌رسند و چشمانم آرام گرم می‌شوند که با بلند شدن صدای گوشی از جا می‌پرم و سریع وارد صفحه‌ی چت می‌شوم.

با دیدن پیامش، ضربان قلبم بالا می‌رود:

《 فقط عمو و زن عمو؟ پس فلفل خانوم چی؟ 》

فرز و با دلخوری تایپ می‌کنم:

《 فلفل خانوم قهره! 》

منتظر جوابش نمی‌مانم و چشمانم که برای خواب التماس می‌کنند، بسته می‌شوند.

***
در محوطه‌ی سرسبز دانشگاه چشم می‌گردانم و سعی می‌کنم به روی کیوان که کمی دورتر از ما در کنار دوستانش نشسته است و نگاهش را از من بر نمیدارد اخم نکنم.
دستم را دور لیوان کاغذی نسکافه‌ام می‌کشم و رو به نغمه همان جمله‌ی چندلحظه‌ی پیش را تکرار می‌کنم:

- نغمه اذیت نکن برو جزوه رو بگیر ازش دیگه!

برای بار هزارم التماسش می‌کنم که برود و آن جزوه‌ی لعنتی را از کیوان بگیرد. کیوان؛ یکی از همان همکلاسی های سمج و چندش،اما درس خوان!
خودم را برای ننوشتن جزوه لعنت می‌فرستم و دوباره مظلومانه نگاهش می‌کنم.
بی توجه به من بیشتر سرش را در گوشی‌اش فرو می‌برد و انگشتانش سریع روی کیبورد گوشی می‌لغزند.
از بی‌خیالی‌اش برای امتحان فردا حرصم می‌گیرد و شاکی گوشی را از دستش می‌قاپم و صدای جیغش بلند می‌شود.

- بابا خب اون روی تو کراشه! بعد من برم ازش جزوه بگیرم؟!

ابرو بالا می‌اندازم و گوشی‌اش را پشتم پنهان می‌کنم.

- ازش خوشم میومد که به تو نمی گفتم عقل کل!

پوف کلافه‌ای می‌کشد و موهای بیرون زده از مقنعه‌اش را به داخل می‌فرستد.

- به من نمیده مطمئن باش!


دستم را دور گردنش می‌اندازم و لپش را می‌کشم که صدای اعتراضش بالا می‌رود.

- میده... فقط یکم باید با اون چشمای آبیت دلبری کنی!

برخلاف میل باطنی‌اش با مکث از جایش بلند می‌شود و بند کوله‌اش را روی شانه‌اش جا به جا می‌کند.

- کاش خدا من و تو رو دمپایی کنه که هردفعه قول میدیم از اول ترم جزوه بنویسیم ولی دوباره همون آش‌و همون کاسه!

لبانم را برای کنترل خنده‌ام محکم روی هم فشار می‌دهم و بی هوا مشتی به بازویش می‌زنم.

- بترکی نغمه! اگه دعات بگیره و دمپایی دستشویی بشیم چی؟!

ادایم را در می آورد و از حرص خوردنش بلند می‌خندم که توجه چند دختر و پسر به ما جلب می‌شود.
نغمه چشم غره‌ای می‌رود و حین کج کردن راهش به سمتی که کیوان و دوستانش نشسته‌اند زیر ل*ب زمزمه می‌کند:

- دلقک!
 
Last edited:

pegah.r8

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Apr 8, 2025
Messages
4
Reaction score
8
Time online
3h 36m
Points
13
Age
21
سکه
17
  • #4
با نگاهم نغمه را دنبال می‌کنم که با نزدیک شدن به آن‌ها،کیوان از جایش بلند می‌شود.
سعی می‌کنم مکالماتشان را حدس بزنم اما با چرخیدن نگاه کیوان به سمتم،سریع چشم می‌دزدم و خودم را با گوشی مشغول نشان می‌دهم.
سعی می‌کنم زیر چشمی دوباره نگاهی بیندازم و کیوان جزوه‌اش که جلد قهوه‌ای رنگی دارد را در دستانش جا به می‌کند.
ناامید از فهمیدن کلمه‌ای از حرف هایشان،رمز گوشی‌ام را می‌زنم و آخرین بازدید سروش که حوالی صبح را نشان می‌دهد چک می‌کنم.
مدتی بعد نغمه را درحالی که جزوه‌ی کیوان در دستانش قرار دارد و با لبخند گشادش به سمتم می آید می‌بینم.
سنگینی نگاه کیوان را روی خودم حس می‌کنم و سعی می‌کنم ذوقم را پنهان کنم.

- آخ قربونت بشم چشم تیله‌ای زرنگم!

سکوت می‌کند و سرش را تصنعی میخارد که با شک نگاهش می‌کنم.

- نگو که یه گندی زدی!

با من و من چشم می‌دزدد.

- خ..خب عاشق چشم و ابروم نبود که به همین راحتی جزوشو بده!

آب دهانم را تصنعی صدا دار قورت می‌دهم و دستانم را روی بازوهایش می‌گذارم.

- بگو من طاقتشو دارم!

خنده‌ام را کنترل می‌کنم اما لحظه ای بعد لبخند از لبانم پر می‌کشد.

- متاسفانه یه دیت کافه باید با این شازده بری!

ناباور پلک می‌زنم و نگاهم از پشت نغمه به کیوان می‌افتد که مشغول صحبت با دوستانش است.
اخمی می‌کنم و بی توجه به اعتراضش دستش را می‌کشم و به دنبالم به سمت دانشکده می‌برم.
وقتی مطمئن شدم که کامل از دیدرس آنها دور شده‌ایم کنار یکی از کلاس ها توقف می‌کنم و رو به او می‌توپم.

- چیکار کردی نغمه!

با بی‌خیالی دست در کیفش می‌کند و جعبه‌ی آدامسش را بیرون می‌کشد و یکی از آنها را در دهانش می‌گذارد و با حوصله میجود.
با چشمان گرد حرکاتش را دنبال می‌کنم که بالاخره به حرف می‌آید.

- زهرمار دیگه! انگار بیچاره بهت پیشنهاد بی شرمانه داده که اینجوری میکنی!
فوقش نمیری و می‌پیچونی دیگه!

عاقل اندرسفیه نگاهش می‌کنم که می‌خندد.

- اره،اصلا هم فرداش تو دانشگاه نمی‌بینمش!
وای نغمه دوست دارم خفت کنم!

ریز ریز می‌خندد و جعبه‌ی آدامس را جلویم تکان می‌دهد.

- غصه نخور،آدامس بخور!
تقصیر خودته دیگه گفتم من این کاره نیستم!

- من شکر خوردم!

و بعد دوباره حین کشیدن دستش زیرلب با حرص زمزمه می‌کنم:

کلاس محرابی رو بی‌خیال میشیم میریم خونه!

***

فرمان را می‌چرخانم و حین زدن راهنما نیم نگاهی به نغمه می اندازم.

- نغمه عزیزم اطلاع داری که گوشی ی وسیله‌ی شخصیه دیگه؟

با لجبازی بیشتر در گوشی‌ام فضولی‌ می‌کند و هر بار یکی از عکس های گالری‌ام را مسخره می‌کند و می‌خندد.
بعد به یکی از عکس های سروش می‌رسد و انگار که تازه چیزی یادش آمده باشد با نیش شل رو به من می‌کند:

- راستی سروش کی میاد پس؟ نمیگه از دوریش داری دق می‌کنی؟!

و بعد بلند می‌خندد که پوکر‌ وار نگاهش می‌کنم.

- اولا رو آب بخندی بچه!
دوما صد دفعه گفتم بین من و سروش چیزی نیست، نمکدون!

ابرو بالا می‌اندازد و زیر ل*ب می‌‌گوید:

- تو که راست میگی!

و بعد بی توجه به حرص خوردن هایم گوشی ‌ام را به سمتم می‌گیرد و همراه با درآوردن ادایش آن را از دستش می‌کشم.

- چته وحشی مگه خوردمش گوشیت‌و!
داشتم شماره‌ی کیوان جون‌و سیو می‌کردم برات!

و بعد ریز ریز می‌خندد که چشم گرد می‌کنم.

- شماره‌ی اون مارمولک‌و میخوام چیکار آخه!

لبخند شرورانه می‌زند و با دستانش شکل قلب درست می‌کند.

- که شبا باهم لاو بترکونین !
البته اگه رقیب عشقیش 《سروش خان》 اجازه بده!

با اینکه هربار سعی می‌کردم او را متقاعد کنم که من به سروش حسی ندارم و بین من و او چیزی به جز یک را*ب*طه‌ی پسر عمو و دختر عمو نیست فایده ای نداشت و حرف هایش دلم را بی قرار میکرد! با خود می‌گفتم نکند حق با او باشد من دلم این وسط بی معرفتی کرده و لرزیده باشد.
آن هم برای همبازیِ بچگی‌ام،پسر عمویم 《سروش آذرمنش》 !

همانطور که در سکوت به خیابان و ماشین هایی که رد می‌شوند زل زده‌ام،بشکنی رو به روی صورتم می‌زند و سوت زنان دوباره شیطنت می‌کند.

- اوه خانوم رفت تو فاز عاشقی!

پشت چشمی نازک می‌کنم و نیشخند می‌زنم.

- داری وسوسم میکنی همینجا پیادت کنم و بقیه راه رو با پاهای مبارکت بری!

حالت ترس به چشمانش می‌دهد و دستش را به حالت کشیدن زیپ روی لبانش می‌کشد و بقیه‌ی راه را از سکوتش لذت می‌برم.
جلوی درب ‌خانه‌شان توقف می‌کنم که حین پیاده شدن دستش را به حالت خداحافظی چندبار تکان می‌دهد و مظلومانه نگاه می‌کند.
می‌خندم و به بیرون هلش می‌دهم که جیغ خفیفی می‌کشد و بیرون می‌رود.

- خیلی بیشعوری نفس!

دنده‌ را جا به جا می‌کنم و بی خیال ل*ب می‌زنم.

- اختیار داری عزیزم بیشعوری از خودتونه!

پایم را روی پدال فشار می‌دهم و صدای خنده‌اش را پشت سر می‌گذارم.
از آینه به او نگاه می‌کنم که آرام به سمت خانه‌شان می‌رود.
 
Last edited:

Who has read this thread (Total: 8) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom